رمان عشق ممنوعه استاد پارت 103 - رمان دونی

میدونستم همه حرفاش به شوخی و از ته دلش نیست و برای اینکه سر به سرم بزاره اینطوری میگه

ولی نمیدونم اون لحظه چه مرگم شده بود که الکی عصبی شده و نمیتونستم خشمم رو کنترل کنم چون یکدفعه درست عین دیوونه ها سر جام نیخیز شدم و با اخمای درهم غریدم :

_بیا ببینم چیکار میخوای بکنی هااا ؟؟ اصلا جَنَمِش رو داری با من در بیفتی بچه ؟؟

با شنیدن صدای داد بلندم خشک شده و با دهنی نیمه باز ، خیره صورت سرخ شده از عصبانیتم شد و ناباور گفت :

_معلوم هست چته ؟؟

با دیدن حالش فهمیدم زیادی رفتم ، با پشیمونی نگاه ازش گرفتم و خسته نالیدم :

_نمیدونم یکدفعه چِم شده

پوزخند صداداری زد و گفت :

_هه کار همیشگیته عادت کردم دیگه

با دستای مشت شده از کنارم بلند شد و بی اهمیتی به گُل بانویی که مدام صداش میزد از هال بیرون زد و بعد از چندثانیه صدای کوبیده شدن در خونه نشون از رفتنش میداد

شرمنده و با لب و لوچه آویزون به سمت گُل بانو برگشتم
نه باهاش بد حرف زدم و مقصر خودمم برای همین عصبی دستی توی موهای بلندم زدم و کشیدمشون

_پوووف نمیدونم چه مرگم شده !!

دستش رو نوازش وار روی کمرم کشید

_بر‌و از دلش دربیار

سرم هنوز گیج میرفت و حالم خوش نبود

_بعدا میرم

با مهربونی گفت :

_باشه عزیزم

با حال بد باز توی رختخواب دراز کشیدم و چشمام رو که بخاطر بیخوابی و سردرد شدید میسوختن روی‌ هم گذاشتم

دستش روی موهام نشست و درحالیکه آروم نوازششون میکرد سوالی پرسید :

_یه چیزی ازت بپرسم راستشو بهم میگی ؟؟

بدون اینکه چشمامو باز کنم آروم زیرلب زمزمه کردم :

_اهووووم

_برای چی بعد این همه مدت اینجا اومدی اونم اینطوری یهویی ؟؟

با این سوالش برای ثانیه ای نفس کشیدن یادم رفت ولی الان وقت جا خوردن و کم آوردن نبود چون معلوم بود به چیزایی شک کرده

خودم رو به اون راه زدم و در ظاهری بی تفاوت گفتم :

_خوب معلومه برای اینکه حال هوام عوض شه و به شما سری بزنم اومدم

حرکت دستش روی موهام متوقف شد

_پس چرا حس میکنم یه طورایی عجیب شدی ؟!

میترسیدم متوجه لرزش دستام بشه

_من ؟؟ عجیب ؟؟

_آره حس میکنم اون نازی گذشته نیستی همش تو خودتی انگار داری یه چیزی رو ازم مخفی میکنی

قدرت باز کردن چشمام رو نداشتم
چون مجبور بودم توی چشماش زُل بزنم و بازم دروغ بهم ببافم

پس برای اینکه خیالش رو راحت کنم جدی صداش زدم و گفتم :

_من هیچیم نیست بهتره نگران نباشی

با نگرانی گفت :

_پس این حال خرابت برای چیه ؟؟ فک نکن متوجه نمیشم که داری ذره ذره جلوی چشمام آب میشی

وااای پس متوجه رفتارا و گیج بازی های این چند وقته ام شده علاوه برا اینا خودمم متوجه شده بودم که از وقتی اینجا اومدم زیرچشمام گود رفته و رنگ به رو ندارم

ولی فکر نمیکردم گُل بانو تا این حد بهم دقت کرده باشه که متوجه این حالت ها و سردرگمی هام شده و زیر نظرم داشته

با اینکه چشمام بسته بودن ولی سنگینی نگاهش داشت اذیتم میکرد پس برای فرار از دست نگاهاش به پهلو چرخیدم و بهش پشت کردم

و درحالیکه جنین وار توی خودم جمع میشدم دستام رو زیر سرم گذاشتم و به دروغ لب زدم :

_هیچیم نیست یه کم مریض شدم فقط همین !!

_مطمعنی فقط یه مریضی ساده اس ؟؟

از خودم و دروغایی که داشتم به خوردش میدادم خجالت میکشیدم ، بی حال زبونی روی لبهای ترک خورده ام کشیدم که یکدفعه سوزشی به جونم افتاد که باعث شد صورتم درهم شه

_آره بیخودی نگران نباش خوب میشم !!

نفسش رو کلافه بیرون فرستاد و شنیدم زیرلب زمزمه وار گفت :

_امیدوارم راست گفته باشی !!

سکوت کردم چون چیزی برای گفتن نداشتم
حس کردم از کنارم بلند شد و بعد از چند ثانیه صدای غمگینش به گوشم رسید :

_تو استراحت کن من میرم خونه خودمون برات سوپی چیزی درست کنم بیارم

با صدای لرزونی لب زدم :

_نمیخواد زخمت بکشی !!

بدون اینکه جواب حرفم رو بده جدی گفت :

_کلید خونت رو از روی جاکلیدی برداشتم که اگه خوابت برد راحت بتونم بیام داخل و پشت در نمونم …خدافظ

و بدون اینکه منتظر پاسخی از جانب من باشه رفت با صدای بسته شدن در خونه بالاخره چشمام رو باز کردم

تا کی میخواستم اینجوری ادامه بدم و ازشون پنهون کنم ؟؟ معلوم بود حرفامو باور نکرده و ازم ناراحته‌ ، لعنتی مقصر خودم بودم که اینقدر تابلو بازی درآوردم

اول باید یه سر پیش دکتری چیزی میرفتم تا ببینم چه مرگمه و این حالت تهوع ها و سرگیجه های این چند وقته ام برای چیه آره !!

با رفتن گُل بانو و زهرا تازه یاد گوشی افتادم
دستپاچه اطراف رختخواب رو به دنبالش گشتم خداروشکر زیر بالشت افتاده و از دید بقیه پنهون شده بود

با اینکه خسته بودم ولی هر کاری میکردم خوابم نمیبرد چون تموم مدت دراز کشیده حالت تهوع امونم رو بریده بود و اصلا آروم و قرار نداشتم

نمیدونم چقدر توی اون حال بد دست و پا میزدم که در خونه باز شد و گُل بانو با ظرف غذایی توی دستش وارد خونه شد

با چشمای نیمه باز خیره اش شدم
که با تعجب ابرویی بالا انداخت و گفت :

_نخوابیدی ؟!

بی حال به پهلو چرخیدم

_نه نتونستم

به سمت آشپزخونه راه افتاد

_چرا ؟؟ حالت خوب نیست مگه ؟؟

نمیخواستم بیشتر از این نگرانش کنم پس به دروغ گفتم :

_نه همینطوری الکی خوابم نبرده !!

طولی نکشید با کاسه ای تو دستش به سمتم اومد و کنارم نشست

_سعی کن بخوابی زیر چشمات گود افتاده

بی اختیار دستی زیر چشمام کشیدم و بی حال لب زدم :

_باشه !!

قاشق پُر رو‌ جلوی دهنم گرفت

_بخور جون بگیری !!

دهنم رو باز کردم ولی همین که میخواستم یه کمی ازش بخورم بوش زیر دماغم پیچید و بی اختیار عوقی زدم و سرمو چرخوندم

_ببرش کنار بو میده حالم بد شد !!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان والادگر نیستی
دانلود رمان والادگر نیستی به صورت pdf کامل از سودا ترک

      خلاصه رمان والادگر نیستی : ماجرای داستان حول شخصیت والادگر، مردی مرموز و پیچیده، به نام مهرسام آشوری می‌چرخد. او که به خاطر گذشته‌ای تلخ و پر از کینه، به مردی بی‌رحم و انتقام‌جو تبدیل شده، در جستجوی عدالت و آرامش برای خانواده‌اش است. اما وقتی که عشق در دل تاریکی و انتقام جوانه می‌زند، همه چیز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طعم جنون pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :     نیاز دختر شرو شیطونیه که مدرک هتل داری خونده تا وقتی کار براش پیدا بشه تفریحی جیب بری میکنه اما کیف و به صاحباشون برمیگردونه ( دیوانس) ازطریق یه دوست کار پیدا میکنه تو هتل تهران سر یه اتفاقاتی میشه مدیراجرایی هتل دستشه تا زمانیه که صاحب هتل ک پسر جونیه برگرده از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه

  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می‌دارد مشهورترین اقتباس این اثر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج اجباری

  دانلود رمان ازدواج اجباری   خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مایکلیو
مایکلیو
2 سال قبل

پارت هارو بیشترکننننننننننننن خیلی قشنگه ولی کمههههه

Mahi
Mahi
2 سال قبل

جییییغغغغ کمه ولی به کیفم منتظر میمونم😐💫

Maryam
Maryam
پاسخ به  Mahi
2 سال قبل

خیلی کیوته
عاشقشم ♥
لطفاً تعداد بیشتری پارت بزارید. 😉

ریحانه
ریحانه
پاسخ به  Maryam
2 سال قبل

تو کی دیدیش که فهمیدی کیوته؟

..
..
2 سال قبل

چراپارتا رو بلند تر نمی نویسی😶طرف تو خماری میمونه یا لاقل جای حساس تمامش نکن

ماهک
ماهک
2 سال قبل

چرا آنقدر کوتاه میزارید پارتارو هر ۲روز یه بار پارت میزاری دیر که میزارید حد اقل پارت ها و زیاد کنید چرا اینجوری😑

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x