از سیگارش کام عمیق گرفت و آهشته جواب داد:
-همین که باهش کافیه!
همین که وجود داشته باشه!
درحالی که انگشتای دستش رو سفت نگه داشته بودم سرمو به سمتش چرخوندم و نیم رخش رو تماشا کردم.
اون با اندوه و به روش خودش نبود مادر رو تو زندگیش بیان میکرد.
انگار دلش میخواست مادرش زنده باشه حتی اگه به سبک مادر من بود و نبودش فرقی نکنه.
زبونمو بیرون آوردم و دوباره بستنی قیفی توی دستمو لیس زدم و همزمان گفتم:
-در هر صورت من که بهش زنگ نمیزنم! دختر خودشم…عین خودش باهاش رفتارمیکنم
یه نگاه به پسرایی که از از رو به رو اومدن و رد شدن انداخت و بعد سرش رو چرخوند سمتم.
عبوس بود و اخمالود.
سیگارشو پرت کرد رو زمین و با بیرون فرستادن دود اخرین پک گفت:
-این چه کاریه انجام میدی! دیگه تکرار نشه!
متعجب تماشاش کردم.
جنی شده بود؟!
دستمو پایین گرفتم و پرسیدم:
-چه کاری !؟
با همون صورت عبوس جواب داد:
با همون صورت عبوس جواب داد:
-لیس زدن بستنی تو خیابون! اصلا بده ..دیگه نیمخواد بخوری! بِدش به من
متعجب سر خم کردم و نگاهی به بستنی خوش طعم توی دستم که خودش واسم خریده بودانداختم.
احتمالا این واکنشش به خاطر نگاه های نعنی دار و لبخندهای اون چند پسری بود که از کنارمون رد شدن و گذشتن
در هر صورت من دلم میخواست بستنی قیفی خوش طعمم رو بچشم برای همین دستمو پس کشیدم و گفتم:
-هنوز مونده تا تموم بشه!
دستشو دراز کرد و با تکون انگشتاش خیلی جری گفت:
-گفتم بدش!
لحشن اونقدر جدی و نگاهش اون قدر ترسناک بود که در نهایت تسلیم شدم و دادمش دستش و گفتم:
-باشه بابا بداخلاق!
بستنی رو ازمگرفت و بعد چند قدمی جلوتر رفت و پرتش کرد تو سطل زباله!
قلدر !
حالا چی میشد من اون بستنی رو تا ته میخوردم؟
دستامو توجیبهای لباس تنم فرو بردم و زیر لب زمزمه کردم:
” بدجنس”!
وقتی انداختش برگرد سمتم و دستشو با دستمال تمیز کرد.
چپ چپ تماشاش کردم و پرسیدم:
-الان راضی شدی؟
سرش رو تکون داد و گفت:
-الان آره…
او بعد سرش رو کج کرد و تو گوشم گفت:
-میفهمن چه جوری منو لیس میزنی!
چون اینو گفت بلند بلند خندیدم و دستمو به بازوش زدم و گفتمد
-منحرف!
نیشخندی زدمو دستمو سفت و محکم توی دستش گرفت…
اولین کاری که بعد از شستن صورتم انجام دادم این بود که بدو بدو و قبل از اینکه شهرامی که نمیدونم درحال حاضر دقیقا تو کدوم قسمت خونه بود ازم بخواد تو اون یکی اتاق بخوابم دویدم سمت اتاق خوابش.
درست مثل یه جت…
یا حتی به سرعت اون ماهواره های که میخوان پرتاب کنن هوا و از زیرشون آتیش بلند میشه !
پشت موهام تو هوا بلند شده بودن و لباس شهرام که تنم بود باد رفته بود زیرش.
من عاشق اون اتاق بودم.
عاشق دراز کشیدن رو اون تخت گرم و نرم.
همینطور داشتم به سمتش میرفتم
اما درست قبل از ورود به اتاقش دستهاش از پشت دور کمرم حلقه شدن و یه کوچولو تو هوا بلندم کرد.
خندیدم و پاهامو که به لطف اون یه مقدار از زمین فاصله گرفته بودن تکون دادم و گفتم:
-شهرااااام!
پشت سرهم پرسید:
-کجا کجاااا….
خنده کنان گفتم:
-اتاق تو برای خواب دیگه….حالا بزارم زمین!
چرخوندم.جوری که سمت اتاقش نباشم و بعد هم خیره شد به صورتم و گفت:
-اگه میخوای یه مدت اینجا بمونی به نظرم بری تو اون یکی اتاق بهتره!
یکم شلوغ پلوغه ولی واسه خوابیدن و استراحت کردن همچین بد هم نیست!
-اگه میخوای یه مدت اینجا بمونی به نظرم بری تو اون یکی اتاق بهتره!
یکم شلوغ پلوغه ولی واسه خوابیدن و استراحت کردن همچین بد هم نیست!
چون اینو گفت دست به سینه و عبوس تماشاش کردم.
آخه چرا اینقدر اصرار داشت من پیش خودش نباشم و برم توی اون یکی اتاق !؟
این انصاف بود آخه !؟ نه آخه واقعا این انصاف بود !؟
اصلا وات د فاز !اون که باید از خداش باشه من پیشش باشم.
باید خودش منو به زور ببره پیش خودش.
اصلا باید از این موقعیت منتهای استفاده رو ببره اما انگار اون چندان هم از این وضعیت استقبال نکرده بود و نمیخواست بکنه.
دلخور پرسیدم:
-چرا من نباید بیام تو اتاق
تو !؟
کف دستشو روی بازوی لخت خودش بالا و پایین کرد و با یه مکث نسبتا طولانی بالاخره جواب داد:
-تو اون یکی اتاق بخوابی بهتره!
عجب جواب مفیدی!
واقعا الان انتظار داشت من جواب سوالم رو گرفته باشم؟
سگرمه هامو بیشتر توی هم گره زدم و چون اون جواب روشن و قانع کننده ای بهم نداده بود حدس خودمو به زبون آوردم:
-تو دلت نمیخواد من پیشت باشم؟
خیلی سریع جواب داد:
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
کیفیت متن و محتوای رمان به نظرم اصلا خوب نیست.
همش یه شیوای آویزون داریم،
یه شیدای کتک خور و ناراضی
و یه مادر خوش گذرون!
از اوایل تا الان همینه…
شخصیت اول داستان،شیوا، هم خیلی مزخرفه.دختر ضعیف و آویزونیه.
یه ذره غرور نداره!
چرا احساس میکنم شهرام شیوا رو نمیخواد
بنظر من که دوسش داره ولی میترسه نزدیکی شیوا به خودش باعث بشه کار دست هر دوشون بده اونوقت این کار بیشتر به ضرر شیوا میشه
رفتارش یجوریههه مثل قبل نیست
ککککککش ندین🙏
آدامس خرسی که نیست☹☹☹☹
یکم بیشتر وقت بذارید ..پارت طولانی بنویسید..این چه وضعشه