رمان سکوت قلب پارت 5 - رمان دونی

رمان سکوت قلب پارت 5

آرشین زیر چشمی نگاهم می‌کند و اشاره ای به هیوا می‌دهد .

سعی میکنم خودم را بی تفاوت نشان دهم اما با حرف هیوا متعجب می‌شوم :
ایمشو مِنالَکنان اتِن ممنون قبولت کردی (بابا امشب بچه ها میان مرسی که قبول کردی )

بابا سری تکان می‌دهد : خاص اَلِیان پذیرایی کَه بیلَه بِزانِن کُردا چنی مهمانوازِن(خوب ازشون پذیرایی کن بزار بدونن کردا چقدر مهمون نوازن .)

هیوا لبخندی میزند : وِ بان چُو (به روی چشم)

نیشخندی می‌زنم . برای هیوا همه چیز آزاد است اما من نه!
آرشین دستم را می‌فشارد که چیزی نگویم .

آرتین مثل همیشه اخمی میان پیشانی اش است و من هیچوقت دلیلش را نفهمیدم :
_ وِ کُرورکان یان هَر له خُوارو بِخَفِن خُوتو وَکنیشکان و اوینار بِچِنِ طبقه بان(پسراشون رو بگو همین پایین بخوابن خودتم با دخترا و اوینار برید طبقه بالا .)

هیوا به تکان دادن سری اکتفا می‌کند و باز هم سکوت .
غذا نخورده از سر سفره پا می‌شوم .

بابا سرش را بالا بیاورد و نگاهم می‌کند :بِه غذا بخوه بِرسیت او روژا تِه باید بِچن بو مال باوا کومک یان کیت(بشین غذات رو بخور گرسنه نباشی روژا میاد دنبالت باید بری کمکشون خونه اقاجون .)

به درک صدایم از بغض میلرزد به خاطر خودخواهی هایشان :
_ بِرسیم نیَه اَچِم خُوِم جمع کَم(گرسنه ام نیست میرم حاضر شم)

آرشین نیز پشت سرم بلند می‌شود : اوینار دقیقه بِه اَم دیو کارِم پیت هست (اوینار یه دقیقه بیا تو اتاقم کار باهات دارم )

بدون حرف دنبالش می‌روم .
در را میبندد و کتابی را از روی میزش به سمتم می‌گیرد .

با دیدن اسم کتاب ذوق زده میشوم که آرشین ارام می‌خندد : رفتی بیرون ضایع بازی در نیار

کتاب را از دستش می‌گیرم و بدون توجه به حرفش کتاب را باز می‌کنم و چند صفحه ای را نگاه می‌کنم.

لپم را می‌کشد : با شمام ها خانم دکتر

از شنیدن خانم دکتر آهی میکشم : فایده نداره آرشین بچه ها کلی کلاس میرن و کتاب تست گرفتن من فقط کتابای خودمه. وقتم خیلی کم مونده تا کنکور.

_کتابای خودت از همش مهم تره تو اگه کامل اونارو هلاجی کنی مطمئن باش قبولی . کتاب دیگه ای هم خواستی بگو برات می‌گیرم .

محکم بغلش می‌کنم که باز می‌خندد : نگاش کن ترو خدا مردم با چی خوشحال می‌شن خواهر ما کتاب تست

کمی فاصله می‌گیرم و به چشمانش نگاه می‌کنم : بده خواهر قانع ای داری. این از هر چیزی واس من بهتره . مرسی

چشمکی می‌زند : یه دونه خواهر که بیشتر نداریم باید هواشو داشته باشیم یا نه . اوینار اگه رفتی خونه اقاجون دیاکو اونجا بود بهش محل نده خب

چشمی می‌گویم .
کتاب را پشتم قایم می‌کنم و مستقیم به سمت اتاق خودم می‌روم…

با صدای بهم خوردن در سریع شالم را پوشیدم . مقید به حجاب نبودم اما حوصله دردسر هم نداشتم .

دیاکو با دیدنم تعجب و رضا پوزخندی می‌زند :
_ تواشا کی هاته بو ایره چونی آموزا ( نگاه کن ببین کی اینجاس چطوری دختر عمو؟)

چرا فکر می‌کند چون نوه بزرگ است و پسر باید همه از او حساب ببرند یا می‌تواند تحقیرم کند؟!

البته از او می‌ترسیدند نه از او نه بلکه از جنجالی که او و پدرش می‌تواند به پا کند اما من نه !

بدون اینکه جوابش را دهم وارد خانه می‌شوم و مستقیم به سمت اتاق ما می‌روم
_مَ کارم تواو بو دایه هیوایژ میوانی هس دس تنیاس اچم بو کومکی(من کارم تموم شد دایه هیوا هم مهمون داره دست تنهاس میرم کمکش)

لبخندی می‌زند.
بین تمام افراد این خانه فقط اوست که خودش است ظاهر و باطن یکی!

_عزیزکم تنیا مچو تک روژا بچورو ام وخت شوه خاص نیه خوت تنیا بچیت (عزیزم تنها نرو با روژا برگرد این موقع شب خوبیت نداره تنها بری)

چشمی می‌گویم و بیرون میایم.

دیاکو به دیوار روبرویی تکیه زده است.
با سر اشاره به حیاط پشتی می‌کند و خودش می‌رود.

دلم می‌خواهد دنبالش بروم اما حوصله دردسر جدید ندارم.
از طرفی دوست ندارم آرشین را ناراحت کنم بهتره تا رسمی نشده کاری به کار هم نداشته باشیم.

روژا را صدا میزنم و می‌گویم عزیز گفته همراهم بیاید.
کمی غر می‌زند اما نه نمی‌گوید خودش اوضاع این خانه و خاندان را بهتر می‌داند.

موقع خروج دیاکو را می‌بینم که با اخم به ما زل زده است اما مگر مهم است.

روژا سیوشرتش را محکم تر می‌چسبد .
هوا واقعا سرد است اما من با وجود لباس محلی که بر تن داشتم کمتر احساس می‌کردم.

نه من حرفی می‌زنم نه او.
هر کدام غرق در افکار خود هستیم اما با دیدن صحنه روبرویم جیغ خفه ای می‌کشم .

روژا سرش را بالا می‌آورد و با دیدن پسری نشسته رو زمین که یکی سر و صورتش غرق خون است خشکش می‌زند.

اما من یک لحظه یاد آن روز می‌افتم که آرشین را کتک زده بودند.
تمام مسیر از مدرسه به خانه را دویده بودم تا به آرتین خبر دهم به کمکش برود آن چند دقیقه بدترین ساعات عمرم بود.

تند به سمتش می‌روم و کنارش زانو می‌زنم . چشمانش بسته است اما صورتش وضع خوبی ندارد.
حتی نمی‌دانم حالش خوب است با نه.

می‌خواهم دست ببرم برای گرفتن نبضش که روژا دستم را می‌کشد : نکن اوینار شرش می افته گردن ما بعدم نا محرمه

دستم را از دستش در می آورم و مچ دست پسرک را می‌گیرم و نبضش را چک می‌کنم.
با برخورد دستم به دستش چشمانش باز می‌شود و خیره ام می‌شود.

_اوینار پاشو دختر زنده اس ولش کن شر درست نکن

بی توجه به او خیره او شدم چشمانش قرمز است و از سر و شکل اش معلوم است مال این اطراف نیست.

آرام دستش را ول میکنم : شما حالتون خوبه؟

چیزی نمی‌گوید فقط در سکوت نگاهم می‌کند. نگاهش عجیب است حس خاصی دارم از طرز نگاه کردنش.

روژا به زور بلندم می‌کند اما من سر جایم ایستاده ام.

غریب است و معلوم نیست چه کسی او را به این وضع انداخته است اگر آرشین هم بود اینجا ولش می‌کردم ؟!

بار دیگر سوالم را تکرار کردم که به خودش آمد و
سری تکان داد.

گوشی روژا را از دستش گرفتم و شماره آرشین را گرفتم و خلاصه به او توضیح دادم تا بیاید.

_ مشکلی پیش نیومده به هر کی رنگ زدید بگید نیاد لازم نیست

_سر و صورتتون داغون شده ممکنه بینی تون شکسته باشه صبر کنید برادرم بیاد بریم درمونگاه

_گفتم که نیاز نیست ممنون

دستش را روی زمین می‌زارد تا بلند شود اما نمی‌تواند بدجور صدمه دیده

روژا همچنان سعی دارم من را عقب بکشد اما من لجوجانه جلویش می ایستم : یه نگاه به خودتون بندازید بعد حرفی بزنید یکم صبر کنید برادرم میاد. بشینید همون جا

تا می‌خواهد چیزی بگوید کسی مانع می‌شود : هاکان خوبی؟ چرا جلوش…

با دیدن من و روژان متعجب می‌شود.
روژا آرام در گوشم می‌گوید : بیا بریم اینم رفیقش اومد ربطی به ما نداره.

او هم معلوم است درگیر شده بود اما با چه کسی؟!

انگار او هم تازه متوجه سر و صورتش می‌شود فکر نمی‌کرد تا این حد بد باشد!
_نگاه کن چیکار کردن باهات خیلی خری چرا درگیر شدی

_ببریدش درمانگاه خیابون بالاتره

سری تکان می‌دهد : خیلی ممنون شما بفرمایید.

روژا عصبی به من نگاه می‌کند : فره منالی نایژی ایمکانی بو اتفاقیکی بو کوتوه که فته مل توا چت اکرد او جاره؟
بیرو برین ایتر وی ساوی تواشای چی اکیت؟(خیلی بچه ای نمیگی ممکن بود براش اتفاقی افتاده باشه بی افته گردن تو چیکار میکردی اون موقع ها بیا بریم دیگه وایسادی چی نگاه میکنی.)

کردی حرف می‌زند تا آنها متوجه نشوند چه می‌گوید.

بی توجه به او از داخل کیفم بسته ای دستمال و بطری آبی در می‌آورم و سمت آنها می‌گیرم : حداقل خونش رو پاک کنید

دیگری تشکری می‌کند اما او هنوز همان طور خیره ام است.

_اوینار

به سمت آرشین برمیگردم.

انگار آن دو نفر را می‌شناسد که سریع به سمتشان می‌رود : چی شده کی اینکارو کرده؟

_ تصادف کردیم من حالم خوب نبود درگیر شدم باهاشون هاکان اومد مثلا جدامون کنه بدتر شد

پسری که معلوم شد نامش هاکان است به دیوار تکیه می‌زند و آرام بلند می‌شود.
-تقصیر ما بود ساشا یه لحظه حواسش پرت شد

آرشین کلافه به آن دو نگاه می‌کند
-الان کجان؟

رفیقش دستی به گردنش می‌کشد
-در رفتن نمی‌دونم چیشد یکدفعه

نگاهم به ماشین روبرو می‌خورد جلویش تقریبا داغان شده است.

به خونی که روی دست پسرک خشک شده نگاه می‌کنم.

آرام به آرشین اشاره نامحسوسی می‌کنم
-حالی فِرِه خَراوِه اشه بیوین بو درمانگا(وضعیتش خیلی خرابه ببریمش درمانگاه)

آرشین سری تکان می‌دهد و اول روژا را راهی خانه می‌کند.

دستمال و آبی که به رفیقش دادم را روی کاپوت روی ماشین گذاشته است و خودش هم تکیه زده و چشم بسته.

دندان روی هم می‌فشارم چقدر لجباز است.
آرشین از دیدن قیافه من می‌خندد و به سمت هاکان می‌رود.
– پاشو بریم درمانگاه برای اطمینان

دست آرشین را پس می‌زند و حالم خوبه ای را می‌گوید.
دلم می‌خواهد اورا خفه کنم می‌خواهیم کمکش کنیم و او رد می‌کند.

نمی‌دانم آرشین آنها را از کجا می‌شناسد اما هر کسی که هستند آدم های بسیار زبان نفهمی اند!

شالم را محکم می‌کنم و به طرف آنها می‌روم.
دستمال و آب را بر می‌دارم و دست آرشین می‌دهم.

-اگه سلامتی شون واس خودشون مهم نیست ول کن.
فقط اینا رو بده بهشون و بریم. یادت که نرفته هیوا چیکار می‌کنه دیر برسیم.

آرشین خنده کوتاهی می‌کند :
-این هاکان اون یکی هم ساشا است
اینا همون مهمونای هیوان که قرار بود بیان

متعجب می‌شوم. یعنی زودتر رسیدند و هنوز هیچ نشده…

-ببخشید باعث زحمت شدیم یه لطفی کن ببین ماشین روشن میشه اگه نمیشه که راه حل دیگه ای پیدا کنیم

-باشه تو بشین همین جا ظاهرت داغونه پسر تا برم کمک ساشا ببینم چیکار کرد

آرشین که می‌رود من می‌مانم و او.

بی صدا کیفم را زمین می‌زارم و باندی را در می‌آورم.

جای هیوا خالی است وقتی می‌دید اینها را همراه دارم مسخره ام می‌کرد و می‌گفت به چه درد می‌خورد و فقط وبال گردن است.

الان همین احتیاط من وسائلی که همراهم است رفیقش را نجات می‌دهد.

به سمتش می‌روم

-میشه خودتونم کمک کنید سرتون ضربه خورده به نظر نمیاد تو دعوا اینجوری شده باشه.

ابرویی بالا می‌اندازد
-تا همین چند دقیقه پیش به آرشین داشتی می‌گفتی ولش کن بریم

دستم می‌اندازد؟
اخم می‌کنم.
فقط یکم مانده کنترل خود را از دست بدهم و هر چه از دهنم در می‌آید به او بگویم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
80 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اردیبهشت41
اردیبهشت41
3 سال قبل

ای جانشدن عاشق شدن

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  اردیبهشت41

😄

Maral
Maral
3 سال قبل

وای الی با رمانت اتفاقاش هیجانی میشم احساس میکنم خوددم با اون اکیپم 😍😅زبانکردی جانم چه زیبا
همین جوری ادامه بد الی نازم 😍💋🍬

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Maral

ای جان😍
خوبه که این احساس رو داری یعنی غرق داستان شدی 😍❤️
زبان کردی آخ آخ 😂
فدات مارال قشنگم

Pourya.M
Pourya.M
3 سال قبل
پاسخ به  (:

ستون پاچه گیران وارد میشود.
خوش امید اعلاحضرت پاچوگیر.🤣🤣🤣🤣

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Pourya.M

عجبببب
تو بار شروع کردی بچه😂😂

Pourya.M
Pourya.M
3 سال قبل
پاسخ به  (:

جوووووووووونز

مهدیه
3 سال قبل

اگه کسی از نویسندهٔ رمان آفرودیت و شیطان خبر داره بهش بگه خواهشا پارت بذاره🤧😭

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  مهدیه

نویسنده اخیرا اومد گامنت گذاشت پارت اخرش مهدیه جانم!
مثل اینگه گرفتاره!

مهدیه
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

ممنونم دیدم😻
اگه نویسنده رمان آفرودیت و شیطان،گرگها،من سیندرلا نیستم باهم یه داستان بنویسن بهترین رمان میشه😍😍

ayliiinn
3 سال قبل

قربونت دخمل!
موفق باشی
خیلی هم عالی

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

فدات آیلینم ❤️
مرسی انشالا با تو پله های موفقیت رو بریم

ayliiinn
3 سال قبل

جونز!
آموزش کردی رایگان!
با
الی کماندو!
.
.
ووییییی!
کردی دوست!

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

دیگه از این بهتر چی میخواید کردی هم که دارم یاد میدم مجانی گیانَم😂❤️
عجب الی کماندو 😂
.
.
منم تو رو دوس خوشاویستَم( عزیزم )

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  (:

انقد با احساسات من بازی نکن!
گلبم ضعیفه!

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

یاسی قوربون گلبت شه😂❤️
باش با احساسات تو بازی نمی‌کنم ولی خو بگو با احساس‌ کی بازی کنم🙁😂😂

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  (:

با احساست پری بازی کن!

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

نیستش😂

ayliiinn
3 سال قبل

عااااالی الی جونم!
۳ تا پارتو با هم خوندم!
دمت گرررررررررم!

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

فدات آیلین جونم چه خوبه هستی میخونیش!
خوبی؟
حالا جدی بدون تعارف رمانه چطوره؟
خودم احساس می‌کنم یه چیزی کم داره بچه و ها دوستام می‌گن زیادی ایراد میگیری 😅

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  (:

قربونت مرسی خودت چطوری؟

.
.
نه بابا تارف چیه عالی بود!
حالا اگه نظری داشتم حتما بهت میگم!

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

خوبم فدات
چه خبر؟
.
.
راستی کیمیا هم اومد سلام رسوند دلش واست تنگ شده بود
مرسی عزیزم خوشحال شدم
آره چیزی بود حتما بگو

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  (:

سلامتی!
اره دیدم کامنتشو!
بچم!

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

اوهوم
.
آخ آیلینی اعصابم خراب شد امروز
معلم ریاضی تازه همین هفته پیش اتحاد رو درس داده دیروز هم تجزیه.
امروز امتحان گرفت. هشت تا اتحاد بود سگ مصب چه جوری همه رو میخوندیم اونم با تجزیه 😐
بعد شش تا سوال داده بود نصف تجزیه نصف اتحاد
خدا شاهده هر کدوم حداقل پنج دقیقه فکر میخواست پنج دقیقه نوشتن دیگه خیلی خوب یاد گرفته بودی نیم ساعت وقت داده بود فقط 😐😐😐

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  (:

چه بی رحم و ظالمانه!

.
.
البته دبیرای ماعم ازین کارا زیاد میکردن!
.
دبیرستان به درجه ای از عرفان میرسی که دیگه نمره برات هیچ اهمیتی نخواهد داشت!
.
.
اره اون اتحادا اولش سخته ولی بعدش هی تکرار بشه راحت میشه
سعی کن خوب یاد بگیر تقریبا همه ی فصلای دبیرستان کاربرد داره!
از یه جایی اتحاد درمیارن که فکرشم نمیکنی!
مخصوصا حد و مشتق

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

بی رحم و ظالمانه اونجاس بود که دیشب نخوابیدم نشستم خوندم ولی زمان کم آوردم نرسیدم همه رو جواب بدم 😐🙁
پس چی معنا پیدا میکنه اگه نمره اهمیت نداره 😂
نگووووو همه فصلا دارش 😐😂
تففففف اعصابم خراب شد

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  (:

در حد بالای ۱۰ باشه حله!😂

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

هی حرص میخورم آخه،🙁😂

تیر
تیر
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

اخ گفتی ایلینی 🥺 الان بعد از دو ساله که اومدم دبیرستان دیگه یه کم کمتر از قبل نمره برام مهمه منی که به خاطر ۲۵صدم گریه میکردم الان به نوزده و نیم راضی شدم 😐😁

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  تیر

زحمت کشیدی فنچی!
سقوط نکنی!
این حجم از انعطاف!

تیر
تیر
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

😁میدونم خسته نباشم
.
.
.
وای نگو من فوبیا ارتفاع دارم 🥺
.
.
.
به خاطر همینه که میگم بگین فنچ😉کلا تو هیچ زمینه ای انعطاف ندارم 😎

Parida
Parida
3 سال قبل

سلام عرض شد خدمت نویسنده عزیز و دوست داشتنی.
عزیزم باید بگم همین این رمان و هم رمان گرگها واقعا بهترین رمان ها و پر مفهوم ترین رمان‌هایی هستن که تابه‌حال دیدم همینطور ازتون ممنونم که رمانی مینویسین که همه سنین حداقل می‌توانند استفاده کنند واقعا در بعضی از سایت ها آدم میره و میبینه چقدر مطالب نامناسب گذاشته میشه و این چقدر بده واقعا عالیه هست که از اسم و الگوی پیامبر و امامان معصوم توی رمان ها استفاده بشه اصلا ما چطور یاد بگیریم زندگی کردن رو وقتی خدا همچین نمونه هایی برامون قرار داده. ممنونم گلم واقعا خوشحال شدم که کسی هست هنوزم از مطالب مناسب میزاره و چقدر خوبه وقتی در قوانین سایت گفته شده هرگونه نوشته ویا چیزی که با شأن و منزلت جمهوری اسلامی ایران مغایرت داشته باشه حرام هست خود نویسنده هاهم اجراش می‌کنند امیدوارم همیشه مطالب مناسب و آموزنده بنویسی نویسنده عزیز و بدون باین کار حتی زمانی که انسان میمیره هم اون کاری که شما باعثش شدی اون انجام بده واگر واقعا کار خوبی باشه خوبی اعمال اون بر شما فرستاده میشه🙏🌹🌹💖💘❣️

Parida
Parida
3 سال قبل
پاسخ به  Parida

شرمنده اسمم پریساس بد نوشته شده😆

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Parida

سلام پریسا جان
کامنتت واقعا برام جذاب بود و خیلی خوشحالم شدم که کسی با چنین افکار خوبی رمان‌ رو میخونه
مرسی عزیزم
بله واقعا مهری که رمانش خیلی قشنگه. عشق ناب!
قرار نیست فقط یه داستان بیخود بنویسیم
قراره رمانی بنویسیم که حال دیگران رو خوب کنه که بهشون حس خوبی بده از خوندنش
ممنونم عزیزم از لطفت و کامنت قشنگت
امیدارم تا آخر رمان‌ خوشت بیاد و دنبال کنی ❤️🌷

Parisa
Parisa
3 سال قبل
پاسخ به  (:

ممنونم عزیز دلم لطف داری شما

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  Parisa

پریسا بیا بغلم!

Parisa
Parisa
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

🥰🤩🤗🤗

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

همه رو بغل میکنی تو دختر 😂

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  (:

بغل دوس!

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

منم بغل

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  (:

بدو بیا!

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

اومدممممم

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Parida

اه مگه نمی‌دونست خودش؟ 😅

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  (:

اه راست میگی ایم سو ساری حواسم نبود😂

Parisa
Parisa
3 سال قبل
پاسخ به  (:

شرمنده من قاطی کردم اشنگتباه نوشتم درکل میتونم بگم هر دو رمان عالی هستن با دیدگاه های عالی و هردو سبک زیبایی رو خلق کردین مرسی از رمان های عالیتون نویسنده های عزیز

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Parisa

فدات عزيزم مرسی

Sogol
Sogol
3 سال قبل

الناز جون خیلییییییییی قشنگه قلمت
خسته نباشی گلم😘

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Sogol

سلام سوگل جانم
مرسی عزیزم
خوشحالم خوشت اومده
فدات شم!

Aban
Aban
3 سال قبل

دستخوش♡
.
منتظر پارت بعدی..

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

فدات!
شب میزاره یاسی پارت بعدی رو

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  (:

عاه اوکی😪❤

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل

افرین الناز گلممممم❤️❤️❤️❤️😍 عالیییی بود اجی 🤩😘

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Niayesh

مرسی نیایش جانم تو لطف داری

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  (:

خواهش می کنم اجی نظر واقعیم رو گفتم فدات شم💋❤️

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Niayesh

قربونت ❤️

Niayesh
Niayesh
3 سال قبل
پاسخ به  (:

😊🥰❤️

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل

عاقا از این به بعد یاسی پارت بزاره😍😂
.
.
خسته نباشی خانوم نویسنده…💙

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Maede.r

باش 😂
.
مرسییی

دکاروس
دکاروس
3 سال قبل

افرین الناز جانم نسبت به نبض سرنوشت خیلی پیشرفت کردی توصیفا بهتر شدن و شخصیت پردازی هم نسبتا خوبه البته که هنوز اوایل رمانه ولی خیلی خوب کارتو پیش بردی سوای رمان رعایت نیم فاصله ات هم خیلی خوبه معمولا توی نوع تایپ این مورد خیلی بهش توجه میشه
خیلی خوبه ایول…رو به جلو رو به افق

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  دکاروس

وایییییی
کیمیا عشقممممم😍😍
دلبرم کجایییی😍
دلم واست خیلییی تنگ شده عزیزم
مرسییییییییی فدات شم 😍😘خوشحالم پیشرفتی بوده.
خوبی
بی وفا شدی دختر🥺

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  دکاروس

عاه کیمی!
..
وااااااااااای کیمی!
کجا بودی شکر!
بیا بغلم ببینممممممممممممممممم!

شیرین
شیرین
3 سال قبل

عالی بود خیلی قشنگ بود الخصوص اون قسمت کردیش خیلی خیلی حال کردم خسته نباشی الی جونم

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  شیرین

فدات شم من شیرین جانم 😍😘

شیرین
شیرین
3 سال قبل
پاسخ به  (:

خدانکنه من دور تو بگردم که این همه خوبی

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  شیرین

خوبی از خودته عزیزم❤️❤️😘

مهدیه
3 سال قبل
پاسخ به  (:

بهتون پیشنهاد میکنم رمان من سیندرلا نیستم رو در سايت رمان وآن حتما بخونید قلمش فوق العاده زیبا و مفهومی هست.

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  مهدیه

حتما در اسرا وقت میخونم ممنون

مهدیه
3 سال قبل
پاسخ به  (:

خواهش میکنم💗

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  مهدیه

آره رمان خیلی قشنگیه!
نویسندشم قلم خیلی قویی داره.
ولی حیف که رمانشو از تو کانالش برداشته😕

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  مهدیه

واییی سیندلارا نیستم عالیه …الی کانال تلشو دارم

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

نسییییی مرگ من داری کانالشوو؟؟
کل تلگرامو خونه تکونی کردم ولی پیدا نتونستم بکنم😑
اونجا پارت میزاره؟!
میتونی لینکشو بفرستی؟

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

اره دارم البرز ودختره اسمش یادم رفته😬😬😬😬
نامزد میکنن بعد دایی البر اونم دسیسه درس میکنه میگه بامن نامزد کن یا نمایشگاتو بهم بده

Aban
Aban
3 سال قبل
پاسخ به  Artamis

عاااااا
عررررر
لینکشو بفرستتتتت😭😭😭

Artamis
Artamis
3 سال قبل
پاسخ به  Aban

ایدیت

Asali_m
Asali_m
3 سال قبل
پاسخ به  (:

الناز عالی بود خیلی خوب بود یا شایدم محشر بود یا کلمه بهتر که بگم فوق‌العاده است 😍😘🤩😋💗💋🌹☺️😛😃😜
.
بعد یه نکته دیگه الناز جانم تو چجوری این همه اسم برای شخصیت رمانت میزاری من بیشتر از 6 تا اسم تو خاطرم یادم نمیمونه 😅😪

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Asali_m

قوربنت عسلی نظر لطفته❤️😘😘😍
خخخ تاره حساب کن این رمان‌ نیست فقط چقدر من باید اسم حفظ کنم😂
نه حالا بی شوخی چون دارم سعی می‌کنم نمونه زندگی واقعی رو ترسیم کنم سعی کردم تمام چیزایی که یه زندگی داره رو نشون بدم. خانواده ای بزرگ و رفقای خوب که همه داریم تو زندگی مون
البته خب به مرور زمان با هر کدوم بیشتر آشنا شی شخصیت ها رو از حفظ میگی😅

Yasiii
Yasiii
3 سال قبل

دیدم النار همش عکس دخترای زشتو میزاره😒
پارت گذاشتم با عکس این جیگر یکم حال کنین🤣

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Yasiii

عجبببب 😐😂
این آیلین کجاس بیاد تو رو بزنه من دلم خنک شه🙄😂😂

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  (:

اومدم دستاشو بگیر!

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

گرفتم!
پاهاش هم بستم 😂

دسته‌ها
80
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x