_ یه شوهرم بیشتر نداری … هوای بابام رو داشته باش …
می فهمه در رابطه با غر زدن های آخیرشه که بهش تدکر میدم …
لب میزنه :
_ خودش اذیتم میکنه …. اصلا تا حالا دیدی هرچی من بگم گوش کنه ؟ … همه ش ساز مخالفت میزنه !
می خندم و میگم :
_ آره خداییش نشنیدم گوش کنه چون نشنیدم تا حالا منطقی حرف بزنی …
چشماش گرد میشن و تهش روسری دستش مونده رو سمتم پرت میکنه و میگه :
_ زهره مار …
می خندم بهش … خودشم خنده ش میگیره که در رو می زنن و بعد با مکث باز میشه … اریا سرکی میکشه و میگه :
_ اجازه هست ؟ …
مامان سمتش برمیگرده … لبخند میزنه و انگاری تغییر رویه داده … میگه :
_ بیا داخل !
اریا وارد میشه و فرمی که دستشه رو بالا میگیره … میگه :
_ همه چیز اوکی شد … بریم !
بیرون می زنیم از اتاق … مرخص شدم بعد از دو روز و اریا اخماش درهم شده …
ممی دونم شاکیه که قراره مامان تا خونه باهامون بیاد و ما نوبت محضر داریم …
مامان جلو تر راه افتاده و من برای چندمین بار امروز خنده م رو قورت میدم که آریا می بینه و تشر میزنه :
_ تنت می خاره ها !
کرم میریزم و زیر لبی میگم :
_ جووون … بیا بم بخارونمش …
ابروهاش بالا می پرن و مکث می کنه توی راه رفتن که منم صبر میکنم … نگاش میکنم … پر از شیطنت …
یه قدم بینمون فاصله س و این یه قدم رو پر میکنه تا شونه به شونه ی من شدن و خم میشه … کمی تا رسیدنش به من و لب میزنه :
_ داری کرم میریزی بعد میگی امروز عقد نکنیم ؟…
کنایه میزنم :
_ نه که شما خیلی به عقد پایبندی !
می خواد چیزی بگه گه مامان عقب برمی گرده … با دیدنمون میگه :
_ نمی خواین بیاین ؟ …
آریا نفس عمیقی میکشه و میگه :
_ به عقد نه … ولی به مامانت شک دارم !
می خوام چیزی بگم که کنارم می ایسته و دستش رو بین کتفام می ذاره … ملایم هلم میده سمت خروجی …
سمت مامانی که اخم کرده و کلافه به ما نگاه میکنه و میگه :
_ کم مونده بگه با شمارشه من قدم بردارین !
خنده م میگیره …. میگم :
_ انقد به مامانم گیر نده …
_ والا مامانت خون منو تو شیشه کرده !
می شنوم که مامان میگه :
_ گفتم راحله برات تخت رو آماده کنه … جا می خورم و آریا هم صبر میکنه … میگم :
_ واا … مامان …
صبر میکنه و سمتم برمیگرده … میگه : جانم !؟
جای من اریا میگه : تخته چی ؟
_ یعنی چی تخته چی ؟ … نباید استراحت کنه ؟ . از مرگ برگشته بچه م …
اریا نجی میکنه و من تند میگه :
_ مامان من خوبم بابا … شمشیر که نخوردم …
_ انتظار داریم تنها ولت کنم ؟ …
آریا تند میگه : پس من چیکاره م ؟ .. حواسم …
مامان بین گفته ش می پره :
_ از مراقبت های ویژه ی شما به این مشکل خوردیم …
آریا چشماش گرد میشن و من میگم :
_ عه .. مامان …
اریا میگه :
_ رها حالش خوبه … من مراقبشم … شما رو به زحمت نمیندازیم …
مامان به من زل میزنه که جلو میرم … دستاش رو توی دستام میگیرم … زل میزنم به چشماش و میگم :
_ من خوبم مامان … آریا هم هست …
مامان مکثی میکنه … لب میزنه :
_ به دلم افتاده بینتون خوب نیست … یه چیزی هست که نمی دونم چیه …
جا می خورم … عقب برنمیگردم اریا رو ببینم … اریایی که سکوت کرده …
من وا رفته به مامان نگاه میکنم که ادامه میده :
_ دختره من ادمه بیرون رفتن با یه مرتیکه نبود …. تو جون می دادی برای اریا … آریا نمی گه تو چیکار داشتی با اون … نمیگه چی کار میکردی که با اون مرده رفتی ؟ .. عصبی نیست ….
دستاش رو از دستم بیرون میکشه … .از کنارم رد میشه … میره تا پشت سرم … تا رو در روی اریا قرار گرفتنش …
ما هنوزم تو سالن بیمارستانیم … هنوزم بیرون نرفتیم ….
مامان پشت به من ، رو به آریا میگه :
_ اشتباه میکنم پسره حسین ؟ … اگه اشتباهه تو بگو … من با این همه سال هنوزم وقتی با جنس مخالف حرف میزنم امیر علی کفری میشه … خوب نیستا … ولی حساسیت داره … تو چرا هین خیالت نیست ؟ …
هول میشم … میگم :
_ مامان داری بهم تهمت میزنی ؟ …
مامان اخم کزده عقب برمیگرده :
_ دارم جای اریا دعوات میکنم …. دارم می پرسم پرا باید اون مرتیکه برای تو یه ماشین به چه گرونی بخ هو خودش حساب کنه ؟ .. اون همسایه ی مادر بزرگت اینا بود ، نبود ؟ … طبیعیه این چیزا ؟ …
استرس میگیرم … اریا اخم کرده زل زده به سرامیک های کف سالن و تهش میگه :
_ مهم اینه که می خوامش ….
سر بلند میکنه … مامان عقب برمیگرده .. رو به من :
_ من راضی نیستم بری خونه ش … تا تکلیف خیلی چیزا روشن بشه … تو اگه می خوای برو … ولی بدون نگرانتم ….
بی حرف و دلخور از کنارم می گذره بیرون میره … نیم قدم جلو میرم و تهش مکث میکنم …
دد راهی موندم … التماس وار سمت آریا برمیگردم …
دستی بین موهاش میکشه و میگه :
_ برو … میام اونجا حرف میزنیم …
مکث پیکنم و تهش باز میگه :
_ حالیمه مادرته … کسی اگه قرار باشه دلخور بشه .. اون یه نفر نباس مادرت باشه … خیلی تیزه !
لبخند کجی میزنه … من ما تند می کنم سمت بیرون رفتن … مامان پشت فرمون نشسته و داره استارت می زنه که تند جلو میرم …
تند تر در ماشین رو باز میکنم و زوی صندلی شاگرد جا میگیرم !
مامان ماشین رو خاموش میکنه و سمت من برمیگرده :
_ یادم نمیاد گفته باشم سوار شی …
کمربند رو میکشم و می بندم … میگم :
_ تو نگفتی که … ولی من سوار شدم …
نگاهم میره سمت آریایی که جلوی ساختمون بیمارستان ایستاده با دو سه تا نایلونی که دستشه و میدونم همه ش وسیله های منه …
به ما … به ماشین نگاه میکنه … دلم پر میکشه براش و صدای استارت ماشین رو میشنوم ..
مامان راه می افته … تا وقتی که از کنارش می گذریم بهش زل میزنم …
گفته میاد حرف بزنه … چه حرفی ؟….
*
(آریا)
ماشین از رو به روم رد میشه … رها تا ثانیه ی آخر بهم زل زده …
حتی یه ذره هم از علاقه ش کم نشده … با اون همه بی تفاوتی هام ، بد رفتاری هام …
پوفی میکشم و سمت ماشینم میرم … باید به محضر زنگ بزنم و کنسلش کنم …
دارم با خودم حساب کتاب میکنم که راستشک به خانواده ش بگم …
این لای منگنه مونده رها اذیتم میکنه …
این که مرتب مجبور باشه توی جنگ و صلحی که ما داریم تغییر جهت بده !
ولی هرطور حساب میکنم دردسره ..
با خودم فکر میکنم اگه ایم جریان مربوط به ایدا بود ، پدر و مادرش چطور با این قضیه کنار می اومدن ؟؟…
مثلا اگه دختر من بود چی ؟ …
اینطوری میشه که به اونا حق میدم و سمت ماشین راه می افتم …
از خودم شاکی میشم که اصلا چرا طلاقش دادم !!!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بعد از یک قرن اومدم هیچی نیست😶
تموم نشده هنوز این پارت هستش
بخدا بچم به دنیا اومد😂
:neutral_face::unamused: ینی چی پس کی پارت میزاری بابا دوهفته شد
هنوز پارت نیومده که….:disappointed:
بعد از دوهفته یعنی واقعا نمیخواد بیاد😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
اصلا منکه تصمیم گرفتم دیگه نیام سر بزنم از این به بعد اگر امدم تو این سایت تا ببینم پارت جدید امده یا نه ۲ روز کامل از موبایل محرومم
من هم به خودم فوش میدم ..
هم خیلی شاکی ام …
متنفر میشم از خودم وقتی هنوز میام چک میکنم پارت جدید نویسندش نوشته یانه :/
مهرناز چت رو جدید بزن من گوشیم هنگ 😭😭😭
ای دستت بدل😂😂😂
دقیقا منم همین طور
من همیشه یه روز یه رمان میخوندم تموم ولی الان تقریبا ۷ ماه که گیر این رمانم
مزخرف شد دیگه این رمانه😐!
از خودم شاکی میشم که اصلا چرا این رمانو دارم میخونم؟؟؟ :/
منم خیلی فوش دادم به خودم سر این رمانا
اره واقعا دیگه انقد دیر به دیر میاد یادمون میره قبلی چی بود اصن