رمان عشق صوری پارت 186 - رمان دونی

 

دست و صورتم رو خشک کردم و قدم زنان به سمت آشپزخونه رفتم.
پشت صندلی نشسته بود ودرحالی که تلفنی با امیر صحبت میکرد آروم و سر حوصله وقتهایی که فقط حرف گوش میکرد چایی میخورد.
موهام رو پشت گوش جمع نگه داشتم و نگاهی به میز انداختم.
چرا من هیچوقت فکر نمیکردم شهرام از اون مدل پسرایی باشه که خودش صبحونه آماده میکنه یا حتی ناهار و شام رو؟!
هیچوقت بهش نمیومد.
قهلناق گری بیشتر بهش میخورد تا اینکارا….
به سمتش رفتم و پشتش ایستادم.
بی توجه به اینکه داره تلفنی صحبت میکنه،دستهامو روی شونه هاش گذاشتم و با خم کردن کمرم درحالی که نامحسوس دستهام رو تا روی سینه اش پایین میبردم و می مالوندمش،بوسه ای روی شقیقه اش نشوندم و تو گوشش گفتم:

-صبح بخیر….

لیوان چاییش رو گذاشت کنار و همزمان گفت:

-من به این تایم میگم ظهر نه صبح!

چپ چپ نگاهش وردم و بعد دستهام رو از روی سینه اش برداشتم و ازش فاصله گرفتم و همزمان لب زنان باخودم گفتم:

“واسه من که صبح به حساب میاد”

به سمت صندلی خالی
چهار زانو روی صندلی ای که نزدیک به خودش بود نشستم و با جدا کردن تیکه نون یکم پنیر بهش مالیدم و به شهرام خیره شدم.
صحبتش که با امیر در مورد کار و بارشون بود زیاد طول کشید و تمام اون مدت من درحال صبحونه خوردن بودم.
یه لقمه براش گرفتم و دستمو سمتش دراز کردم
ازم گرفتش و اون حین گرفتن لقمه خطاب به امیر گفت:

“خب من ساعت دو میبینمت….آره….آره بیارش من ببینمش خودم چکش کنم…فعلا”

گوشی رو کنار گذاشت و با خوردن لقمه ای که من براش گرفته بودم با چشم و ابروش اشاره ای به تیشرت خودش که تن من بود پرسید:

-به لباسهای من خیلی علاقه داری آره!؟

خندیدم و گفتم:

-اهووووم! خیلی!

تو لباس خودش که تنم بود براندازم کرد و بعد همزمان انگشتش رو تو طرف کاکائو فرو برد و گفت:

-مشخصه! همش لباسای من تنته!

تو لباس خودش که تنم بود براندازم کرد و بعد همزمان انگشتش رو تو ظرف کاکائو فرو برد و گفت:

-مشخصه! همش لباسای من تنته!

باسنم رو از کف صندلی فاصله دادم و گفتم:

-همینه که هست…دلم‌میخواد لباساتو بپوشم…مشکلی داری؟

نفسش رو از لای لبهاش با صدا داد بیرون و گفت:

-معلومه که دارم…تا وقتی این لعنتی هارو میپوشی و بی سوتین تو این چند وجب جا میگردی من هی باس باید حَشَر….ولش کن اصلا….

جمله اش رو ادامه نداد.
همین که خواست انگشتش رو که تو ظرف فرو برده بود بزاره دهنش، دستش رو گرفتم و با زدن یه لبخند کش دار گفتم:

-آخه من لباسای تو رو بیشتر دوست دااااارم…میدونی…بوی تو رو میدن! حس میکنم همش تو بغلتم…

اینو گفتم و انگشت آغشته به شکلاتش رو لیس زدم،درحالی که چشمهام خیره به چشمهاش بود.
سرش رو کج کرد و بهم خیره شد.
با لوندی انگشتش رو تو دهنم میچرخوندم و لیسش میزدم.
سیبک گلوش با فورت دادن آب دهنش بالا و پایین که شد پرسید:

-شیوا…

پرسشی نگاهش کردم.
آهسته و حتی میشه گفت عاجزانه گفت:

-میشه کرم نریزی ؟ کمرم واسم نمونده…

خندیدم و اینبار انگشتش رو کاملا گذاشتم لای لبهام و خیلی آروم میکش زدمو همزمان جفت ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:

-نووووچ! نمیشه!

انگشتش رو خیلی آروم توی دهنم عقب و جلو کردم و با لذت زبونمو بهش مالوندم و همزمان نگاهی به خشتکش انداختم و گفتم:

-اوووف! جوووون…داره بیدار میشه…

انگار که سرش به تنش سنگینی کرده باشه افتاد پایین.
آب دهنش رو قورت داد و عاجزانه گفت:

-شیوااااا…

چشم از خشتک شلوارش برداشتم و جواب دادم:

-جونم….

سرش رو بالا گرفت و گفت:

-من کمر درد گرفتم…کمر من به درک…اونجای خودت درد نمیکنه !؟
من این بخواد پا میشم انجام میدماااا….

خودمو بیشتر کشیدم سمتش و زبونمو دور تا دور لبهام چرخوندم و گفتم:

-پاشو انجام بده…

نفس حبس شده تو سینه اش رو داد بیرون و گفت:

-میدونم…داری اذیتم میکنی!

آره!
داشتم سر به سرش میذاشتم وگرنه من غلط کنم بعد از سه دور رابطه تو شب، بازم بخوام به همیچن چیزی فکر کنم.
با اینحال انگشتش رو به آرومی از لای لبهام بیرون کشیدم و بعد بدون اینکه مچ دستش رو رها کنم کنار گوشش گفتم:

-نهههه! شهرام…

چون میدونست دارم اذیتش میکنم گفت:

-کوفت و شهرام…

یه چشمک بهش زدم و پرسیدم:

-دلت میخواد اصل کاری رو بخورم !؟ همینجوری!
واسه صبحونه این یه مورد رو اگه تو مِنوت هست بهم بده…؟

فورا سرش رو بالا گرفت.
زل زل نگاهم کرد و بعد فکم رو گرفت

من باز بلند بلند خندیدم و اون از روی صندلی بلندشد و به سمتم اومد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستم به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

      خلاصه رمان :   آمین رستگار، مردی سی ساله و خلبان ایرلاین آلمانیه… به دلیل بیماری پدرش مجبور به برگشتن به ایران میشه تا به شغل خانوادگیشون سر و سامون بده اما آشناییش با کارمند شرکت پدرش، سوگل، همه چیز رو به هم می‌ریزه! دختر جوونی که مورد آزار از سمت همسر معتادش واقع شده و طی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میرآباد pdf از نصیبه رمضانی

  خلاصه رمان:     قصه‌ی ما از اونجا شروع می‌شه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به اداره‌ی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصه‌ی الهه‌ای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان التهاب

    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahi
Mahi
2 سال قبل

هوووفففف ، شیوا ایناهم که یکله چیزن

Ghazal
Ghazal
2 سال قبل

چقدر کممممممم والا به خدا اگه یه ذره بیشتر کنی پارت ها را به جایی بر نمیخوره😐😕

aram
aram
2 سال قبل

الحق که دختر مستانه اس🙄

اتنا
اتنا
2 سال قبل

داداش مارو 16 روز از شیوا بی خبر میزاری بعد یه دفعه اینجوری بحث شیوارو باز میکنی👀🔞
مگه نمیدونی قلب ما با باطری کار میکنه؟ 😂

ریحان
ریحان
2 سال قبل

نویسنده چقدر سکس دوست داره 😂😂😂

انبه
انبه
2 سال قبل

این دوتا خواهر یکی شون تو جندگی تکه یکی شون تو دست و پا چلفتی بودن 😅😅

نگین
نگین
2 سال قبل

اوفففففف این شد یه پارت درست حسابی دمت گرم

Mahi
2 سال قبل
پاسخ به  نگین

😳🙄

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x