لب گزیدم و آهسته گفتم:
-شهراااام…آخه اینجا!؟
آب دهنش رو قورت داد.درست مثل کسی که یه چیز خوشمزه رو به روش باشه و نتونه از خیر مزه کردنش بگذره.
مشخص بود قصد بیخیال شدن و سپردن این کار واسه زمان بهتری نداره.
چونه ام رو بوسید و بعد هم گفت:
-نمیتونم صبر کنم…
نگران از رسوایی تو همچین مکانی و گرفتن لقب هول ها و بی مکانها وادارم کرد هشدار بدم و بگم:
– اگه بفهمن خیلی بد میشه!
آهسته گفت:
-نمیفهمن…
مضطرب گفتم:
-میفهمن…مگه خرن؟ بزارش برا بعد…
به کارش ادامه داد و پرسید:
-چرا خوشت نمیاد !؟
-میاد ولی اینجا نه…
لبخندی معنی دار زد و گفت:
-خوشت میاد..انکارش نکن…حالا بچرخ…
خودش کمک کرد بچرخم.دستهامو دو طرف به دیواره ی اتاقک پروف تیکه دادم و …
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 13
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
واقعا نمیدونم چی بگم رمان چرتیه ولی بازم میخونمش فقط تنها چیزی که تو همه ی رمان های pdf مشترکه همیشه یه دختر ضعیف و ترسوعه فقط وقتی هم جرات پیدا میکنه که بکارتشو ازش بگیرن تو روی خانوادش وایسه و بگه من شوهر میکنم همین زنانگی رو تو کتابا و جامعه مون اینطوری خلاصه میشه 😕
من متوجه نمیشم چرا از اینجا شروع شد ؟!! پارت قبلیش از اینجا تموم نشد ؟!! فکر کنم دوتا پارت جلوتر گذاشته 🤔 🙄
قربون شهرام قشنگم
کاش مثل قدیما طولانی باشه هی بزنیم پایین تموم نشه
کاش رزا بره بمیره و ثابت بشه اون بچه بچه ی فرهاد نیس و فرهاد و شیدا با هم خب باشن
شیوا هم رنگ عشق رو ببینه
شهره هم سقط بشه
شهره خوبه ، میتونم تحملش کنم
ولی شیدا همش هم جوابیشو میکرد
ولی نویسندع خواهش میکنم رزا رو سر به نیست کن
💜 😅