رمان شاه خشت پارت 11

4.2
(5)

 

 

 

هرچند که حوصله شکایت و ماجراهای بعدش را نداشتم، صدایشان باید خفه می‌شد.

 

اول درمان و آخر پولی که جلویشان می‌انداختم، خوب این فرقه آدم را می‌شناختم، دریده و‌بی‌ریشه.

 

ساعت از یازده شب گذشته بود و مغزم نیاز به استراحت داشت.

 

دستم به پلکان چوبی رفت که…

 

نور چراغ روشن آشپزخانه توجهم را جلب کرد.

 

از لای در نیمه‌باز نگاهی انداختم.

 

در را باشدت باز کردم و وارد شدم.

 

لقمه را به دهان نبرده، با ترس از جا بلند شد.

 

_ سلام، آقا… ببخشید… من… یعنی… گشنه‌م شد، این‌جا هم اگه بمیری کسی نه آب دستت می‌ده، نه نون. اینه که با اجازه شما، اومدم برای خودم یه چیزی درست کردم… بفرمایید، ناقابله… یعنی مال خودتونه اصلاً… نوش جان کنید.

 

حضورش خارج از اتاق جای تعجب داشت.

 

مطمئنم که دراتاق را قفل کردم!

 

به ظرف مقابلش نگاه کردم، چند سیب‌زمینی پخته، کمی نان.

 

مشکل این دختر چه بود؟ علاقه وافری به سیب‌زمینی داشت!

 

_ به شما گفته شد که توی همون اتاق بمونید.

 

سرش را پایین انداخت.

 

 

_ بله، ببخشید… از گشنگی دلم ضعف می‌رفت.

 

صندلی پایه بلند آشپزخانه را کشیدم و نشستم.

 

_ ظاهراً حال بهتری داری.

 

تقریباً لبش به لبخند باز شد ولی فوراً خودش را کنترل کرد.

 

_ بله.

 

حدس زدم که اخبار به گوشش رسیده.

 

_ خبرها به گوشت رسیده که نیشت بازه.

 

لب پایینش را به زیر دندان برد.

 

_ فرناز بهم گفت چه بلایی سر اون آشغال آوردین.

 

_ خوبه، یادت بمونه که تحمل من نسبت به نافرمانی و سرکشی پایینه.

 

_ چشم.

 

از جایم بلند شدم و به‌سمت در خروجی رفتم.

 

_ یکی از غذاهای داخل یخچال رو گرم کن تا برگردم.

 

بعداز شستن دستم به آشپزخانه برگشتم.

 

ظرف خوراک مرغ و سبزیجات با قاشق و چنگال پشت میز آماده بود.

 

با دیدن من که پشت میز نشستم، کاسه سیب‌زمینی مقابلش را برداشت.

 

_ بشین سرجات، غذات رو بخور.

 

_ چشم.

 

 

 

 

 

دستمال را روی پایم انداختم و با چنگال و چاقو مشغول خوردن غذا شدم.

 

لقمه اول… طعمی افتضاح!

 

انگار منتظر دیدن قیافه من باشد، به صورتم زل زده بود.

 

برعکس من، چنان با ولع می‌خورد که…

 

طرز بد غذا خوردنش حالم را بد می‌کرد.

 

_ برای غذاخوردن از دستت استفاده نکن.

 

بدون توجه به حرفم، یک سیب‌زمینی گرد را با دست برداشت و نمک زد.

 

_ آقا، سیب‌زمینی پخته که دیگه قاشق چنگال نمی‌خواد.

 

هم‌زمان موقع جویدن سیب‌زمینی، از خیارشور دستش هم گاز می‌زد.

 

چند گناه هم‌زمان… غذاخوردن با دست؟ با دهان پر صحبت کردن؟

 

_ با دهن پر صحبت نکن.

 

دستش را جلوی دهان گرفت و «چشم» آرامی گفت.

 

غذا را نصفه رها کردم. پریناز هنوز مشغول بود.

 

صدای خرت‌وخرت خیارشور خوردنش به اعصابم ناخن می‌کشید.

 

دستش را جلوی دهانش گرفت.

 

 

 

 

 

_ آقا، به خدا این خیارشورش فکر کنم نرسیده هنوز، خیلی صدا می‌ده!

 

نگاهم تازه به پارگی گوشه لبش افتاد. کمی ورم کرده بود.

 

از خوردن دست کشید.

 

به بشقاب نیم‌خوردهٔ من نگاهی کرد.

 

_ جمع کنم؟

 

_ بله.

 

زیرلب غر می‌زد و باقی‌ماندهٔ غذایم را دور ریخت.

 

حرکاتش خنده‌دار بودند. رفتارهای دو وجهی …

 

یک روی نترس و حاضرجواب و یک روی عاقل و احتمالاً فرصت‌شناس.

 

_ برگرد اتاق من.

 

بدون گفتن حرفی راه افتاد و من هم با فاصله به دنبالش.

 

وسط اتاق که رسید، گیج‌ومنگ نگاهم می‌کرد.

 

در را پشت‌سرم بستم.

 

_ وقتی رفتم، در اتاق رو قفل کردم.

 

منظورم را گرفت.

 

_ من… یعنی راستش… خب باز کردم دیگه… با سنجاق.

 

_ پریناز، بعضی رفتارها برای من خارج از تحمل هستند، مثل نافرمانی، نادیده گرفتن دستوراتم. حرفم رو می‌فهمی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x