رمان سکانس عاشقانه پارت 83 - رمان دونی

رمان سکانس عاشقانه پارت 83

 

_ کم تو و مامانم خونه منو تو شیشه نکردینا … اصلا عشق و دوست داشتن رو از شما یاد گرفتم !
ابرو بالا می ندازم و به مامان نگاه میکنم …
لابه لای اشکاش لبخند میزنه و باز صدای در میاد … زمان میگذره تا در باز بشه … آریاس …
سرش توی نایلونیه که دستشه با اومدنش بوی کوبیده می پیچه و حواسش نیست جز من دو نفر دیگه هم توی اتاق هستن …
میگه :
_ گفتم کوبیده دوست داری … ولی یه طوریه … انگاری مونده س …برم عوضش کنم ؟ …
جای من بابا جواب میده :
_ کوبیده ی تاریخ مصرف گذشته رو هم رها می خوره … نگران نباش …
اریا تند سر بلند میکنه و نگاهش توی اتاق می چرخه … تازه چشمش به اونا می خوره و میگه :
_ ندیدم … ببخشید اومدم داخل … میر …
بابا نمی ذاره جمله ش تموم بشه و میگه :
_ این چه حرفیه ؟ .. درسته کم و بیش رفت و آمد داریم ولی توام عضوی از این خانواده ای … درست نمیگم بهار؟ …
سمت مامان برمیگرده … مامان اول به من نگاه می کنه و تهش لب میزنه :
_ همینطوره !
اریا ابرویی بالا می ندازه و جیزی نمیگه که می گم :
_ دو تا گرفتی که !
طلبکارم …آریا ولی خونسرد میگه :
_ درشو که تخته نکردن …باز میگیرم !
بابا میگه :
_ یکی ما … یکی شما …
_ واااا … امیر علی …

_ یکی ما … یکی شما …
_ واااا … امیر علی …
بابا به اعتراض مامان محل نمیده و میگه :
_ منو زنم کنار میایم با هم ! می مونه شما دو تا ..‌ بده بیاد پسر که مردیم از گشنگی !
مامان هنوزم چپ چپ نگاش میکنه … آریا ولی لبخند به لب دوتا رو بهشون میده و میگه :
_ دور نیست … میگیرم میام …
من خندون بابا رو نگاه میکنم که بابا میگه :
_ ما که همین یکی برامون بسه …
مامان بهار شاکی صدا بلند میکنه :
_ شاید من بخوام کامل بخورم اصلا !
بابا پر خنده رو به آریا میگه : برو بگیر … الان بهار منو قورت میده …نگرانه خودم شدم …
مامان می خواد تشر بزنه و آریا لبخند به لب بیرون میزنه از اتاق …
بابا بیخیال برای خودش قاشقی رو پر می کنه و دهنش می ذاره ..‌
مامان غر میزنه :
_ نمیگی زشته ؟ … مگه نخورده ایم ؟
شاکی میگم : چه ربطی داره … خودش رفت براتون بگیره … ( رو به بابا ) چطوری این همه سال تحمل کردی مامان رو ؟ …
مامان چشماش رو درشت میکنه … بابا کم نمیاره و میگه :
_ به سختی !
من می خندم و مامان سرخ میشه … بابا خودشم خنده ش میگیره و هنوزم داره قاشق قاشق از غذا رو دهنش می ذاره …
زمان می گذره تا آریا برگرده ..‌ این بار دوغ و نوشابه و سالاد و مخلفات زیاد گرفته …
بابا شوخی میکنه … مامان گاهی چشم غره میره … من می خندم و آریا لبخند داره …

من می خندم و آریا لبخند داره …
گاهی به شوخی های بابا می خندیم و من حالم خوبه …
جسمی نمیگما … روحی !
اینکه یکی حاله روحش خوب باشه خوشبخته … مهم نیست کمتر از ۲۴ ساعت قبل رفته بودم تا مرگ … اینا مهم نیست ….
مهم الانه ‌‌‌ الانی که وقتی دستم بنده لحافه روم انداخته شده میشه آریا خودش قاشق دهنم می ذاره !
مامان اینا تا یکی دو ساعت کنارمون می مونن و بعد میرن …
باز من می مونم و اریا … یه وری کنارم لبه ی تخت میشینه !
ساکت … بهش زل میزنم … به نیمرخی که سمته منه …
طول میکشه تا سمتم برگرده و بگه :
_ امروز مرخص میشی ‌‌‌… چند تا خراش و ضربه س … کوفتگیه .‌‌… دکتر گفت می تونی بری خونه ‌‌‌ …
لبخند میزنم و نفس راحتی میکشم … میگم :
_ خداروشکر دیگه …
باز به حرف میاد :
_ نوبت میگیرم برا عصر محضر …
چشمام گرد میشن و میگم :
_ چی ؟؟؟ … محضره چی؟ …
اخم میکنه …. با جدیت لب میزنه :
_ مسخره بازی درنیار رها … محضر برا شوهر کردنه من ‌!
جا می خورم و میگم :
_ امروز ؟؟؟؟ … با این اوضاع ؟؟؟ …. تو اصلا زخمت رو به دکتر …
نمی ذاره جمله م تموم بشه … تند میگه :
_ زخمه منه … دسته منه … هیچیش نیست … توام حالت خوبه … میزونی ….میگم ینی یه بله می خوای بگی چیکار حال و اوضاع ظاهریت داری ؟ … همه چیز حله … خب ؟

میگم ینی یه بله می خوای بگی چیکار حال و اوضاع ظاهریت داری ؟ … همه چیز حله … خب ؟
اخم میکنم :
_ کی گفته ما باید امروز بریم محضر ؟ …
آریا نچی میکنه و میگه :
_ عصرم دیره … باید میاوردم اینجا عاقد رو …
یهویی عصبانیتم فروکش میکنه و خنده روی لبام میاد که انگاری آریا بهش بر می خوره … عصبی میگه :
_ خنده داره ؟…
خنده هنوزم روی لبامه و میگم :
_ اصنش کی گفته زنت میشم ؟
آریا کلافه دستی بین موهاش میکشه و میگه :
اگه جدی هستی که باید بگم بیخود می کنی اگه شوخیه باید بگم اصلا قشنگ نیست !
ابروهام رو بالا می ندازم و میگم :
_ زیر لفطی می خوام …
زیر بار ابروهای گره خورده ش بهم زل می زنه و تهش بی مقدمه … بی حرف ! …
حتی بی آمادگی جلو میاد … تند … با سرعت … بی مکث …
جا می خورم و جا خورده به این نزدیکه من شدنش نگاه می کنم تا وقتی که بهم میرسه !
دستش رو پشت گردنم نی ذاره و منو جلو میکشه …
خودشم جلو میاد و لبام نرنی لباش رو حس می کنه!
زبونه تر و خیسش رو … مک زدنش رو با بوسه های ریزش رو …
این لب گرفتن ته دلم رو جا به جا می کنه …
قلبم رو زیر و رو … اونقدر شوکه و جا خورده مونده م که بی پلک به چشمای بسته شده ی آریا زل زدم !
آریایی که انگار تو این دنیا نیست و اونقدر به کارش ادامه می ده تا وقتی که لبام به گزگز بیفته …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سمفونی مردگان

  خلاصه رمان :           سمفونی مردگان عنوان رمانی است از عباس معروفی.هفته نامه دی ولت سوئیس نوشت: «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است»به نوشته برخی منتقدان این اثر شباهت‌هایی با اثر ویلیام فاکنر یعنی خشم و هیاهو دارد.همچنین میلاد کاردان خالق کد ام کی در باره این کتاب گفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی

  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Yas
Yas
3 سال قبل

لطفا پارت بزارید
ممنون

M. H
M. H
3 سال قبل

😭😭😭😭پارتتتتتتتتت بذاریدددددد خواااهشااااا

......
......
3 سال قبل

ادمین پارت ۸۴ رو چرا نمیزاری زودتر بزار دیگگگگ
مرسی

Nrgs
Nrgs
3 سال قبل

تورو خدا این چ وضعیه دوهفته یه بار ک پارت میزارین ،یه برگه a4 هم ک نمیشه کلا 🤷🏻‍♀️

نهال
نهال
3 سال قبل

بخدا مغز ما اینقدر گنجایش نداره …
اینقدر زود زود پارت میزارین

Mrym
Mrym
3 سال قبل

چرا انقد زود میزارین اخه

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x