رمان شاه خشت پارت 26 - رمان دونی

 

 

 

تور جلوی صورتش را کنار زدم، از لبخند چند لحظه پیش خبری نبود و نگاهش خیس، ناامید. هدیه به مذاقش خوش نیامده بود؟

 

_ ببخشید رقص عربی بلد نیستم.

 

_ مهم نیست، دلم می‌خواست توی این لباس ببینمت. زیباست.

 

سرش را پایین انداخت، چیزی سرجایش نبود. چرا نمی‌فهمیدمش؟ اصلا چرا برایم مهم بود که بفهمم؟

 

لب تخت نشستم و دستم را به سمتش دراز کردم.

 

_ بیا این‌جا.

 

خواست کنارم بنشیند، نگذاشتم، در آغوشم می‌خواستمش.

 

_ بگو.

 

متعجب نگاهم کرد.

 

_ اون چیزی‌که توی سرت می‌چرخه رو‌ بگو.

 

_ چیزی نیست.

 

_ یه دستور بود.

 

براق به چشمانم زل زد و تکرار کرد:

 

_ چیزی نیست.

 

دستم را لای موهایش فروبردم و لبانش را شکار کردم.

 

تلاش می‌کرد برای نبوسیدنم… هردو دستم را به پشتش رساندم و غزن پشت لباس را باز کردم.

 

_ هوسم خوابید، درش بیار.

 

مقاومتی نمی‌کرد و من بی‌امان می‌بوسیدمش.

 

انگشتانم تنش را فتح می‌کرد و عضلات منقبض شده، یکی‌یکی خود را رها می‌کردند.

 

 

 

 

مقاومتی داشت برای تسلیم نشدن اما بی‌فایده!

 

سرش را زیر گردنم فروکرد و نفس‌های بریده بریده‌اش به پوست مرطوب تنم می‌خورد.

 

_ فکر کردی من تنت رو بلد نیستم؟

 

دستش را به کشاله‌های رانم رساند و‌زمزمه کرد:

 

_ هیچی بلد نیستی، شازده. تا من نخوام، هیچ کاری ازت برنمیاد.

 

حرفش زور داشت برای کسی که بدنش هرآن می‌رفت که به رعشه بیفتد از سر لذت.

 

حرکت دستم را متوقف کردم و سینه‌بند پولک‌دار به گوشه‌ای پرت شد.

 

به پشت خواباندمش و مچ هردو دستش را قفل کردم.

 

_ افاضات زیادی ازت شنیدم؟ تو باید همونی رو بخوایی که خواست منه!

 

_ خواست تمام مردها، روی تختخواب مشترکه… سرورم … شما هم مستثنی نیستید.

 

دست‌هایش را رها کردم.

 

توهین می‌کرد، به من!

 

جمع بستن من با باقی مشتری‌هایش چه معنی داشت؟

 

دستم بالا رفت که بر دهانش بکوبم… چشم بست و مشت من در هوا خشک شد.

 

صورتش را با دو دست قاب گرفتم… مردمک چشمانش دودو می‌زدند.

 

روی تنش خم شدم و نرم بوسیدمش… آرام!

 

بازهم لمس بدنش، این‌بار مثل ابری که از روی پوست بگذرد.

 

 

 

طعم خوش را می‌چشاندم و کامش را سیر نمی‌کردم.

 

نفس‌هایش به شماره افتادند.

 

بدنش انقباضی را تجربه می‌کرد که می‌دانستم اگر به سرانجام نرسد، دردناک خواهد بود.

 

_ می‌بینی؟ خواست من اینه که تو علی‌رغم مقاومتت به اوج برسی!

 

بدنش لرزید و زیر عضلاتم شل شد. مشتش را به سینه‌ام کوبید.

 

_ لعنت بهت، لعنت… ولم کن.

 

زیاده‌روی می‌کرد؟

 

_ با تمام مشتریات همین‌جوری تا می‌کردی؟

 

رویش را برگرداند. اشک بود گوشهٔ چشمانش؟

 

_ پریناز؟ گریه می‌کنی؟

 

با پشت دست چشمش را پاک کرد.

 

_ نه.

 

هردو دستش را بالای سرش نگه‌ داشت و من به این تسلیم مسخره تنش می‌خندیدم.

 

جالب بود که تمایلی نداشتم برای همخوابگی!

 

بودنش برایم کفایت می‌کرد.

 

چیزی از گوشه تخت صدا کرد، گوشی موبایلش!

 

سرم را چرخاندم ولی با دست صورتم را سمت خودش برگرداند.

 

نگاهمان در هم قفل شد.

 

از روی تنش بلند شدم به‌سمت اتاق لباس.

 

لباس پوشیده به تخت برگشتم، پریناز پیچیده در ملحفه سفید.

 

 

 

 

 

 

 

لباس‌ عربی را داخل سطل گوشه اتاق انداختم.

 

دیگر در من حس خوبی را ایجاد نمی‌کردند.

 

روی تخت دراز کشیدم. زیرچشمی مرا می‌پایید.

 

موقع لباس پوشیدنم متوجه شدم که سراغ موبایلش رفت و پیغامی فرستاد یا چیزی را چک کرد.

 

چیزی درونم به قل‌قل افتاد، این‌که سردربیارم از موبایلش.

 

افکار احمقانه، احساسات بی‌سروته و غیرقابل توجیه.

 

_ می‌تونم لباسم رو بپوشم یا…

 

به میان کلامش پریدم.

 

_ لباست رو بپوش.

 

سریع از تخت پایین رفت و لباس‌هایش را تن زد.

مردد مرا نگاه می‌کرد.

 

_ برم اتاقم؟

 

_ خیر. بیا این‌جا پیش من بخواب.

 

کنارم دراز کشید.

 

این‌بار گوشی موبایل من صدا کرد. پیغام را چک کردم، محافظ سهند!

 

این پسر باز هم برنامه هواخوری داشت!

 

شاید باید ترمزش را می‌کشیدم.

 

پیغامی را برای محافظ ارسال و چراغ کنار تخت را خاموش کردم.

 

پشت به من خوابیده بود.

 

هوسی داشتم برای درآغوش گرفتنش.

 

دستم دورش پیچید، کمی در خودش لرزید ولی حرکتی نکرد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه ماهی pdf از ساغر جلالی

  خلاصه رمان :     حاصل یک شب هوس مردی قدرتمند و تجاوز به خدمتکاری بی گناه   دختری شد به نام « ماهی» که تمام زندگی اش با نفرت لقب حروم زاده رو به دوش کشیده   سردار آقازاده ای سرد و خشنی که آوازه هنرهایش در تخت سراسر تهران رو پر کرده بود…   در آخر سر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از عشق برایم بگو pdf از baran_amad

  خلاصه رمان :   جلد دوم ( جلد اول یکبار نگاهم کن)       نقش ماکان تو این داستان پر رنگ تر باشه و یه جورایی ارشیا و ترنج کم کم می رن تو حاشیه و ماکان و چند شخصیت جدید وارد ماجرا می شن که کلی میشه گفت یجور عشق ماکان رو نشون میده! به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمان صفر
دانلود رمان زمان صفر به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

      خلاصه رمان زمان صفر :   داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد‌‌ و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون ، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن ، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
camellia
1 سال قبل

امروز جمعه بودها, نویسنده جون.

camellia
camellia
1 سال قبل

دیگه پارت نداریم?تموم شد??۳ روزه نزاشتیید…😓
بالاخره چند روز به چند روز میزارید?اصلا میزارید?میخواید بزارید?😥😑😐

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

خدا رو شکر.☺فردا جمعه است.🤗

Fateme
Fateme
1 سال قبل

لعنتی نمیفهمی چرا گریه میکنه؟
دوست نداره به چشم یه هرزه نگاش کنی دوست نداره اون لباس مسخره رو تنش کنه بشه عروسک خیم شب بازی گریه میکنه چون هرزگی کرده ولی نه به خواست خودش مشتری داشته ولی نه به خواست خودش گریه کرد چون وجودش درونش هرزه نبود کاش میفهمد مردک قجری !
اعصابم خوردشد پریناز بیچاره

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x