رمان عشق صوری پارت 162 - رمان دونی

 

بالاش یه کاغذ رنگی چسبیده بود و روش نوشته بود:

“اگه من ناهار نبودم ، زنگ بزن برات غذا بیارن.
شماره رو برات یادداشت میکنم”

کف دستهامو بهمدیگه مالیدم و آهسته زمزمه کردم:

“خب…چی حال میده که واسه ناهار بخورم ؟”

قبل از اینکه با خودم به نتیحه ای برسم صدای ضربه به در و فشار مداوم زنگ به فاصله ی هر چند ثانیه به صورت مردم آزاری از فکر کشیدم بیرون.
نفس عمیقی کشیدم و درحینی که به سمت در می رفتم گفتم:

-شک ندارم مونا هست!

به در که نزدیک شدم، کمرم رو خم کردم و از چشمی نگاهی به بیرون انداختم.
خودش بود.
درو که باز کردم با چشمهایی که می درخشیدن و لبهایی که خندون بودن گفت:

-دیدی در کمترین زمان ممکن خودمو رسوندم.پس گفتی نیستش!

درو بستم و گفتم:

-اولا علیک سلام دوما آره نیستش…

خوشحال شد.کیفشو انداخت یه گوشه و با درآوردن لباسهای اضافیش گفتم:

-عی جان! وقت وقت فضولیه!

اینو گفت و شروع کرد زیرو رو کردن خونه ی شهرام.
چپ چپ نگاهش کردم وبعد سری به تاسف تکون دادم و پرسیدم:

-قهوه یا چایی !؟

قاب عکسهای روی میز کوچیک کنار دیوارو یکی یکی نگاه کرد و جواب داد:

-قهوه!

باشه ی آرومی گفتم و چنددقیقه بعد با دو فنجون قهوه به سمتش رفتم….

چشمهاش هنوز رو درو دیوار خونه در گردش بود.
نمیدونم چرا تا به این حد در مورد خونه ی شهرام از خودش کنجکاوی نشون میداد و اصلا چرا باید یه خونه تا به این حد براش جالب باشه!
یکم از قهوه اش چشید و بعد سرش رو به آرومی جنبوند و گفت:

-تصور یه خونه ی مجلل از شهرام رو داشتم!

حین چشیدن ذره ذره ی اون قهوه پرسیدم:

-چرا !؟

خیلی صریح جواب داد:

-چون خیلی پولداره ولی با اینکه پولداره خونه اش یه خونه ی نقلی دو خوابه اس که ۱۰۰ متر هم‌نمیشه!

تحلیلهاش یکم تمسخر آمیز بودن.پا روی پا انداختم و گفتم:

-حرفها میزنیاااا…حالا صدمتر نباشه و هزار متر باشه میخواست توش چیکار کنه یه نفر آدم.کله معلق بزنه؟

سرش رو متفکرانه تکون داد و بعد چشماشو تنگ کرد و حالت خبیثی یه صورتش داد و گفت:

-خب اینارو بیخیال…پس شب رو اینجا بودی!

اینو گفت و ابروهاش رو با شطنت و خباثت بالا و پایین کرد.
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:

-ماهیچ کاری نکردیم!

تک خنده ای رفت و گفت:

اینو گفت و ابروهاش رو با شیطنت و خباثت بالا و پایین کرد.
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:

-ماهیچ کاری نکردیم!

تک خنده ای رفت و گفت:

-هه! تو گفتی و منم‌باور کردم…تو پیش شهرامی که همیشه تو کَفت بوده، باشی و هیچ کاری باهات نکنه؟؟؟ من که باور نمیکنم.

چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:

-اون مشکل توی منحرف!

چشمکی زد و از پشت فنجون توی دستش گفت:

-میدونی چیه…از قدیم گفتن تو اتاقی که یه دختر و یه مرد باشه نفر سوم‌شیطون!

این استدلال واقعیت نداشت. لااقل در مورد شهرامی که تازه قصد داشت کاری کنه من شب رو شب من رو توی اون یکی اتاق بخوابم.
آره…
به من حس قوی ای داشت اما همیشه این حس و تمایل رو کنترل میکرد و بهش مسلط بود مگر اینکه من زیادی کرم بریزم.
لگدی به پاش زدم و گفتم:

-اصلا هم اینطور نیست‌من شاید اما شهرام اصلا اون آدمی که فکر میکنی نیست.‌‌

زیر لب زمزمه کرد:

-آره جون خودت…البته که تو منحرفی ولی….من که بازم باور نمیکنم!

به من حس قوی ای داشت اما همیشه این حس و تمایل رو کنترل میکرد و بهش مسلط بود مگر اینکه من زیادی کرم بریزم.
لگدی به پاش زدم و گفتم:

-اصلا هم اینطور نیست‌من شاید اما شهرام اصلا اون آدمی که فکر میکنی نیست.‌‌

زیر لب زمزمه کرد:

-آره جون خودت…البته که تو منحرفی ولی….من که بازم باور نمیکنم!

خسته از این حرفهاش و البته خسته از این سخت باوریش گفتم:

-باشه باشه اصلا هرچی تو بگی!ما دیشب عین چی تا صبح کارای خاکبرسری کردیم حالا راضی شدی؟

نکبت اعظم،نیشش رو تا بنا گوش وا کرد و با تکون انگشت اشاره اش جواب داد:

-آره این قابل باور!

چپ‌چپ نگاهش کردم و با بلند شدن از روی کاناپه به سمت تلفن رفتم و گفتم:

-خب اینارو بیخیال! ناهار هر چه میخواهد دل تنگت بگو سفارش بوم.به حساب شهرام!

کف دستهاشو بهم‌مالوند و گفت:

-ایول به شهرام!من شیشلیک میخوام…و از اونجایی که کاه از خودم نیست اما کادون مال خودمه مرغ سوخاری هم میخوام!

نیشخندی زدم و گفتم:

-خیلی دیوث! ولی باشه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمستان ابدی به صورت pdf کامل از کوثر شاهینی فر

    خلاصه رمان:     با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه ، لبام به حالت عادی برمی گردن و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sic
Sic
2 سال قبل

❤❤

من منم
من منم
2 سال قبل

چرت و پرت درحد تیم ملی

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x