رمان شاه خشت پارت 17

5
(4)

 

 

 

_ دلم درد می‌کنه، من عادت شام زیاد ندارم، مجبورم کردین نصف میز رو‌ بخورم، مریض شدم خب! تازه قبلشم ساندویچم…

 

به میان حرفش پریدم.

 

_ اشتباه از خودت بود، نباید اون ساندویچ رو می‌خوردی، تکرار نشه.

 

_ الآن چکار کنم؟

 

_ چمچاره، از تمارض کردن خوشم نمیاد.

 

از جایش بلند شد و‌ به‌سمت دستشویی رفت.

 

_ کجا؟

 

شاکی سرجایش ایستاد.

 

_ برم توالت، انگشت بندازم ته حلقم، بالا بیارم دیگه. الآن به من دست بزنین، جسارتاً روی شما بالا میارم، سرورم.

 

حقیقتاً حق داشتم درجا فلکش کنم! بی‌عقل زبان‌دراز.

 

چند دقیقه‌ای در دستشویی کلنجار رفت.

 

بیشتر توهم پرخوری بود تا واقعیت.

 

در دستشویی را باز کردم، کنار توالت روی سرامیک‌ها نشسته بود.

 

_ قراره به کجا برسی، پریناز؟ گفتم بهت از تمارض خوشم نمیاد.

 

چشم‌هایش را در حدقه چرخاند.

 

_ هی می‌گی تمارض! خب واقعاً می‌ترسم روت بالا بیارم. یه‌هو جنی می‌شی، یه بلایی سرم میاری، دستتم که هم هرزه، هم سنگین.

 

 

 

چشم‌هایم از شنیدن کلماتی که پشت هم ردیف می‌کرد گشاد شد.

 

با دو قدم به بالای سرش رسیدم.

 

ترسیده نگاهم کرد.

 

_ بلند شو.

 

قدش تا سرشانه من می‌رسید.

 

_ من عذرمی‌خوام اگه بی‌ادبی کردم… سرورم.

 

_ زیر دوش خطرش کمتره، اگرم بالا بیاری، آب هست!

 

چشمکی زد و بلوزش را از سرش بیرون کشید.

 

_ کله‌ت کار می‌کنه‌ها، کلک! یعنی… سرورم!

 

تجربه یکی دو‌روزه‌ام می‌گفت دهان این دختر تنها در یک حالت بسته می‌ماند، موقع هم‌خوابی.

 

چقدر برای تنظیم دوش آب مسخره‌بازی درآورد و چیزی نگفتم.

 

تلافی رفتارش همان خشونتی شد که این‌بار سرش خالی کردم هرچند کوتاه!

 

زیاد دوام نمی‌آوردم و به اوج می‌رسیدم.

 

پریناز هم بهتر از من نبود، با یک تفاوت!

 

زودتر از من به‌حال عادی برمی‌گشت و مثل رادیو شروع به وراجی می‌کرد.

 

دمر روی تخت خوابیده بود، با موهایی نمدار‌.

 

_ می‌گما، جناب سرورم، می‌شه بپرسم شما چند سالتونه.

 

 

بی‌حال جواب دادم.

 

_ سی‌و‌چهار.

 

به من زل زد.

 

_ آهان! همون پس!

 

چندبار پلک زدم.

 

_ همون چی؟

 

_ هیچی، همین خستگی مفرط بعداز چیز… یعنی این، سکس دیگه… خب سن…

 

این دیگر زیاده‌روی بود، دخترهٔ بی‌ادب.

 

با دیدن قیافه من سریع تغییر موضع داد.

 

_ سن فقط یک عدده، من بهش معتقدم. مثلاً من فقط ۲۵ -۲۶ سالمه، ولی اصلاً در مقابل شما ضعیف و ناتوان حساب می‌شم. شما ولی عالی هستین، می‌دونین، بهتر از عالی…

 

_ پریناز، چطوره امشب ادامه بدیم، تا جایی که به غلط کردن بیفتی؟

 

_ من همین الآنشم غلط کردم، می‌خوایین بنویسم، امضا کنم؟

 

_ خیر، تمایلم اینه که غلط کردم رو تو چشمات ببینم.

 

راه گریزی نداشت.

 

به هر روشی که در ذهن داشتم، گستاخی‌اش را تلافی کردم.

 

بارها با ناله گفت که «غلط کرده» ولی در عمق نگاهش هنوز شیطنت می‌جوشید.

 

وقتی بی‌حال افتاد و خوابید، کنارش دراز کشیدم.

 

تن من خسته‌تر بود!

 

 

 

صبح که پلک زدم، روی تخت نبود و من بازهم ورزش صبحگاهی را از دست دادم.

 

باید فکری به‌حال این هیکل همایونی‌ام می‌کردم وگرنه تا ماه دیگر شکمی دوبرابر ابراهیم را با خودم حمل می‌کردم.

 

دوش گرفتم، برای درد عضلاتم لازم بود، حس می‌کردم یک تریلی از روی تنم رد شده.

 

حوله به کمر از حمام بیرون آمدم، جلوی در ایستاده بود.

 

از نگاهش شرارت و‌شیطنت هم‌زمان می‌بارید.

 

_ صبح به‌خیر، سرورم. حالتون خوبه در این صبح دل‌انگیز؟

 

نباید وارد بازی ناجوانمردانه‌اش می‌شدم. سریع لباس پوشیدم.

 

_ بله، صبح خوبیه. شما شب خوبی داشتید؟

 

دو انگشت شست و‌سبابه را به‌هم چسباند.

 

_ عالی، پر از «غلط کردم».

 

دیوانگی این بشر انتهایی نداشت. برایم سؤال بود، با همه همین‌طور بوده؟

 

افکار مریض.

 

_ ببخشید، جناب سرورم، شما آشپز خپله رو اخراج کردین؟

 

_ خیر.

 

_ اِاِاِ… پس این زن چاقه کجاست؟

 

_ شاید بی‌ادبی کرده، دادم فلکش کردن، الآنم نمی‌تونه تکون بخوره.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

من پارت میخام

فردخت
فردخت
1 سال قبل

مگه جمعه ها پارت گذاری نداشت؟

Fateme
Fateme
1 سال قبل

وایییی این فراتر از عالیه تروخدا تند تند پارت بده من نصف شدم😂

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x