مغزش فرمان فرار میدهد
باید غیب میشد
آن هم به سرعت
همین که عزم برگشت به داخل اتاق را میکند هاکان بازویش را چنگ زده و مانع میشود
– کجا؟
بمون یه سلام و علیکی کنیم مانلی خانم ..
قلبش داشت تند و محکم به سینه اش می کوبید
بی آنکه حتی سرش را بالا بگیرد با صدای ضعیفی لب میزند
– سلام
– با کجام حرف میزنی؟
از حرف او خون در رگ هایش به جنب و جوش می افتد
داشت به پاهایش نگاه میکرد
.لعنت به او
سرش که بیشتر در یقه فرو می رود هاکان نزدیک تر میشود
-اتفاقی افتاده که چند روزه افتخار دیدار با شما رو نداریم؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 172
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بچه ها جدی بیاید نخونیم دیگه رمان رو..
چرا دارین مردمو اذیت میکنین یعنی چی هر پارت اندازه یه پاراگراف هم نیست تازه یک روز در میون هم پارت میدین؟
دفعه قبلم گفتم ننویس چون خیلی دستت درد میگیره ونت حروم میکنی خخخ نویسنده های عقده ای حورا ودلارای کم بود اینم اضافه شد لعنت بهتون که رو اعصاب مانور میدین با این پارتا کوتاهتون هه پارت نمیشه اسمش گزاشت بهتربگم پاراگراف دوخطی
سلام
خیلی پارت هاتون کم هست
تف به من که حورا و این رمان دنبال میکنم😤😤😤😤
چقد مزخرف
پارت 97
مانلی سرش را ….
پارت 98
…. بالا آورد. هاکان داشت …
پارت 99
…
دخترا!مسابقه است!بین حورا و این!برنده هم همینه😖
یه جمله هم نبود 😂عجب