رمان سکانس عاشقانه پارت 72 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 72

نه جیغی ، نه پرخاشی !
بازوم رو با دستش گرفته و انگاری بین انگشتای دستش اونو می چلونه که حس میکنم کمی با شکسته شدنش فاصله دارم .
چهره م از درد درهم میشه و من … من گوشی رو توی دست دیگه م ول میکنم .
صدای افتادن و برخوردش به آسفالت سکوت شب رو می شکنه و دستم رو به دستش که بند بازوم شده گیر میدم … می خوام ولم کنه …
با لکنت میگم :
_ و … ولم کن … تارخ …
صورتش رو جلو میاره تا چند سانتی با صورتم … کمی خم شده و لب میزنه :
_ جوووون … مونده تا درد رو بفهمه …
می خوام حرف بزنم که کمتر از چند ثانیه بازوم رو ول میکنه و با دست دیگه ش دستمالی رو جلوی دهنش میگیره …
دقیقه های آخره به هوش بودنم میبینمش که هول و مضطرب این سمت و اون سمتش رو دید میزنه که نکنه کسی باشه!
پاهام سست میشن … رمق از اونا میره و می خوام زمین بخورم که دستش رو دور تنم حلقه میکنه ..‌
من نگاه آخرم رو به ساختمون می دوزم … کاش پونده بودم همونجا … کاش آریا بیرون بیاد … کاش …
*
(آریا)
_ د میگم ول کن دستمو …
صدام می پیچه … توی راهرو … در چند تا اتاق باز میشه و پرستار پیشخوان پرستاری رو دور میزنه برای رسیدن به من …
محلش نمیدم و رو به حسام از لا به لای دندونای به هم چفت شده م میگم :
_ به حضرت عباس الام همین خراب شده رو روی سر خودم و خودت خراب میکنم …

سرم رو پایین میارم …
پام رو از جسمه زیرش مونده برمی دارم . یه گوشی ! … ته دلم پیج می خوره … قلبم از هزار شایدم بیشتر از اون شروع میکنه کوبیدن .
دلم نمی خواد خم بشم و برش دارم … دلم می خواد تو دنبای بیخبری باشم و دلم خوش باشه رها توی همون ماشین نفرت انگیز نشسته و داره به من نگاه می کنه !
حتی اگه بخواد لوس بازی در بیاره یا قهر کنه …
می خوام بگم دوست دارم به همه چیز فکر کنم جز اینکه صاحبه این گوشیه روی زمین افتاده رها باشه …
صدای پا می شنوم … یکی با عجله خودش رو بهم می رسونه … کنارم می رسه …حسامه … تنها کسیه که مونده و سینا و سرهنگ خیلی وقت میشه رفتن .
میگه :
_ تو روحت آریا … میگم پنج مین بصبر تا …
مات بردن و ساکت موندنم رو می بینه …. ادامه ی جمله ش رو قورت میده .
نگاهه به هم ریخته م به زمین رو دنبال میکنه تا به گوشی میرسه .
روی پاهاش می شینه و گوشی رو بر می داره … صفحه ش شکسته و اما روشن میشه …
نور صفحه توی صورت حسام منعکس میشه و کاش بگه ماله رها نیست اما … اما …
صفحه رو سمت من برمی گردونه … یه تصویر از خودمه … خوده احمقم … برای روز عقد که عین برج زهره مار نشسته بودم روی صندلی !
راضی نبودم … دوسش نداشتم … برام مهم نبود …. حالا چی ؟ …
حالا یکی پاش رو گذاشته بیخ گلوم … راه نفسم رو بسته که دستم رو روی سرم می ذارم و موهام رو چنگ میزنم تا کمی کم بشه ابن حاله بد و لب میزنم :
_ وااای …. وااای حسام …. یا خدا …
روی پاهام می شینیم …

روی پاهام می شینم چون توانه ایستادن ندارم …
اشک نمیریزم اما انگاری همه ی این عقده ها توی شقیقه م جمع میشه که نبض زدنش رو حس میکنم …
تو مغزم می کوبه و به هم میریزم …
*
(رها)
تکون تکون می خورم … بابت دست اندازایی هستش که ماشین از روی اونا رد میشه و من از ترس قلبم نامنظم می کوبه …
حاله بدم وقتی بدتر میشه که پارچه ی دور سرم بسته شده نیمیش توی دهنم رفته و گاهی عق میزنم …
از جیغ زدن و دست و پا زدن خسته شدم که کوتاه اومدم و تارخه لعنتی منو یه وری روی صندلی عقب ماشینش انداخته …
کجا داریم میریم ؟ …به مرگ فکر میکنم .. به تجاوز .. به هرچیزی که برام خطرناکه و اشک هام از گوشه ی چشمم میریزن …
اریا گفته بود … گفته بود تارخ خطرناکه … من احمقم !
نیمرخه تارخ رو میبینم و میتونم حدس بزنم که اخم داره …
دووم نمیاره و گوشیش رو از روی صندلی شاگرد چنگ میزنه …
شماره میگیره و بیخ گوشش میذاره … طول میکشه تا بگه :
_ الو …
کمی مکث میکنه و باز میگه : خب …. خب … رویا رو کجا بردن ؟ …. پس تو چه غلطی میکردی که نفهمیدی ؟ … نه … معاوضه می کنیم … سرهنگ کدوم خریه ؟ … نه … با خود اریا … آره !
اسم آریا که میاد گوشام تیز میشه و می خوام بیشتر سر در بیارم …
می خواد سو استفاده کنه از من … از علاقه ی اریا …
دوسم داره … آریا منو دوست داره ! … راستش دلم می خواد باور کنم برای نجاته من میاد و تصویر الهام ذهنم رو …

آرامشم رو مخدوش می کنه …
کاش دوسم داشته باشه !
انگاری از آسفالت وارد یه جاده خاکی میشیم که تکون خوردنای ماشین شدید تر میشه .
من کمرم درد میگیره از بس می خوام حتی اگه شده چند سانت سرم رو بالا بگیرم تا بدونم اون بیرون چه خبره و کجاییم ؟
همه جا سیاهی مطلقه … یه ساعتی میشه که داره رانندگی میکنه …
تهش ترمز میزنه و میشنوم که بوق میزنه … دو یا سه بار ‌…
صدای قیژ باز شدن در فلزی گوشام رو پر میکنه و من عرق از شقیقه راه گرفته از اضطراب … از ترس …
باز راه می افته … داری بدبخت میشی رها … آبروت میره … کاش فقط مرگ باشه ، تجاوز و بعد مرگ نباشه !
بالاخره ترمز میزنه و تند پیاده میشه … در عقب رو باز میکنه و من با اینکه پاهام رو از مچ بسته باز لگد می ندازم و به قفسه ی سینه ش می خوره ….
عصبی فحش میده :
_جفتک ننداز حروم زاده !
می خوام خودم رو بکشم تا عقب برم که این بار در سمت دیگه ی ماشین باز میشه و یکی خم میشه توی صورتم …
تاریکه و نمی بینمش اما از سر شونه هام مانتوم رو میگیره و بیرون میکشه …
با کمر زمین می خورم … سنگ ریزه ها فرو میرن توی کمرم … توی آرنج دستام و دستامم از مچ به هم بسته شدن …
نفسم میره از درد … چهره م مچاله میشه و مرد با صدای زیادی بم و مردونه ش بالا سرم ایستاده و میگه :
_ عرضه نداشتی بیاریش بیرون ؟ …
تارخ قدم قدم نزدیک میاد و رو در روی مرد … سمت دیگه ی تنه روی زمین مونده ی من می ایسته و اخم کرده میگه :
_ هار شده !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان

      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ شده بود. مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و کمرِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خاطره سازی

    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن ابرویِ امید و بهم خوردنِ نامزدیش شده) از پدرِ جانان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Roya
4 سال قبل

خیلی جالب شده رمان لطفا زود به زود پارت بزارید😍

fatemey
fatemey
4 سال قبل

ممنون خیلی به موقع پارتو گذاشتین .

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x