آریا تند میگه : جاش رو تخم چشامه !
سمتش برمیگردم … اولین باریه این مدلی اونم جلو جمع داره از دوست داشتن حرف میزنه … بابا چوفی میکشه و درمونده روی مبل میشینه … مامان ولی بغض کرده بهم زل میزنه و میگه :
_ میتونی کنار بیای باهاش ؟ … یه بار دیگه اینطوری بدزدنت ….
تند میگم : زنش نبودم و باز دزدیدن … پس فرقی هم نداره … همه جا خطر هست …
ساکت میشن و این بار آریا میگه : به شرفم قسم می خوامش … براش کم نمی ذارم …
بابا جواب میده : بهتره ما فکرامونو بکنیم …. نه ؟؟ …
کمی آرومتره … فهمیده کرم از دخترشه … دوست داشتن از دخترشه … کوتاه اومده … مامان دیگه حرفی نمیزنه و آریا سری تکون میده …
لب میزنه : رفع زحمت میکنم … البته فعلا !
این فعلا گفتنش یعنی بیخیال نمیشه … زودتر از بین ما میگذره و بیرون میره که دنبالش میرم … از ساختمون بیرون میزنیم و توی حیاط کتش رو میگیرم … برمی گرده سمتم که اخم کرده میگم :
_ لزوم داشت بگی ؟ …
زل میزنه بهم و میگه : عذاب وجدان یقه م کرده بود ، راحت شدم … الان مردونه می برمت !
جواب میدم : نمیدن بهت که ببری !
لبخند کجی میزنه :
_ اونقدر می مونم تا بدن !
ساکت نگاهش میکنم … بغض کرده .. همون فاصله رو خم میشه تا رسیدن لباش به پیشونیم و میگه : ترست از چیه ؟ … بفهمن جون میدم برا دخترشون نمیگن نه … بدِ دخترشونو که نمی خوان !
بدِ دخترشونو که نمی خوان !
نگاش میکنم … دلواپس … لبخند میزنه و بی حرف بیرون میره … پوفی میکشم و می خوام خونسردیم رو حفظ کنم … می رم تا خونه و در خونه رو که باز میکنم میبینم جفتشون اخم کزده سرجاشون موندن و زل زدن به من …
ساکت سر پا می مونم که مامان میگه :
_ این همه وقت الان باید بفهمیم ؟!
_ دعوام میکردین !
بابا _ طلاق گرفته بودی …
_ یهویی شد !
مامان _ تنها بودی … چطور دووم اوردی ؟
_ حواسش بهم بود …
هر دو بهم چشم غره میرن که میگم : دست خودم نیست … دوسش دارم … شکل بابا که مامان رو دوست داره یا برعکس … شما ها با هم تا حالا دعواتون نشده !؟
بابا تشر میزنه : خیلی ، ولی طلاق نه … من هیچوقت با خودم فکر نکردم بهار رو طلاق میدم !
_ اگه با خودت فکر کنی بودن باهاش بهش صدمه میزنه چی ؟!
بابا ساکت میشه که باز خودم به حرف میام :
_ به طلاق فکر میکردی … حتی به مردنه خودت برای راحتیه مامان … من می شناسمت بابا …
مامان تند میگه : زبونت رو گاز بگیر !
من تند تر جواب میدم : لال شم ، خوبه !؟
مامان اخم کرده میگه : تو زده به سرت !
پررو میشم … بی حیا … میگم : دووسش دارم فقط … اصلا همچین که نگام میکنه … ازدست میرم … خب اگه دوست داشتن نیست چیه ؟ …
مامان _ منو بابات راضی نیستیم !
بغضم میگیره … لب میزنم : اونقدر صبر میکنم راضی بشید … صبر میکنیم !
صبر میکنیم …
هر دو بهم نگاه میکنن که بی محل میرم تا اتاقی که معلوم نیست تا کی جام اونجاست …
اینکه دوسش دارم دست خودم نیست … حتی شک میکنم مامان بابا واقعا عاشق شده باشن وقتی نمی تونن منو … حسم رو … حالم رو درک کنن …
شب از نیمه می گذره و گوشیم رو دستم میگیرم … دو دلم برای پیام دادن به آریا و تهش دل به دریا میزنم …
_ خوابی ؟!
به ثانیه نمیکشه تا جواب بده و جواب میده : نه !
همین … دلگیر میشم … که این همه خشک و سرد فقط نوشته نه ! …
اصلا انگاری بچه شدم … زیاد طول نمیکشه که پیام میده : بخواب بچه … نیمه شبه !
میگم :
_ خوابم نمی بره !
با مکث دوباره پیام میاد : این بار زمین رو دوخته اسمون کنن نمی ذارم از دستم بری … بذا ۱۰۰ سال بگذره …
دلم گرم میشه … یهویی … نیشم شل میشه و مینویسم : دلم برات تنگ شده !
راستشو میگم … اصلا دلتنگ شدنم داره ! … طول میکشه تا بگه : خونه جات خالیه !
_ خونه ای مگه؟!
_ کجا رو دارم برم ؟ … آیدا دهن لقی کرده … حاج حسین راهم نمیده خونه !
دلم غنج میره برا باباش … ینیااا عاشقشم … نیشم شل میشه و میگم : حقته !
دوست دارم کلنجار بره اما … اما می نویسه : حقمه !
تایید میکنه … لبخند از روی لبام پاک میشه و چقدر این بار بودنش جدیه !
_ من بخشیدم !
اینو میگم تا کمی راحت باشه و سخت نگیره به خودش … من یه چیزی بیشتر از عاشقم … اینو میگم و میگه : نبخش … ببخشی سخت تره !
می نویسم : آخه خیلی دوستت دارم !
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این رمان دیگه شورشو در آورده آنقدر پارت نداشته که سایت تاریخ پارتگذاری قبلی و یادش رفته
اگه هم این رمان دیگه نوشته نمیشه باید اطلاع بدن آدم بلاتکلیفی اینجوری
نویسنده دیر مینویسه هنوز در حال تایپه فعلا تعطیلل نکرده
خاک بر سرت با این رمانت
واقعا بده تو که عرضه نداری رمان بنویسی گوه میخوری ملت و مسخره خودت میکنی
مطمئن باشید یه ماه دیگه میاد دو خط میزاره
خاک تو سرت کنن که فقد اسم نویسنده رو یدک میکشی
شاید واقعنی کرونا گرفته مرده بهرحال اینم هس
وای توروخدا دیگه تمومش کن
بچه هاا واقعا دست ادمین سایت نیستااا
رمان داخل کاناله بستگی به خود نویسنده داره کی بزاره سایت رمان دونی حقیقتا یه سایت خوب هستش وعالی ولی رمانا که پارتش کم میاد مقصر نویسنده است !
به سلامتی نویسنده رمان مرد ؟ قبلا ماه به ماه حداقل پارت میزاشت الان همونم نمیزاره واقعا برات متاسفم که اسم خودتو گذاشتی نویسنده فقد ازت یه خواهشی دارم حداقل رمانو تموم کن که تر زدی به هر چی اسم نویسندس 😐😐😡😡
کی مرده مهری؟!
توهم انگار دیونه شدیااا پخخخ!
دیوانه چو دیوانه بیند خوش اید پخخ!
مهرناز بخالم نوشتی شت نکن یادم به کیبورد اومد!
واقعا یادش بخیر پخخ
فقط میتونم بگم این کار .. این بی مسئولیتی .. خجالت داره .. و حیف عنوان نویسنده برای بعضی ها …
این رمان بی صاحابو تموم کنید😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
به دوستان پیشنهاد میکنم به جای خوندن این رمان که نویسندش اصلا مسئولیت پذیر نیست برن کتابای مفید بخونند یا برن رمان های عاشقانه معروف مثل گناهکار و دالان عشقو بخونن
سلام
ببخشید من حدود یک ساله دارم این رمانو دنبالو دنبال میکنم به نظرم نویسنده یه پشت کنکوریه که هر دفعه نزدیک کنکور جو گیر میشه و دیگه نمینویسه تا تابستون😏
چرا پارت گذاری نمیکنید؟
خوبه ادم وقتی وظیفه ای قبول میکنه ،رمان مینویسه و چند نفر اون رمان رو می خونن،کارش رو درست انجام بده.
حتی سایت رمان دونی.
چه وضعشه هر دو ماه پارت میذارین؟
من هر وقت اومدم پارت جدید ندیدم.
واقعا که یذره رو خودتون کار کنید.
ایا قصد پارت گذاری را ندارین
میشه فقط تمومش کنه :/
به سلامتی نویسنده بعد سه هفته به خودش زحمت داد.ادمین جان به نویسنده بگو اگر دوست ندارن بنویسن پس زود تر داستانو تموم کنن