پتورو سفت گرفت و سرش رو از زیرش بیرون نیاورد.
من از خنده ریسه میرفتم و اون که اصلا دلش نمیخواست بقول و گفته ی خودش کارش به مراحل شق القمر رسیدن یه یه چیزی تو همون مایه ها برسه همچنان درحال مقاومت کردن دربرابر منی بود که خس شیطنتم حسابی گل کرده بود.
رو پاهاش نشستم و سعی کردم انگشتاش که پتورو سفت گرفته بودن رو جدا کنم هر چند زورم نمی رسید واسه همین گفتم:
-اووووخ عجب زوری داری لامصب! چه قدرتی….
موقع اون حرکت خاکبرسری هم همینقدر زور داری!هاهاهاها….
نامهربون گفت:
-مرررررگ!
بازم خندیدم و گفتم:
-ول کن این پتورو!
نه اون بیخیال میشد نه من.
اما جدا برام جالب و بانمک بود.
احساس میکردم یه دختر بدم که دارم به مرد خیلی خوبو از راه بدر میکنم.
آخ!
واقعا کی فکرشو میکرد کار من و شهرام یه روز به این مرحله برسه.
که من بخوام براش لخت لشم و اون برای ندیدن من از خودش مقاومت نشون بده و به زیر پتو پناه ببره!؟
دوباره با شیطنت گفتم:
-بیار پایین دیگه این لامصبو…اصلا بیا یه کار کنیم تو پتو رو بیار پایین من شورتمو..هان؟
نظرت؟؟؟
خیلی بی هوا پتورو از روی صورتش پایین آورد و با لحنی جدی پرسید:
خیلی بی هوا پتورو از روی صورتش پایین آورد و با لحنی جدی پرسید:
-شیوا میری کنار و بیخیال میشی یا بلند بشم برم تو اون یکی اتاق هاااان !؟ کدومش !؟
دست از زور زدن واسه جدا کردن انگشتهاش از پتو برداشتم و جواب دادم:
-باشه…اصلا میرم ! میدونستم دوست نداری من پیشت باشم…
خواستم از روی پاهاش برم کنار که با رها کردن پتو مچ دستمو گرفت و گفت:
-خب دیگه! لوس نشو…بیا دراز بکش!
با سر اشاره ای به کنار خودش کرد.
دستمو از آزار دادنش برداشتم واز روی پاهاش اومدم پایین و خودمو کشیدم کنار وگفتم:
-میخوای از این به بعد غذای کافور داری بخوری؟ هم تو هم من ؟
چون میدونست دارم بهش تیکه میپرونم چپ جپ نگاهم کرد و گفت؛
-من به موقعه اش جواب این آزارهاتو میدم!
نگاهی فوق صکصی به صورتش انداختم.
از اون نگاه های لوند و حتی همزمان زبوننو دور تا دور لبهام کشیدم و با کج کردم پیرهن خودش که تنم بود و به رخ کشیدن قسمتی از سینه ام گفتم:
-اوخی! عسیسم! من واسه هر نوع آزاری کاملا آماده ام خصوصا از نوع جنسیش!
نگاهی فوق صکصی به صورتش انداختم.
از اون نگاه های لوند و حتی همزمان زبوننو دور تا دور لبهام کشیدم و با کج کردم پیرهن خودش که تنم بود و به رخ کشیدن قسمتی از سینه ام گفتم:
-اوخی! عسیسم! من واسه هر نوع آزاری کاملا آماده ام خصوصا از نوع جنسیش!
دیگه از دستم به جوش اومد.
توی حرکت سریع پتورو کنار زد و با گرفتن دوتا دستم درازم کرد روی تخت و خیمه زد رو تنم.
نفسم واسه چند لحظه از اینکارش به شماره افتاد.
صورتش با صورتم و بدنش یا بدنم فاصله ای نداشت و این نزدیکی داغم کرده بود.
بدون اینکه پلک بزنم صورتشو تماشا کردم.
دستهامو دو طرف سرم نگه داشته بود و فقط بربر نگاهم میکرد.
بعد از یه سکوت طولانی لبخند زدم و گفتم:
-چقدر از این فاصله خواستنی تری!
چشمهامو بازو بسته کرد و گله مند گفت:
-شیواااا…
از رو نرفتم و گفتم:
-خوب چیه؟وقتی هستی بگم چی؟بگم نیستی؟
نفس عمیق دیگه ای کشید.
نفس داغی که پخش شد روی صورتم و لذتش بی نهایت زیاد بود.
عاجزانه گفت:
-اذیتم نکن عزبزم…اذیتم نکن!
اوف که قربان عزیزم گفتنهاش برم.
اینک کلمه فقط از دهن اون دلچسب بود.
خیره به چشمهاش گفتم:
-خودت داری خودتو اذیت میکنی!
من رابطه داشتن با تورو روست دارم چرا داری خودتو بیخودی ازش محروم میکنی…
مکث کردم لبهامو روهم مالیدم و آهسته تر گفتم:
-یعنی هردومون رو…
میتونستم صدای نفسهاش رو بشنوم.
صدای نفسهای اونو و صدای تپش قلبم خودمو …
این ترکیب نشون میداد هم اون اضطراب داره و هم من.
اون اضطراب رابطه با من و اتفاق افتادن چیزایی که نباید بیفته و من…
و من…نمیدونم چیبگم فقط میدونم دیگه خسته شده بودم از نشون دادن در باغ سبز و نخ دادن به اون!
به اونی که هی تقلا میکرد لمسم نکنه.
آخه این همه مقاومت در برابر منی که خودم میخواستم اینطور بشه روا بود !؟
لبهای وسوسه انگیزش که من هیچوقت از خوردنشون سیر نمیشم رو از هم وا کرد و پرسید:
-اگه پشیمون بشی چی ؟!
لبخند زدم و با اطمینان گفتم:
-نمیشم…
ولی اون حس میکرد ممکنه بشم برای همین نگران گفت:
-میشی…الان داغی…حالیت نی!
دستمو از زیر دستش رها کردم و خیلی آروم لای موهاش کشیدم و گفتم:
-قسم میخورم نمیشم…حتی اگه یه روز مال هم نشیم…حتی اگه یه روز دوستم نداشته باشی!
با اینکه شهرام اصولا عادت به زدن حرفهای عاشقانه نداشت اما اون لحظه گفت:
-اون روز روز مرگم….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
آخخخخ عالی بودددد دمت گرم شهرام جون ینی شهرام ینی آقااااا
پارت بعد کی میاد؟