حین آنکه قزن سوتین را می انداخت خطاب به اویی که لرز کرده بود زمزمه میکند
– نترس …
سایزت دلخواه من نیست که بخواد تحریکم کنه …
از عصبانیت مانلی
و تلاشش برای کنار کشیدن خود لبخندی میزند
– هیش ،
آروم بگیر ،
الان جون سر و کله زدن با منو نداری …
بذار وقتی حالت خوب شد
می گوید
موهای فرش را کنار میزند
بند افتاده روی بازویش را تا به سرشانه اش بالا میکشد
و تاپی را از سرش رد میکند
بعد از آن لباس هایش را می پوشاند و سپس خود حاضر میشود .
از خانه که بیرون میزنند
به محض آنکه سوار ماشین میشوند و از پارکینگ بیرون می آیند
با سارایی روبرو میشوند که دم خانه در اتومبیلش نشسته بود.
#پارت_دویستویک
سارا منتظر بود
نه منتظر دیدن مانلی…
بلکه برای دیدن هاکان آمده بود!
که ببیند چه اتفاقی پیش آمده که جواب پیام هایش ،
تماس هایش را نمیدهد
حالا اتفاق را دیده بود
حضور مانلی در اتومبیل او!
تمام وجودش خشم شده بود …
نگاهش به هاکان بود که خونسرد تماشایش میکرد
منتظر بود
منتظر پیاده شدن او
اینکه جلو بیاید و توضیح بدهد
اما نیامده بود !
با نگاهی به زن کنار دستش پا روی پدال گاز فشرده و از پیش چشمش گذشته بودند
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 161
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
وااااای واااااااااای از دست این رمان تورو خدا اصلا از سایت برش دارین یعنی چه هر دوهفته حتی بیشتر از دوهفته چهار خط بیخود وبی سروته
من نمیدونم به چه هدفی اینکارو انجام میدید؟
چرا این قدر کم؟
واقعا متاسفم اول برای خودم که انتظارم بعد از این همه وقت این دو خطه بعد برای نویسنده که برای خودش و مخاطبش ارزش قائل نیست😑
این رمان خیلی بیخوده دیگه حتی یادم نمیاد دیگه داستان چیه
چه بی مسئولیت نویسنده رمان
من این رمانو کلا فراموش کرده بودم اصلا از کجا و کدوم قسمت تموم شده بود