چرا همیشه تو باید پشت ما باشی.
چشمکی میزنم.
– انشالا جبران میکنید نگران نباش.
چشمهايش قرمز شده است اما باز هم با لبخند چهره اش زیبا میشود.
– من که فکر نمیکنم. بد عادتمون کردی به بودنت به حمایت هات. به اینکه خیالمون راحت باشه هاکان هست.
لبخند تلخی میزنم.
راست میگفتند که آدمها سعی میکنند چیزهایی به دیگران بدهند که خودشان از آن محروم بودند!
سارا میگوید ” بد عادتمان کردی به بودنت به حمایت هایت! ”
اما خودم هرگز به بودن کسی عادت نکردم که بخواهم بد عادت هم شوم!
حمایت های هیچکس وجود نداشته و ندارد.
حمایت به معنای پول نیست که اگر بود الان من خوشبخت بودم.
ترانه خوشبخت بود.
بیتا روزگاری به فکر خودکشی نمیافتاد!
اما نبودنش هم بدبختی میآورد.
روزی که با پیمان آشنا شدم از همه پولدار ها متنفر بود.
نمیدانست من هم جز انها هستم وگرنه الان رفاقتی وجود نداشت.
از او هیچ وقت ناراحت نشدم، هر چه بگوید حق دارد.
اگر دلش از این دنیا پر باشد، حق دارد.
سرنوشت با او هم بی رحم بود.
در شش سالگی پدر و مادرش را از او گرفت و نفرت از همه را، وقتی به پرورشگاه رفت در دلش کاشت.
یک جا خوانده بودم نفرتی که در دل کودکان کاشته شود نه از بین میرود و موقع درو هم اول دیگران را و بعد خودش را نابود میکند.
اما پیمان نخواست، نتوانست!
فهمید در این دنیا هیچ چیز ارزش ندارد.
آنقدر کوتاه است که حیف است آن را با تنفر بگذرانی!
با سرنوشت شومش جنگید و موفق شد از آن پرورشگاه بیرون بیاید.
موفق شد در بهترین دانشگاه تهران درس بخواند.
در اولین نمایشگاهش با او آشنا شدم.
تازه کار بود و پارتی هم نداشت.
اولین مشتری اش خودم شدم.
اولین رفیقش خودم شدم.
تمام سعی ام را کردم به او بفهمانم تفکراتی که راجب دنیا دارد، غلط است.
خوشحالم که حال موفق است.
خوشبخت است.
و حتی عاشق شده است…
ساشا عرق پیشانیش را پاک میکند و بعد روی یکی از جعبهها مینشیند.
– آقا من دیگه نمیتونم تکون بخورم از جام. صبح که بار زدم الانم یه نهار نمیزارید بخوریم یکم استراحت لعنتی ها.
پیمان خسته کنار ساشا مینشیند.
بیشتر نگران محتویات جعبه هستم تا خستگی آنها!
– منم خسته شدم دیشب تا صبح رو یه طرح کار کردم نمیرسم تا اول ماه تحویلشون بدم. هاکان جوری نگام نکن که یعنی دیدی گفتم پا میشم حرصم رو سرتو خالی میکنم.
لبخند کمرنگی میزنم و سکوت میکنم.
– هاکان میخوای کنکور بدی دوباره این کتابا چیه؟
بیتا این را میگوید و به جعبه کناری اش اشاره ميکند.
میخواهم چیزی بگویم که صدای شکستن چیزی میآید.
پیمان و ساشا زمین خورده اند و وسائل داخل جعبه پخش زمین شده اند!
پیمان و ساشا هر دو میخندد.
هیوا سری به تاسف با خنده تکان داد و جارو را دست پیمان میدهد.
– زود تند سریع جمع کنید ببینم
جعبه ای که بیتا گفته بود را میگیرم و میگویم:
– این برای هیواس.
ساشا با تعحب نگاهی به من و بعد هیوا میکند.
– قراره کنکور تجربی بدی تو؟
هیوا چپ چپ نگاهش میکند و به سمتم میآید.
داخل جعبه را نگاه میکند.
– واس خودش نه باهوش.
برای خواهرشه.
ساشا بلند میشود تا کمک پیمان کند.
– خدا قسمت کنه والا.
– اینکارا چیه هاکان؟
دستم را داخل جیبم میکنم و به دیوار تکیه میزنم.
– تو عمرم دختری به اون سخت کوشی ندیدم. حیفه اون استعداد و پشتکار از بین بره. یه سری برنامه و کتاب تست چیزی نیست.
– نمیتونم قبولش کنم هاکان.
اخمی میکنم.
– هیوا اصلا حالم خوب نیس. میدونی که روزای سختی رو دارم میگذرونم. پس لطفا تو ديگه اعصابمو خورد نکن.
معذب نگاه از من میگیرد و یکی از کتاب هارا باز میکند.
– نمیدونم چی بگم ممنون.
– نگو منم خریدم. بگو خودت خریدی میگیری که چی میگم.
جعبه را کنار وسائل خودش میگذارد و او هم مثل من تکیه به دیوار ميدهد.
– ممنونم بابت همه چی.
چشمکی میزنم.
– اگه واقعا ممنونی و خوشحال شدی يه سوال میپرسم یه کلمه جوابمو بده و همه رو راحت کن.
– بپرس
باید بلاخره بگويم دیگر!
هر چه زودتر بهتر.
با انگشت پیمان را نشان میدهم.
– این رفیق منو که میشناسی نیازی نیست بشینم بگم کیه اخلاقاش چیه چه جوريه. یک کلام ختم کلام این برادر ما خیلی وقته خاطرتو میخواد، اگه بیایم خواستگاری به غلامی قبولش میکنی؟
شرم است یا خجالت، نمیدانم اما قرمز میشود.
میخندم.
– اوه خوبه حالا چیز دیگه ای نگفتم. میگم میخوام برای داداشم آستین بالا بزنم. دوست داره میخوادت خودت هم خوب میدونی. تو هم دوسش داری این داداش مارو؟
دختر هر چی بیشتر میگم که بیشتر شبیه لبو میشی!
لبش را گاز میگیرد نگاهم میکند.
– اگه بگم نه چی؟
– یعنی دوسش نداری ؟
– نه نه منظورم این نبود.
لبخند میزنم:
– خب یعنی دوسش داری
هاکان!
خیلی وقت است اینگونه راحت نخندیدم.
– الان چیکار کنم من؟ حرف بزن هیوا تو که انقدر خجالتی نبودی؟ موضوع خانواده پیمان که نیست هست؟
با خجالت سر به زیر میاندازد.
– من مشکلی ندارم هاکان اما…چه جوری بگم…فکر میکنی خانواده ام با این موضوع راحت برخورد نکنن. کی میخواد بیاد خواستگاری؟ نمیدونم گیجم هاکان پیمان پسر خوبیه خب منم…منم…
– باش باش نمیخواد بگی توهم دوسش داری بعدا به خودش بگو.
با آرنج دستش ضربه ای به شکمم میزند که بازم میخندم.
– هیوا بدون در گرفتن این موضوع بیایم خواستگاری پیمان را دوست داری؟
باز هم لبش را گاز میگیرد و سرش را پایین میاندازد.
لبخندی از ته دل میزنم.
– خیلی خوشحال شدم شايد باورت نشه اما روزمو ساختی.
پرسیدی کی میخواد بیاد خواستگاری من میام!
با تعجب نگاهم میکند.
– چیه چرا اينجوری نگام میکنی مگه من چمه؟
دو سال دیگه به امید خدا اگه از دست این جماعت زنده بمونم سی سالم میشه پیرشدم دیگه.
– پدرم یه سری عقاید رو داره هاکان.
رو خانواده خیلی حساسه…
میپرم وسط حرفش.
– منم خانواده پیمانم.
برادرش هستم یا نیستم؟
مگه خانواده به هم خونی فقط؟
– نمیدونم چی بگم؟
– تو هیچی نگو هیچ کاری هم نکن. تا من یکم کارامو مرتب کنم، بهت خبر میدم باهم یه سر میریم سنندج.
لبخندی میزند و سری به تائید تکان میدهد.
پارچه ای که به سمتم پرت میشود را میگیرم.
بیتا دست به سینه طلبکارانه نگاهم میکند.
– چی دو ساعت زر زر میکنین بیایم کمک ببينم. هاکان با اون دستمال شیشه های اون اتاقه رو تمیز کن.
تکیه ام را از دیوار بر میدارم
– داشتم از هیوا خواستگاری های اولیه رو برای داداشم میکردم.
چشمکی به پیمان میزنم و ادامه میدهم:
– که خداروشکر مشکلی نبود باید برم خدمت خانواده برای خواستگاری جدی
سارا با خوشحالی هیوا را بغل میکند.
پیمان چشمانش میدرخشد .
ساشا با خوشحالی به پیمان تبریک میگوید و بیتا هم لبخند میزند .
نگاهای هیوا و پیمان سرخوشم میکند.
تنها اتفاق خوب توی این مدت همین است.
و البته برای من یکی از بهترین اتفاقات عمرم است!
برادرم،رفیقم با یکی از پاک ترین دخترهایی که در عمرم دیدم همدیگر را دوست دارند.
بهتر از این چه میخواهم!
سارا سرش را روی شانه ساشا میگذارد:
– دوستت دارم تا باران ببارد.
میخواهمات تا آفتاب بتابد.
میخندانمات تا گل ها بشکفاند.
میپرستمات چون لایقِ پرستیدنی.
میبوسمات تا زمستانم بهار شود.
نگاهات میکنم چون زیباترینی.
نوازشات میکنم تا رنگین کمان بزند.
میبویمات، میرقصانمات، قربانات میروم،
جانم را فدایات میکنم، دستانات را رها
نمیکنم، جملهی یا تو یا هیچ را تکرار میکنم تا زنده بمانم…
در خانه را با خستگی باز میکنم و همان جا کنار در مینشینم.
از صبح درگیر چیدن و مرتب کردن کارگاه بودمو بعد هم مطب!
مجبور شدم بیشتر بیمار ویزیت کنم.
– سلام داداش
با دیدن ترانه لبخنی میزنم و بلند میشوم.
– چه خوبه بیایی خونه یکی بیاد استقبالت مخصوصا اگه اون ترانه خانوم باشه.
– جون بابا. تازگیا زیاد احساساتی شدی آقای دکتر. راستش رو بگو طرف کیه اينجوری تغییرت داده.
چشم غره ای به سمت هامون میروم.
– یعنی یه بار حرف نزنی نمیگن لالی هامون. چیشده چرا این شکلی ترانه.
هامون گوشه چشمش را میخاراند.
– این پسره میثم اومده دم در امروز منو تو نبودیم داد و بیداد کرده. ترانه ناراحته ابروی تو رفته.
میخواهم در را ببند که پای کسی میانش قرار میگیرد.
نفس!
– اجازه دارم بیام تو؟
بی حرف کنار میروم.
هامون با پوزخند نگاهش میکند و ترانه متعجب!
– ببخشید نمیدونستم مهمون داری
در را میبندم و داخل هدایتش میکنم.
– مهمون نیستن چند روزه اینجان برو تو.
با ترانه دست میدهد و بی تفاوت از کنار هامون رد میشود.
– خانم وکیل بهتون یاد ندادن سلام کنید.
نفس پا روی پا میاندازد و خونسرد نگاهش میکند.
– شما ورزشکارا الگو مایید هر وقت شما یاد گرفتید بی اجازه وارد دفتر کسی نشید و اونجا رو بهم نریزید، منم یاد میگیرم.
هامون میخواهد جوابش را دهد که مانع میشوم.
– بسه هامون.
خوبی ؟
لبخندی میزند.
– خوبم فکر ميکنم از این بهتر نبودم.
هامون نیشخندی میزند.
– از دستت راحت شده میخوای خوب نباشه. کار خوبی میکنی خانوم وکیل ارزشش رو نداره این دنیا بشینی غصه یه آدمی مثل اینو بخوری.
نفس بی توجه به او سمت ترانه برمیگردد .
– خوبی تو؟ شوهرت کجاس؟
قبل ترانه خودم جواب میدهم.
– میخوان طلاق بگیرن قرار شده تا اون موقع خونه من باشه.
لبخند تلخی میزند.
– طلاق چاره راه نیست ها ترانه !
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
فوق العاده بود!
هیوا دوست میدارم!
منم تورو میدوست😁
جون بابا!
باشه پارت ۱۶ میزارم!
عه سلام عزیزان اینجایین😍
خدیج بیا سگوت قلب پارت ۱۶
اومدمم
یسسسسس گوگولیه من!
فدات!
سلامممم الی جونم خوبی خوشگل من؟ الی جونم خداقوت عزیز دلم افرینننن😍😍😍😍❤️❤️❤️ خیلییی دوست دارم الی 🌹🌹🌹
.
.
وااای تا حالا دوست نویسنده نداشتم ولی الان دارم اینقدر خوشحالما خوش به حالتون قلم خیلی خوبی دارید من انشا با زور می نویسم ولی نمی دونم تو امتحانای نوبت اول و دوم مدرسه چجوری خودش میاد همچین میرم تو حس که گذر زمانم متوجه نمیشم 😐
مرسی عشقممم
خخ استعدادتت یکدفعه ظهور میکنه😅
خسته نباشی الی!💙
البته من یکی دو پارت عقبم😢
بخون زود زود😂
تعطیلیای آخر هر هفته رو کنارتم
ولی تموم هفته رو خراب و بی قرارتم♪♪♫♫♪♪♯
همش روزا رو میشمارم که وقت دیدنت بشه
دلی که عاشق تو شد هرچی ببینه حقشه
گاهی بخند بزار یادم نره دوسم داری
مثل اون روزا آرامشم با تو تکمیله♪♪♫♫♪♪♯
دوست دارم اگه میدونی تو واسه من هنوزم همونی
دنیای من بی تو تعطیله
نمیدونی همش دارم یواشکی میبینمت
یه وقت نترسی اینجوری که دزدکی میبینمت
یهجوری عاشقت شدم که خیلی غیر عادیه♪♪♫♫♪♪♯
همین که میخندی برام از سرمم زیادیه
گاهی بخند بزار یادم نره دوسم داری
مثل اون روزا آرامشم با تو تکمیله♪♪♫♫♪♪♯
دوست دارم اگه میدونی تو واسه من هنوزم همونی
دنیای من بی تو تعطیله
من خودم ی پیمان برات پیدا میکنم میدم بت تو فقط دیگه اینقد غصع نخور ناموسا😂💔
خخخ
آفرین 😂
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
بارون پشت شیشه رفته و دیگه نیست که دست کنه تو موهام واسم ●♪♫
بگه چرا موهات خیسه؟ ●♪♫
اصلا حق با توئه من بد! ●♪♫
خیابونها چقدر سردن! ●♪♫
دارم از اون کوچه رد میشم که تو رو توش بغل کردم… ●♪♫
دیوونه من روانیتم اینو میدونن همه! ●♪♫
ای وای که میگن دلت قید منو زده… ●♪♫
ای کاش دوباره بشی بیقرارم لعنتی من به جز تو کسی رو ندارم… ●♪♫
دیوونه من روانیتم اینو میدونن همه! ●♪♫
ای وای که میگن دلت قید منو زده… ●♪♫
ای کاش دوباره بشی بیقرارم لعنتی من به جز تو کسی رو ندارم… ●♪♫
اگه یه روز نبینمت این دلم دق میکنه! ●♪♫
این دیوونه بدون تو این شهرو ول میکنه ●♪♫
هرچی میخوان پشتت بگن چشامو میبندم! ●♪♫
من که فقط تو رو میخوام اونا نمیفهمن… ●♪♫
رد میدم بدون تو ●♪♫
گلهای باغچه دارن زرد میشن به جون تو! ●♪♫
بگو من کجا برم این روزها بدون تو؟ ●♪♫
من همونم که خیلی زود واست غریبه شد ●♪♫
دیوونه من روانیتم اینو میدونن همه ●♪♫
ای وای که میگن دلت قید منو زده! ●♪♫
ای کاش دوباره بشی بیقرارم لعنتی! من به جز تو کسی رو ندارم… ●♪♫
دیوونه من روانیتم اینو میدونن همه! ●♪♫
ای وای که میگن دلت قید منو زده… ●♪♫
ای کاش دوباره بشی بیقرارم لعنتی من به جز تو کسی رو ندارم… ●♪♫
دلم برات تنگ شده نمی خوای بیای تو خونمون سر بزنی به لونمون
😄😂
نمیدونم نویسنده این کیع…
ولی امروز شروع کردم همه پارتاشو خوندم خعلی قشنگ بود😍♥✨
خشته نباشی😃💖
منم نویسنده اش عزیزم
مرسی گلی
خیلی خوشحال شدم خوشت اومده و دنبال میکنی😍
بوس بهت😘
موفق باشی الناز(اگه اشتباه نکنم) جون💞
بله عزیزم النازم
مرسی گلی
ااااااااااااا پیمان منو چیکار داشتی الی خوبه باهات قهر کنم تازه داشتم باهاش خو می گرفتم خدا یه عشق داشتم که همه چیزم بودا تعف به این روزگار تعففففففففففف
خسته نباشی الی خانم دستت درد نکنه خداقوت
.
.
.
.
.
.
امیدوارم بهم نرسن تا من یه روزی بهش برسم
نگاهت قلبمو برده ♩♬♫ هنوزم پس نیاورده
دلم بی تاب چشماته ♩♬♫ بیا تا کم نیاورده
تموم حس و حال ♩♬♫ من به سمت تو سرازیره
کجای زندگیم هستی ♩♬♫ بیا فردا یه کم دیره
نگاهت قلبمو برده ♩♬♫ هنوزم پس نیاورده
دلم بی تاب چشماته ♩♬♫ بیا تا کم نیاورده
عجب حسی به من ♩♬♫ دادی نه خوشحالم نه غمگینم
روزا خوابتو می بینم ♩♬♫ شبا بیدار می شینم
اینم تقدیم به پیمان عشق خودم قلبم را تقدیم میکنم به تو با عشق
خخخخ وای من مردم شیرین😂😂😂😂
خیلی باحالی
نگران نباش هامون رو میزارم برات کنار خوبه😂
مرسی دردت
چه شعر قشنگی😂😍
پیمانم کلی خوشش اومد😍😍😂
نه نه من فقط پیمان دوست دارم
هامون نه
باحالی از خودتونه
نه نمیر باید ادامه ی رمانتا بنویسی دشمنت برات بمیره
بهش بگو منم دوسش دارم منم از اون خوشم میاد
خخخخ
باش حالا شاید بابای هیوا اصلا قبول نکرد پیمان رو
چشم مینویسم 😂😉
خخخ باش
قربون فدات شم همین و بس
عاه بلاخره پارت گذاشتی😅
خسته نباشی الی جون😘
حالیدم
اوووف
حالتو میدوست😅
منم تورو میدوست😅
خودمو یا شکلات تلخ هارو 😅🤣
کلا وجودتوووووو با مخلفات😂
چاکریممم😅
ولی
میدونم مخلفاتو بیشتر میدوستی توله🤣
ن نگوووووووو😝😂😂😂
آره دست یاسی درد نکنه 😊
فدات شم عزیزم
خدا رو شکر منم با کامنت تو حالیدم😍😂
عاره دستش خیلی دردنکنه ،عکس پارت منو یاد ی چیزی میندازه!😆
.
نمیدونم چرا همه دوس دارن فدای من بشن😝🤣❤
پخخخخ من متعلق به همهام😂😂
منم فدات شم جیگررر😘😘
منو منحرف نکن آبان 😂😂
عجببب😂😂
قربونت