برای اولین بار تو عمرم خجالت زده بودم
از کاری که حتی با فکر انجامش داده بودم.
واقعاً چرا یه لحظه به سرم زد
تا اون بدونه میترا کیه!
دونستن یا ندونستن اهورا چه فرقی تو اصل ماجرا داشت؟
رابطه ها تشکیل شده بودن!
میترا زن سپنتا بود و ازش باردار بود
با این کار فقط سلامت اونو به خطر انداختم.
-چطور ایلیا باهاش ازدواج کرد؟
نیم نگاهی به شهریار کردم
که دیدم با ناراحتی به اهورا نگاه میکنه.
-عاشق شد.
اون قدر راحت و بی تکلف اون جمله رو به زبون اورد
که خودم تعجب کردم!
همین! عاشق شده بود.
انگار عاشق شدن برای شهریار یه دلیل بزرگ بود
دلیلی که به خاطرش هرکاری بشه انجام داد
اهورا پوزخندی زد و گفت :
-عشق؟!
عاشق شده بود؟
سرش سلامت که عاشق قاتل…
-مادرم قاتل نیست.
سر اهورا به سمتم برگشت و دیدم که چطور با حرص نگاهم کرد
قدمی به سمتم برداشت که شهریار هم قدمی برداشت
و مقابلم ایستاد
اهورا کجخندی زد و گفت :
-هی پسر. جلو من وایمیستی؟
شهریار بی حوصله گفت :
-نمیخوام باهم درگیر بشید.
-یا نمیخوای باهم حرف بزنیم؟
نمیدونم شهریار قیافه اش چه شکلی شد
یا چه حالتی به اهورا نگاه کرد
که اهورا نفسی بیرونداد و عقب رفت.
-الان به خواسته ات رسیدی؟
به چی دست پیدا کردی؟
به اینکه اون بدونه میترا کیه؟
با دونستن اون چی تغییر میکرد؟
با ناراحتی گفتم :
-من…من…
شهریار به سمتم برگشت و دقیق نگاهم کرد.
-بگو رهایش
برای کاری که کردی دلیل بیار.
-تیمسار بالاخره بهش میگفت.
با ابروهای بالا رفته نگاهم کرد و بعد خندید
نه از خوشحالی و شعف
بلکه چنان با حرص خندید
جوری هیستریک خندید که با ترس عقب رفتم
-تیمسار؟ همین؟
دلیلت همینه؟ تو پیش دستی کردی؟
پیش دستی کردی تا از تیمسار عقب نیوفتی؟
شایدم میترسیدی گروه بزنن شبونه برن سراغ میترا؟
خفه اش کنن اره؟
دستی به موهای جلوی سرش کشید و تقرییا نالید :
-تو چه فکری کردی رهایش؟
-میخوام برم سراغ ایلیا.
مات به اهورا نگاه کردم که با فک سفت شده نگاهمون میکرد.
با ترس جلو رفتم که شهریار اجازه نداد از مقابلش عبور کنم
با عصبانیت تکونی به دستم دادم و گفتم :
-ولم کننن ولم کن باهاش حرف بزنم.
-نمیخواد.
گندت رو که زدی.
-میخواد بره پیش مادرم. ولمممم کن. میفهمی؟
اهورا تلخندی زد که خودمو از دست شهریار خلاص کردم
و سریع مقابل اهورا ایستادم
با غصه نگاهش کردم.
میخواستم بگممیفهممت
میدونم کسی که باهات نسبت خونی داره چقدر عزیزه
اما اون ادم مادر منه.
اون ادم زن برادرته.
-اون بارداره..ایلیا خوشحاله…
میخوای بری چی بگی؟
-ایلیا با قاتل ایدا خوشحاله؟
من تو غربت پرپر زدم تا ایلیا بره سراغ میترا؟
اره امیر؟ قرار این بود؟
گیج به سمت شهریار برگشتم و نگاهش کردم
که دیدم نگاهش به جفتمونه.
-قرار ما این بود؟
قرار بود شما تا ابد یادتون بره
اصلا اصلانی هایی وجود داشتن
قرار بود تو حتی طرف رهایش اصلانی هم نری.
اون همه حرف…اون همه نصیحت…
اون همه خواهش…
تهش ببینم میترا زن ایلیاست؟
که خوش و خندونن؟
شهریار چیزی نگفت که دهن باز کردم
من باید بهش میگفتم که برادراش بهش خیانت نکردن
که اولش هیچی اینطوری نبود.
-نههه باور کن باور کن اونا دوستمون نداشتن اصلا امیر…
صدای بلند شهریار که به گوشم رسید ساکت شدم.
اما دیدم که اهورا چشم تنگ کرد
و نگاهم کرد.
-دوستتون نداشتن؟
انگار جرات گرفته بودم
باید بهش حقیقت رو میگفتم.
-اره نقشه اشون بود
ایلیا میخواست میترا رو بکشه و بندازه گردن من.
اینا نقشه های امیر بود.
خود امیرم به زور باهام را…
صدای نعرهی بس کن شهریار تو فضا پیچید
به سمتش برگشتم و گفتم :
-نمیخوام بلایی سر مادرم بیاره
میخوام حقیقت رو بدونه.
سیبک گلوی شهریار بالا و پایین شد
و فقط به اهورا نگاه کرد.
-بیا کنار من رهایش.
نمیدونستم چرا شهریار همچین چیزی گفت
به اهورا نگاه کردم که دیدم رگ کنار گردنش برجسته شده
شبیه ادمایی بود که جلوی چشمشون عزیزشون رو کشتن.
همونقدر مات و مبهوت
دلم برای قیافه وا رفته اش میسوخت
جوری گنگ نگاه میکرد که انگار خبر خیانت همسرشو شنیده!
اهورا مات دستی به دو طرف صورتش کشید و به شهریار نگاه کرد.
نگاهش اونقدر تیز بود
اونقدر تیغ داشت که میتونستم حس کنم
شهریار داره جون میده زیر اون نگاه.
-تو برادرم بودی امیر.
چطور تونستی؟
تو…تو رفتی سراغ رهایش؟!
من چقدر بهت گفتم؟!
چقدر نصیحت کردم…خواهش کردم..
من گفتم مال و اموال شاهین برای خودش
گفتم سیمین هرکاری کرد تو نکن.
گفتم تیمسار بابابزرگ بهتریه تا سرهنگ.
تو…تو رفتی سراغ رهایش؟
اینطوری امانت نگه میداری؟
اینطوری منو سربلند میکنی؟
-اهورا!
-اهورا نه! من یه چی ازت خواستم نوه تیمسار.
نمیگم نوه سرهنگ.
از بس بهت گفتن واست عادی شده
رفته تو مغزت که تو پسر شاهینی.
که تو نوه سرهنگ اصلانی هستی.
نه! تو نوه تیمساری.
تیمسار امیرهوشنگ شاهرودی.
از نقشی که تموم زندگیتو به لجن کشیده بیا بیرون
از نقشی که رگ غیرتمو…غیرتمو…
اهورا ساکت شد و عصبی چندبار سر تکون داد
و بعد محکم زد تو سر خودش
نه یه بار که چندبار..و نعره زد
با ترس عقب رفتم که شهریار سریع به سمتش دوید
محکم مچ دست هاشو گرفت و سرش داد زد :
-نکن روانی. نکنننن
اما اهورا با تمام قدرت بازم تو سرش می زد :
-خاک تو سر من…خاک تو سر بی غیرتم…
شهریار دستای اهورا رو به زور کشید و بند به یقه اش کرد.
و محکم دستاشو تکون داد که خودشم تکون خورد.
-ببین منو بزن یقه منو بگیر
مگه من مقصر نیستم؟
مگه نمیگی رگ غیرتت باد کرده؟
باز هم تکون محکمی داد و نعره زد :
-منو بزنننن غیرتتو ندیده گرفتممممم
منو بزننن برادری نکردم منو بزنننن
خودتو نزن…خودتو نزن…
تو که چیزیت بشه دل یه ایل مُرده درد میاد.
نذار بگن تیمسار نتونست امانت داری کنه.
اهورا نیشخند پر از حرصی زد و گفت :
-تیمسار نتونست امانت داری کنه.
تو نتونستی. ایلیا نتونست.
هیچکدومتون نتونستین.
خواهش کردم ازت…به پات افتادم به پای تیمسار افتادم
که گناه مادرو پای دختر ننویسن
که گفتم رهایش نه.
گفتم این دختر نه.
نگاهش بین حرفهاش به من خورد که پر از تعجب نگاهش میکردم
اون از چی حرف میزد؟
چرا اینقدر براش اهمیت داشتم؟
نگاهشو از من گرفت و به دستاش که دور یقه شهریار بود داد
خسته نیشخندی زد و گفت :
-بزنمت؟
تورو؟ کسی که خودش بزرگم کرد؟
چیکارت کنم امیر؟
چیکارت کنم برادر؟ دلم میخواد…دلم میخواد…
-هرکاری دلت میخواد انجامش بده
خودتو خالی کن.
اهورا زل زد تو چشمای شهریار و گفت :
-دلم میخواد طلاقش رو بگیرم .
یه لحظه انگار زمان ایستاد
انگار متوجه حرفش نشدم.
طلاق کیو بگیره؟ اصلا به اون چه ربطی داشت!
اهورا چرا همش از من اسم میبرد؟
چرا همه اشونو قسم داده بود کاریم نداشته باشن!
میخواست خودش بیاد سراغم؟!
چرا اهورا…اهورا…
-به خون آیدا میبرمش. به خون اون مرتیکه شروین میبرمش.
به جون خودت امیر…میبرمش.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عع تو هم بی نظم شدین؟😡
هی اذتون تعریف کردیم پررو شدین؟😡
دیر پارت بزارید فکر میکنید خیلی تو چشم میاید؟
عههههه اعصابمون خورد شد یه هفته هس پارت نذاشتین
نکنه دیگه نمخوایین پارت بزارید
اگه اینجوریه بگید خیالمون راحت کنید
شما هم*
من که کل رمان را خوندم.اهورا برادر دوقلو رهایش هست.بعدم رهایش با امیر زندگی میکنه.
سلام.حالا خوبه کل رمان تو سایت های دیگه هست که اینقدر ملت را برای پارت جدید سرکار گذاشتید.
سلام
خب شما برین بخونین
منتظر این واینستین
ظالماااااااااا یه پارت بدید مردیم از خماری😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
امشب پارت نداریم؟
دو پارت قبل یکی از دوستان لینک سایتی که میشه دانلود کرد رو فرستاده.اسم رمان هم نوشته عروسک شو
هیچی ازش نمیفهمم ولی هیجان دارم براش
یه حسی میگه رهایش خواهر اهوراعه
من کاملش رو خوندم هست خوواهرشه😂😂
من این رمانو دوبار خوندم ولی هیچی ازش نفهمیدم مبهمه😂😂
منم تونستم کاملش رو دانلود کنم اما انقد زیاد بود حال خوندن نداشتم😁😁 گفتم آنلاین بخونم بهتره. آره خیلی مبهمه کاش زودتر تموم شه خلاص کنه مارو، فک کنم بعد از تموم شونش هممون دیوونه و خل بشیم از بس فک کردیم
دقیقااا گل گفتی …😂😂😂
من چون خودم رمان مینویسم این رمانه ذهنم رو درگیر کرده بود بدجور تمرکز نداشتم دیگه سریع دانلودش کردم شروع کردم خوندن😂😂😂
واقعا 😁😁
سلام
ببخشید میشه بگین از کدوم سایت کامل شو خوندین💝🙏
آخه خیلی ذهنمو درگیر کرده
عزیزممم من کسی برام فرستاد..ولی بزنی اینترنت کاملش میاره بالا …
سلام اخه من زدم اسم رمانو هیچی نیاورد؟
نمیدونم والااا
اسم رمان عروسک شو هستش . تو سایت پویا دانلود میتونی دان کنی. اتفاقا یکی از دوستان تو پارت 39 کامنت کرده لینکش رو.
کاملش کجاست ؟
به ما هم بگو بتونیم بخونیمش !♥️
سایت پویا دانلود . البته فکر کنم الان فیلترش کردن . ولی احتمالا چند روز دیگه حلش میکنن.
لطفا زود زود پارت بزارید🙏🏻
گیج و منگ شدم😅
اما همچنان هیجان دارم ببینم چی به چیه