رمان سکوت تلخ پارت 35 - رمان دونی

 

 

 

 

با خودم عهد بسته بودم اشک نریزم

 

اما نشد

 

نتوانسته بودم

 

تا خود صبح گریه کرده بود

 

دیگر صدای ناله نمی شنیدم

 

دیگر حالت تهوع نداشتم

 

اما گریه ام بند نمی آمد

 

چشمانم از شدت گریه میسوخت ، درد میکرد

 

انگار که داشتند از حدقه بیرون می آمدند

 

نمیدانم چه موقع از صبح بود که بالاخره

 

از شدت خستگی ، بی آنکه بخواهم پلک هایم روی هم می افتد…

 

تنم در خود مچاله بود

 

حتی در خواب هم هق هق میکردم ..

 

خیس بودن صورتم را حس میکردم…

 

با پیچیده شدن صدای زنگ آیفون تکان خفیفی میخورم..

 

پلک هایم از هم فاصله میگیرد و سر جا می نشینم

 

گیج دور و اطرافم را نگاه میکنم و به سختی از تخت پایین می آیم

 

خوابیدنم حتی نیم ساعت هم نشده بود

 

با به صدا درآمدن دوباره آیفون تکانی به‌پاهایم میدهم

 

از اتاق خارج میشوم

 

نگاهی به سمت اتاقی که در انتهای راهرو اتاقها قرار داشت می اندازم و سپس به سمت آیفون که در نزدیکی در ورودی قرار داشت می روم.

 

در صفحه چهره کمال خان بود که تمام تصویر را پر کرده بود.

 

#پارت_صدوبیست‌ویک

 

قدمی عقب برمیدارم

 

جز پدربزرگ هاکان ، پدر و مادرش و حتی سوفی نیز بودند

 

آمدنشان را نمی فهمیدم

 

معمولا خانواده عروس می آمدند حتما چون من پدر و مادری در قید حیات نداشتم این خانواده بر سرم آوار شده بودند.

 

البته که معمولا حالا مادرشوهر در این شرایط تشریف فرما میشد

 

نه کل اهل خانواده

 

آن هم کمال خان

 

نفسی میگیرم

 

به من که ربطی نداشت

 

هاکان خود مسئول بود

 

سارا جانش را بیدار میکرد و هر دو به استقبال می آمدند.

 

بالاخره عروس او بود.

 

بار دیگر که صدای آیفون درمی آید

 

کلافه میشوم

 

یه بدرک زیر لب میگویم و دکمه را می فشارم

 

همزمان با باز کردن در صدای باز شدن در اتاق شنیده میشود

 

هاکان را می بینم

 

با بالاتنه ای برهنه و چهره ای درهم …

 

#پارت_صدوبیست‌ودو

 

نگاهش نمیکنم

 

چشم میگیرم

 

میخواهم از کنارش رد شوم که میپرسد

 

– کی بود؟

 

سر برمیگردانم سمتش و خونسرد جواب میدهم

 

– خانواده ات …پدر و مادرت ، سوفی

 

مکث کوتاهی میکنم و با لبخندی واضح خطاب به اویی که انگار بودن خانواده اش چندان برایش اهمیت نداشت ادامه میدهم

 

– و کمال خان ، پدربزرگت

 

شوکه وا مانده نگاهم میکند

 

منتظر نمیمانم

 

رو برمیگردانم از او و به سمت اتاق می روم

 

حقش بود ..

 

– کجا میری؟

 

بی توجه به او وارد اتاق میشوم.

 

میخواستم لباس بپوشم

 

بالاخره باید با بر و روی خوب از خانواده همسرم استقبال میکردم

 

من در حال تعویض لباس بودم و از آن طرف صدای بحث هاکان با سارا می آمد..

 

داشت تاکید میکرد حق بیرون آمدن از اتاق را ندارد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 199

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
×××
×××
7 ماه قبل

وا پس پارت جدید کو؟

نام نامدار
نام نامدار
7 ماه قبل

چرا خبری از پارت جدید آبشار طلایی نیست؟
فاطمه جون نمی خوای پارت جدیدش رو بزاری؟

نرگس
نرگس
7 ماه قبل

مانلی نباید هیچوقت عاشق هاکان بشه در شب عروسی نمادین هم نباید مرد اینهمه پست و رذل باشه

Bahareh
Bahareh
7 ماه قبل

مردتیکه عوضی مانلی همین الان باید ازش طلاق بگیره خیلی کار هاکان وقیحانه بوده من همش فکر میکردم مانلی تو کابوسه نگو واقعی بوده واقعا کار هاکان یه بیشرمیه خدا کنه پدر بزرگش متوجه بشه کامل از ارث محرومش کنه عوضی رو.

ستاره
ستاره
7 ماه قبل

من جای مانلی بودم الان جلوی خانوادش میگفتم عروستون تو اون اطاقه

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

کاش سارا رو ببینن

مریم
مریم
7 ماه قبل

وای وای وای،این چرا تموم شد.
یه پارت دیگه نمیزاری؟؟؟؟😍😍😍

نام نامدار
نام نامدار
7 ماه قبل

وای چی فکر میکردم چی شد
فکر میکردم که هاکان به مرور از سارا خسته و عاشق مانلی میشه و خیلی آقا و جنتلمن ولی این رفتار هایی که من از هاکان دیدم می خوام صد سال سیاه مانلی این آشغالو به عنوان شوهر خودش نپذیره حتی اگه هاکان عاشقش بشه
بی شخصیتی هاکان ورای تصورم بود
آخه آدم هم آنقدر بد شانس میشه که در هر دو بار شوهر عوضی گیرش بیاد 🤦 🤦‍♀️

آخرین ویرایش 7 ماه قبل توسط نام نامدار
سارا
سارا
7 ماه قبل

چقدر عوضی هاکان، لعنت به امثال سارا وخودسارا عجب بیچاره ای این مانلی

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x