– چی ؟؟
با لبخند تلخی گوشه لبم خیره اش شدم
معلوم بود هنگ کرده و حرفمو باور نداره
– میخوام برای همیشه از این شهر برم و
همه چی رو از نو شروع کنم
– دیووووونه شدی؟؟؟؟؟
– آره چون از طرفی تحمل دیدن اون
زن به اصطلاح مادر رو ندارم و از طرف
دیگه… میخوام از هرچی که به آراد ختم
میشه دوری کنم
– مگه به این راحتیه ؟؟ چطوری میخوای
بدون هیچ پشتوانه ای زندگی کنی
کلافه به سمت وسایلم رفت و شروع
کرد به جمع کردنشون و در همون حال
ادامه داد :
– زیادی تنها موندی به سرت زده پاشو
جمع کن که باید باهام بیای بریم خونه
من تصمیمم رو گرفته بودم
همه چی برام تموم شده بود امیدی
به هیچ چیزی نداشتم مخصوصا درست
شدن رابطم با آراد
ولی بخاطر بچمم که شده میخواستم از
نو شروع کنم ولی بدون اینکه گذشته
تلخی که داشتم روی زندگی جدیدم
سایه بندازه
پس سرد و بی روح خیره اش شدم و
لب زدم :
– من با تو جایی نمیام امیر
مشغول جمع کردن وسایلم بود که با
این حرفم عصبی لباس توی دستش رو
گوشه ای پرت کرد و بلند فریاد کشید :
– چرا جدیدا اینقدر با اعصاب من بازی
میکنی اون پسر ارزش این که با خودت
اینطوری میکنی رو داره؟؟؟
هر چی داد زد و سعی کرد قانعم کنه
بی فایده بود یه طورایی فقط داشت
خودش رو خسته میکرد
بعد از گذشت حدود یک ساعت که یکریز
برام از سختی تنها بزرگ کردن بچه و بی
پولی گفت و سعی کرد از رفتن پشیمونم
کنه
خسته کف اتاق نشسته و شکست خورده
لب زد :
– حداقل بگو کجا میخوای بری ؟
– نمیشه
با دیدن نگاه شاکیش تلخ خندیدم و با
بغض ادامه دادم :
– شاید یه روز بهت زنگ زدم
یه روزی که همه این مشکلات رو پشت
سر گذاشته و زندگی خوبی برای خودم
و بچه ام ساخته باشم
دهن باز کرد اعتراض کنه که دستمو به
نشونه سکوت جلوش گرفتم
تو رو خدا همه چی رو برام سخت تر از
اینی که هست نکن
– میخوای قید منو که مثل برادرتم رو
هم بزنی ؟؟ هه چه دل خوشی دارم من ،
برادر چی کشک چی اگه برادرت بودم که
اینطوری باهام رفتار نمیکردی
هرچی میگفت حق داشت ولی نمیشد
چیزی بهش بگم چون نمیخواستم کسی
از جایی که میخوام برم باخبر باشه
بلند شد و با حالت قهر خواست از اتاق
بیرون بره که با غم صداش زدم و گفتم :
– میتونی آخرین خواستم رو برآورده کنی ؟!
پاهاش از حرکت ایستاد ، دلخور سمتم
برگشت و سوالی نگاهم کرد
ازش خواستم منتظر بمونه تا نامه ای که
تموم درد دلا و حرفایی که نتونستم به
آراد بزنم رو توش بنویسم و بهش بدم
با اینکه ناراضی بود ولی با دیدن قیافه
زار و گرفته من به اجبار قبول کرد پس
به نتظار نشست تا ناممو بنویسم و با
خودش ببره
کاغذ خودکاری که از مدیر مسافرخونه
گرفته بودم رو توی دستم فشردم و با
دستای لرزون شروع کردم چیزایی که
توی ذهنم انباشته شدن رو روی کاغذ پیاده کنم
هر کلمه ای که مینوشتم بغض توی گلوم
بزرگ و بزرگتر میشد باورم نمیشد که
همه چی همین جا داره تموم میشه و
همه چی رو از دست دادم
دلم مرگ میخواست
ولی فقط بخاطر بچه ای که داشت توی
وجودم رشد میکرد مجبور به ادامه
زندگی بودم
برای ادامه زندگیمم باید از این شهری
که آراد داشت توش نفس میکشید دور
میشدم آرادی که زمین تا آسمون با کسی
که من میشناختم فرق میکرد
از طرفی حرمت بینمون شکسته شده
بود
و از طرف دیگه آراد داشت پدر بچه
کسی دیگه میشد و روحشم از بچه
بدبخت من خبردار نبود اصلا منه بی
کس کار یلاقبا رو چه به شمس بزرگ
تموم مدت خودم رو کنترل کردم تا
کم نیارم و بتونم آخرین کارمو تموم و
خودم رو از این درد خلاص کنم
با اشکایی که توی چشمام حلقه زده
بودن با غم اسممو آخر نامه نوشتم ،
برای اطمینان سرسری نگاهمو روی
چیزهایی که نوشته بودم چرخوندم
از شدت بغض خودکار توی دستم فشرده
شد
واقعا فکر میکردم آخر بازی که شروع
کردم این باشه ؟؟
نامه رو دست امیری که گرفته نگاهم
میکرد دادم و برای اینکه این خداحافظی
رو سخت تر از اینی که هست نکنم تایم
دقیق رفتنم رو بهش اطلاع ندادم
فقط لحظه آخر خواهرانه به آغوشم
کشیدمش و با بغض چنبره زده توی گلوم
عطر تنش رو عمیق نفس کشیدم
صبح زود قبل از اینکه سر و کله امیر
پیدا و مانع از رفتنم بشه وسایلی
که داشتم رو جمع کرده و غمگین از
مسافرخونه بیرون زدم
دلم از زمین و زمان گرفته بود
قبل از اینکه سوار اتوبوس بشم سرمو
سمت آسمون گرفتم و با بغض زیر لب
زمزمه کردم :
– اوس کریم این حق من نبود ولی بازم
شکرت !!
سوار اتوبوس شدم
و درحالیکه سرمو به شیشه اش تکیه
میدادم چشمامو بستم که قطره اشکی از
گوشه چشمم چکید و لا به لای موهام گم
شد
باید قوی باشی نازی
حداقل بخاطر بچه ات چون تنها کسی
که اون توی این دنیای لعنتی داره تویی
و بس !!
با این فکر خشمگین دستمو روی گونه
های خیسم کشیدم و با نفس عمیقی که
کشیدم سعی کردم آروم باشم
بالاخره اتوبوس حرکت کرد و من با خودم
رو دست تقدیری که نمیدونستم چی
برام در نظر گرفته سپردم
” آراد ”
توی حیاط کنار اون دختره که جدیدا
بخاطر حاملگیش خودش رو بهم
انداخته بود و با تحریک احساساتم سعی
در غالب کردن خودش بهم داشت نشسته
بودم
که حمید با عجله بهم نزدیک شد
با فکر به اینکه حتما خبری چیزی از نازی
داره با کنجکاوی صداش زدم :
– خبری شده حمید ؟؟؟
حمید که خوب متوجه منظورم شده بود
با عجله گفت :
– آقا امیر اومدن و میگن یه امانتی از
نازی خانوم براتون آوردن که حتما باید
به خودتون بدن
دستپاچه بلند شدم و به سمتش رفتم
– امانتی ؟؟؟ پس الان کجاست ؟؟
– خودش ، دَم دره قربان
– چرا اونجا ؟؟ بفرستش داخل زود باش
_ حالشون خوب نیست یه طورایی گرفته
و عصبی به نظر میان هر چی اصرار
کردم داخل نیومدن
بیقرار حمید رو کناری زدم و با عجله و
قدمهای بلند خودم رو دَم در رسوندم که
چشمم خورد به امیری که درحالیکه روی
موتور نشسته بود عصبی چیزایی رو
زیر لب زمزمه میکرد
– چه امانتی داری ؟؟ خود نازی کج…
با شنیدن صدام عصبی سمتم اومد و
قبل از اینکه جمله ام رو کامل کنم مشت
محکمش بود که توی صورتم کوبیده شد
با درد خم شدم و صدای داد بلندم بود
که سکوت فضا رو شکست
– حیف که نازی ازم خواسته خودمو
کنترل کنم وگرنه همینجا بلایی سرت
میاوردم که مرغای آسمون به حالت
خون گریه کنن نامرد عوضی
پشت بند این حرفش کاغذ مچاله شده
ای که توی دستش بود رو توی صورتم
پرت کرد و تا به خودم بیام سوار
موتورش شد و با سرعت ازم دور شد
بدون اهمیت به گرمای خونی که از
دماغم جاری شده بود کاغذ مچاله شده
رو از روی زمین برداشتم و شروع کردم
به خوندن :
سلام ….
مطمعنن الان که داری این نامه رو
میخونی من فرسنگ ها ازت دور شدم و
هیچ راه برگشتی نیست
نمیدونم از کجا شروع کنم اصلا نباید
از روز اول تو رو وارد این بازی شوُم
انتقامم میکردم بازی که فکر میکردم تنها
برنده اش خودمم ولی الان تنها کسی که
باخته منم..
باختم اونم دل لعنتیم رو اونم به تویی
که برام عین سیب ممنوعه میموندی ،
دوری ازت برام سخته ولی فهمیدم که
نمیتونیم باهم باشیم و از طرفی ما تموم
پل های پشت سرمون رو خراب کردیم
هر بار که خواستیم و تلاش کردیم تا
درستش کنیم نشد و فقط بدتر همو
نابود کردیم خوشحالم که تو خیلی زود
این رو فهمیدی و کسی رو جایگزین من
کردی و از همه مهمتر به همین زودی ها
داری از معشوقت صاحب فرزند میشی
و زندگی جدیدی رو شروع میکنی این
نامه رو برات نوشتم که بگم تموم شد
همونطوری که یهویی وارد زندگیت
شدم و همه چی رو بهم ریختم الانم
همونطوری ازش بیرون میرم تا آرامش
داشته باشی دنبالم نگرد چون دیگه
نمیتونی پیدام کنی
نازی ……
با هر کلمه ای که میخوندم بدتر نفسم
تنگ میشد و حس میکردم دنیا داره دور
سرم میچرخه عصبی کاغذ توی دستمو
مچاله کردم
نازی از دستم رفته و هیچ کاری از دستم
برنمیومد حس میکردم این دفعه با
دفعه های قبل فرق داره و دیگه نمیتونم
ببینمش با بغضی که داشت گلوم رو پاره
میکرد روی زمین آوار شدم و داد بلندی
از سر عجز و ناتوانی زدم..
«پایان فصل اول»
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 24
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اسم فصل دومش چیه؟!
کل رمان به بکن بکن و زاییدن رفت😐🖕🏼
اخرشم هیچی به هیچی
چه بد تموم کرد نویسنده
مضخرفففف
چرا من شروع فصل 2رو پیدا نمیکنم اسمش چیه؟
هست تو دسته ها،،ولی فعلا ۵ پارت گذاشتیم ،،بعدا باز شروع میشه
اینجانب اعلام میکنم ، من بز ترین فرد عالمم اگه بشینم فصل دوم اینو بخونم
زنیکه پارمون کردی
بسه دیگه
این فصل دوم نمیخواد که
پنج پارت مینوشنی تموم میشد
دوسال خرمکن کردی که تهش این ابدوغ خیارو تحویل بدیییی؟
خداااااااااا دوساله دارم این رمان دنبال میکنم آخرش این شد ناموسا پارتی بازی کن فایلشو بده این نویسنده پدر صاحب مارو در آورد
آقا ما خصتع شدیم ما گاااااااییدیم بسع فصل ۲ دیگ چیع میاین چرت و پرت مینویسین باز همش یچی در میاد این الان چی بود ک مثلا نازی نامع نوشت و داد دست امیر ک بدع ب آراد خوب ک چی یکم بیشترش کنید این ک نشد آخر رمان
واقا مسخرس دختر غد مغرور یهو میشع نازک نارنجی و ب فکر بچشع و حص مادارانع….دیگ میخام برینم ب این رمان واقا اینا چییین همش اولاشون هیجانی اخراشون دیگ مزخرف آدمو حرص میدین بخدا😐😐😐
اه واقعا که مسخره اس نزدیک 200 پارت گذاشتی با کلی تأخیر آخرم آنقدر مسخره که بالاخره آخر داستان اینجوری شد 😡
واقعا که خسته نباشیدد 😏
پارت 2 کجاست
من هنوزم پیدا نکردم پارتو
یه خدا، این رف فصل دوم…
تا فصل دومم تموم شه من نوه دار شدم
پارت اولش رو پیدا نمیکنم فصل دوم
توی صفحه اصلی بین عشق صوری و آرزوی عروسک هست
اسمش چیه من پیدا نمیکنم
چرا پارت جدید از فصل دوم رو پیدا نکردم آخه دیدیم گفتید گذاشتید پارت جدید رو
سلام ببخشید پارت اول فصل کجا گذاشتین هر چی میگردم پیدا نمیکنم
توی صفحه اصلی
فصل دوم رو توی همین سایت بارگذاری میکنین؟
آره عزیزم پارت اولشو گذاشتم
نیست ک
تو صفحه اصلی رماندونی بگرد پیدا میشه
پارت اول از فصل دوم رو توی همین سایت گذاشتین؟
آره گذاشتم
داداشم چرا این بلاروس سر ما میاری
بابا من دارم از فضولی میمیرم که این چی میشه تنها چیزی که میدونم اینکه دختره به مسئول آزمایشگاه پول داده بوده تا الکی بگن بچه ماله اراده
فردا از فصل جدید پارت میزارم
ولی ی هف هش سالی شاید طول بکشه ها 😐
چرا مگه چند تا پارت هست
خب معلوم که نیست اگه مثله این باشه که زیاده
یا خداااااا😂
من اصلا تا اون موقع زنده نمیمونم که
همین فصل چقدر طول کشید؟!
آخه من اینو از اول تا یه پارتی رو پی دی افشو دانلود کردم آنلاین نخوندم نمیدونم
یکم به فکر مایی که به این رمان معتاد کردین باشین حالا بعد از دو سال فصل اول تموم شد این به کنار حالا شما می گید که یه هف هش سالییییییی طول می کشه آخه این انصافه تا اون موقع من دانشگاهم رو اگه دو سه بارم رد بشم تموم کردم.
جان هر کی دوس داری بگو آخر اینا بهم می رسن یا نه فقط همینش مهمه هه ی رمان کش می دین.
حالا به هم می رسن یانه؟؟؟؟
عزیزم من نویسندش نیستم فقط پارتگذاری میکنم
الانم اگه مشکل رفع شد باز ادامه میدیم
استغفرالله دوسال و نیمه درگیرشم بعد میای میگی فصل دوم داره😑بابا جان جدت ببخیال😕
دو سال از خواب خوراکمون زدیم ایییش رمانامونم مثل فیلما تهش الکی تموم میشه
هارتممم این همه صبر کردیم تهشم رفت😐رفتتتتت😂😂😂