گر گرفته بود
گونه هایش سرخ بود و دیگر به چشمان او نگاه نمیکرد
داشت از خجالت میمیرد.
– برو صبحونه ات رو بخور میرسونمت .
گرفته جواب میدهد
-گرسنه نیستم ..
نگاه هاکان هنوز به آن گونه های رنگ گرفته بود
– خیله خب
پس راه بیفت بریم …
با حرف هاکان حین آنکه سرش را بالا میبرد ، دهان باز میکند
– خودم می..
از دیدن طرز نگاه خشمگین حروف و کلمات بعدی را پیش از به زبان آوردن پشت لب هایش جا میگذارد .
انگشتان ظریفش را درهم می پیچد و هاکان با قدمی فاصله و رفتنش سوی در می گوید
– تو ماشین منتظرتم ، سریعتر بیا
برای جمع شدن خیال او و کش نیامدن بحثشان زیر لب زمزمه میکند
-باشه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 152
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چقدر مزخرف واقعا شدیم مسخره دست نویسنده ای کاش دیگه پارت نده
خدا لعنتتون کنه که با اعصاب وروان مخاطب بازی میکنید امروز گفتم شاید آدم شده باشی نویسنده ویکم پارت بیشترباشه حجمش دیدم نه درست بشو نیستی فاقد شعور
دست و کمرت خرد نشه بعد از یه هفته
روزای اول بهتون گفتم این که فاطمه میذاره زیادم هست حالا به حرفم رسیدین پارتای نویسنده همینطوری قطره چکونیه کلا همشون اینجوری مینویسن
سلام خوشگلم😘 حرص نخور بابا😂
وای وای وای چشمام درد گرفت
واقعا که….….