قبل از اینکه متوجه ام بشن درو بستم و کمرم رو بهش تکیه دادم.
اما مگه میتونستم صداهاشون رو نشنوم !؟؟
صدا ها و حرفهای عصبی کننده شون رو.
شهره گفت:
-آره…اونجا یه پنجره ی دلباز داره!
دختره با صدایی لوس و حتی مظلوم نمایانه گفت:
-شهره جون میشه اون بیاد جای من و من از این به بعد تو اون اتاق باشم !؟
از اینهمه صراحت و وقاحت و پرروییش جاخوردم.
چطور میتونست همچین چیزی بخواد !؟
آخ که چقدر دلممیخواست سرش رو از تنش جدا کنم.
خداوندگار شارلاتانی بود!
ساکت و بی حرف موندم تا جواب شهره رو بشنوم:
-آره چرا که نشه… تصمیم خوبیه!
دختره تملق گویانه و با چاپلوسی گفت:
-وای مرسی شهره جون…قربونتون برم من الهی که اینقدر مهربونید…شما بهترین و خوشگلترین و نهربونترین مامان بزرگ دنیا میشین!
شهره بدون اینکه قبلش نظر من رو بدونه ،احتمالا خطاب به خدمتکارها گفت:
-برید بهش بگین اتاق رو خالی کنه.
از این به بعد شیدا توی این یکی اتاق می مونه رزا توی اون اتاق!
اگه بگم از شدت تعجب و ناباوری خشکم زد دروغ نگفتم.
باورنکردنی بود!
یعنی واقعا میخواستن منو از این اتاق بندازن بیرون و اینجارو به اون بدن ؟
پوزخندی روی صورتم نشست.
افسوس وار لب زدم:
“این دیگه چه زندگی ی تخمی ایه؟!”
صدای ضربه به در منو از فکر کشید بیرون….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
تریلی ۱۸ چرخ از روی شهره و رزا رد بشه به حق پنج تن
دوست دارم شخصیتهای مثل شهره مسخره و رزای چاپلوس رو با دستای خودم خفه کنم
نویسنده جان انقدر دیر دیر پارت گذاشتی و کم پارت گذاشتی که اگه بگم کلا داستان رو یادم رفته دروغ نگفتم
انگار یه نفر پارت قبل اینجوری گفت ک برای پارت بعدی شهره میگه به شیدا بگو اتاقشو خالی کنه😂😂😂😂😂💔
میگم چیز
این چرا تموم نمیشه
پارت ۲۳۵ عه😀💔
چقد رمانه تخیلیه
اخه کدوم مادری ازپسری که زن داره بعد خیانت کنه بعدش بچه هم داشته باشه حمایت میکنه
مامان من باشه جرش میده😐😑
😂😂😂😂 مگه دروغ میدی😂😂
بیشتر رمان تخیلیه تا واقعی تازه متوجه شدی؟شهره با شیوا که باز پسرش دوستش داشت اونجوری بود انگ هرزه بودن میزد حالا چیشده تا این دختره اومده اینجوری ازش حمایت میکنه….هه…مسخرس….نویسنده فقط میخوام بگم که حداقل انقدر دیر به دیر پارت نزار تا خودتم شخصیاتاتو یادت بره…هه…الان که این پارتو خوندم حتما نوینده با خوت فکر کردی که ناراحت شدم ولی برعکس خندم گرف…..وایی…پارت بعدی میان ببرن..پارت بعدش دعوا و بگو مگو..بعد کتک…فرار….دوباره پیش فرزاد ولی خب ایندفعه حتما میره طلاق بگیره……هه….راستش الان که فرهادو مادرش یه ازمایش از زنه نگرفتن تا بفهمن این بچه بچه خوش هست یا نه از همه خنده دار تره..چونکه ماشالا با شیوا که همین بودن…نویسنده یه چیزو میگه که تو خودت بهتر از همه میدونی اینو نه برای دیر گئاشتن کم گئاشتن پارتات نمیگم….تو عرضه نوشتن و نداری..خودت شخصیتاتو یادت رفته حداقل یه چی بنویس به رمانو نوشته هایی که تا به حال بهمون دادی بخوره ….که حداقل اگه رمان به جای غمگینگ رسید احساس غم کنیم نه اینکه خندمون بگیره….اوف…..
لایک داری دایی👍