* * *
– عمو …
نگاهش میخکوب چهره سرخ مرد بود
عمو جاویدش…
– فکر نمیکردم تا این حد احمق باشی مانلی
از لحن تند و خشمگین جاوید سر پایین انداخت و لب گزید
او بیش از آنچه فکرش را میکرد عصبی بود..
کوته فکر بودن پدرش از یک طرف و حماقت برادر زاده اش از طرف دیگر داشت دیوانه اش میکرد
چطور این دختر راضی به ازدواج شده بود؟
– انقدر گاوی که زندگیتو کردی ملعبه دست بقیه؟ خیال کردی اگر با این پسره ازدواج کنی چی میشه؟ حال کیارش رو میگیری؟
دستانش را لبه تخت فشرد
مسئله کیارش نبود
مسئله ازاد شدنش بود
ازدواج با هاکان مساوی بود خلاص شدنش از این قفس..
هر چند که بعد از طلاق معلوم نبود چه بر سرش بیاید اما در هر حال آزاد بود
خود هاکان قول داده بود شرایط رفتنش از این کشور را فراهم میکند
گفته بود کمک میدهد قبل از طلاق از اینجا برود ..
اصلا بعد از طلاق میتوانست پیش جاوید آن سر دنیا زندگی کند
____
ادمین : فقط منم ک دلم نمیخواد از هاکان طلاق بگیره؟😞🥲💔
#پارت_شصتودو
قبل از آنکه جاوید بیش از این حرص و جوش بخورد به حرف می آید
-هاکان مرد خوبیه
نگاه به خون نشسته جاوید که به سمتش کشیده میشود با خنده می گوید
– لبو نشو عمو ، صبر کن ببینیش بخدا خیلی خوشتیپه …تازه خرپولم که هست …
– مانلی …
خود را نزدیک او میکند و دست دور بازویش می پیچد
– اخلاق و رفتارشم خیلی خوبه …اصلا اونقدر باهام خوب رفتار میکنه که با خودم میگم با چه عقلی میخواستم با یکی مثل کیارش ازدواج کنم …
سر روی شانه پهن او میگذارد و با خجالت ادامخ میدهد
– ازش خوشم اومده …
حالش از این دروغ ها بهم میخورد
کی تمام میشد این مصیبت؟
– ازدواج شوخی نیست مانلی…عاقلانه فکر کن ، از تهدیدای بابا نترس ، اون هر چقدرم بخواد به کاری مجبورت کنه وقتی تو نخوای تسلیم میشه …کنار میاد…
لب هایش را روی هم فشرد و پلک بست
نمیخواست گریه اش بگیرد
– من نمیدونم چی تو سرت میگذره ، ولی این راهی که داری میری ته حماقته …خریته
#پارت_شصتوسه
جاوید نصیحت میکرد و او اما انگار نمی شنید
تا به اینجا جلو آمده بود
از اینجا به بعدش را هم میرفت ..
برایش مهم نبود چه پیش می آید
حتی اگر میخواست به حرف جاوید هم گوش دهد خود ظرفیت مقابله با میرزا را نداشت
ترجیح میداد به هاکان پناه ببرد
جاوید کنار گوشش حرف میزد و او به قراری که تا چند ساعت دیگر با هاکان داشت فکر میکرد
قرار بود با آن دختر آشنا شود
دختری که در رابطه با نامزدش بود
همان که هاکان دوستش داشت
سارا…
قطع به یقین دخترک زیبا بود
هرگز نمیخواست مقابل او کم بیاورد
باید به بهترین شکل ممکن به خود میرسید
هر چند که جدال مسخره ای بود
او که قصد در دام انداختن هاکان را نداشت
فقط با آن مرد ازدواج میکرد
به نام او و به کام سارا …
—-
ببینیم این سارا خانمِ هاکان چه شکلیه🤔
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 170
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چه دلی داره مانلی هر چند صوری باشه این ازدواج ولی هاکان باید حرمت قائل شه واسش آخه ای چه کاری
خدایی کم نیست ؟ چرا نویسنده انقد کم پارت میده ؟ این طوری باشه که یه سه سالی طول میکشه 🤦🏻♀️
الهی…طفلک مانلی.این هاکانم خیلی خودخواهه چرا میخواد مانلی رو با سارا روبرو کنه