اون داد و بیداد میکرد
ولی من انگار کر شده باشم توی دنیای دیگه ای سیر میکردم

همش ذهنم حول و هوش آراد میچرخید که دروغا و بازی های من چه بلایی سرش آورده بودن

بدون اهمیت به سرزنش هاش ، گوشی رو توی دستای لرزونم محکم گرفتم و با بغض نالیدم :

_میخوام برگردم باید ببینمش

_چیییییییییی ؟؟؟

با شنیدن صدای دادش سرم کج شد و گوشی رو از گوشم فاصله دادم

_ هیچ جااایی نمیای فهمیدی ؟؟

با بغض نالیدم :

_چرا ؟؟ باید باهاش حرف بزنم

_هه حرف؟؟ مگه جای حرفی هم باقی گذاشتی ؟؟

حالت تهوع امانم رو بریده بود به سختی بلند شدم و با پاهایی که میلرزیدن به زور قدمی سمت حمام برداشتم

_آره باید بیام همه چی رو براش توضیح بدم

صدای پوزخند تمسخر آمیزش توی گوشم پیچید و پشت بندش چیزی گفت که بی اختیار پاهام لرزید و تا به خودم بیام پخش زمین شدم

_بازی هایی که سرش پیاده کردی رو بهش توضیح بدی ؟؟ یا بیای عشق و حالاش رو با دخترای دیگه ببینی هاااا

روی زمین از درد به خودم میپیچدم ولی مدام این حرف امیر توی ذهنم تکرار و تکرار میشد

درست مثل ضبطی که روی دور تکرار گذاشته باشنش مدام این جملات توی ذهنم تکرار میشد و حالم رو از اینی که هستم بدتر میکرد

مگه نگفت تو خونه اس و کسی ندیدتش؟؟
پس چرا الان داره از دخترای دیگه حرف میزنه ؟؟

نه نمیتونستم برای یه ثانیه هم کسی جز خودم رو کنارش تصور کنم ، اگه روزی کسی دیگه ای رو دوست داشته باشه به طور حتم دیووونه میشم

صدای امیر که بلند اسمم رو فریاد میزد به گوشم میرسید ولی انگار فلج شده باشم قدرت اینکه تکونی بخورم و گوشی رو که یه کم اون طرف ترم افتاده بود رو به طرف خودم بکشم رو نداشتم

فقط از زور غم و ناتوانی هق هق گریه هام بالا گرفته و داشت سکوت خونه رو میشکست یه طورایی برای دلم سوگواری میکردم دل بدبخت و بی کسم که بعد سالها تازه داشت طعم عشق و محبت و امنیت رو میچشید

ولی لعنت بهش که آدم اشتباهی رو انتخاب کرد
آدمی که از اولش هم مال من نبود و میدونستم که بالاخره همچین روزی پیش میاد برای همینم روزای آخر سعی میکردم تا حد ممکن ازش دوری کنم

شایدم این درد و غما مجازاتیه که خدا برام در نظر گرفته !!

توی حال بدی دست و پا میزدم
که یکدفعه با هجوم مایع تلخی به دهنم با تموم قدرت باقی مونده توی وجودم ، دستای لرزونم رو ستون بدنم کردم

و به سختی تن دردمندم روی زمین کشیدم و همین که خودم رو به حمام رسوندم بی اختیار شروع کردم پشت سرهم عوق زدن

تموم این چند روز از بس بالا آورده بودم و از طرفی نمیتونستم چیزی بخورم که زیر چشمام گود افتاده و دستام از زور ضعف میلرزیدن

شیر آب رو باز کردم و بی توجه به خیسی لباسام دستامو زیر آب فرو بردم و محکم به صورتم پاشیدم از شدت سردی آب به نفس نفس افتادم

که حس کردم صدای موبایلم به گوشم میرسه میدونستم امیرِ و با اون طرز قطع کردن تماس حتما نگرانم شده ولی اون لحظه نمیدونم چه مرگم شده بود

که نمیخواستم باهاش حرف بزنم
شاید دلم ازش گرفته بود ولی اونم که گناهی نداشت هرچی میگفت بحاطر خود احمقم بود

با حال بد به سختی دوش کوتاهی گرفتم تا سرحال بیام و بهتر شم خداروشکر برام خوب بود چون با تموم شدن حمامم حس کردم سر گیجه و حالت تهوعم کمتر شد

حوله کوتاهی که توی حمام بود رو دور کمرم بستم بلندیش تا یه وجب زیر با…سنم میرسید موهای بلند و خیسم همونطور آزادنه دورم رها کردم

و با حس و حالی یه کم بهتر از حمام بیرون زده و وارد هال کوچیک خونه بی بی شدم با دیدن گوشی که همونجوری وسط افتاده بود برای ثانیه ای نگاهم روش چرخید

تموم مدتی که توی حمام بودم صدای زنگ های پشت همش به گوشم میرسید ولی نه حال داشتم از حمام بیرون برم و جوابش رو بدم نه امیدی داشتم که باز حرفای خوبی از دهنش بشونم

یه طورایی بعد شنیدن جمله آخرش ترس برم داشته بود ترس از اینکه با حرفاش مطمعنم کنه که حقیقت داره و دختری یا دخترایی پا توی زندگی آراد گذاشتن

دستم رو به سرم که سنگین شده بود گرفتم و قدمی سمت اتاق برداشتم که باز صدای گوشی بلند شد

قدمام از حرکت ایستاد
آب دهنم رو صدادار قورت دادم و دودل نیم نگاهی بهش انداختم صفحه اش مدام خاموش روشن میشد و بهم هشدار میداد

تا کی میخواستم فرار کنم ؟!
بالاخره که چی ؟؟

با این فکر به سمتش رفتم و گوشی رو برداشتم ولی همین که تماس رو وصل کردم فریاد عصبی امیر توی گوشم پیچید

_دختره دیوونه چرا گوشی رو برنمیداری نمیگی نگرانت میشم هاااااا

آب دهنم رو به سختی قورت دادم‌ و با صدایی که به شدت گرفته بود آروم لب زدم :

_نتونستم !!

با شنیدن صدای گرفته ام با نگرانی پرسید

_چرا ؟؟ چیزی شده ؟؟

الان چی بهش میگفتم ؟!
میگفتم بخاطر احتمال بارداری که دارم همش سرگیجه و حالت تهوع دارم و به همین خاطر نتونستم جوابت رو بدم و نزدیک بود غش کنم و از حال برم ؟؟

تصمیمم رو گرفته بودم باید خودم با چشمای خودم میدیدمش نمیتونستم اینطوری تحمل کنم

با این فکر زبونی روی لبهای ترک خورده ام کشیدم و بی اهمیت به سوالش جدی گفتم :

_میخوام برگردم پس یه جای خواب که شب بتونم توش بمونم برام پیدا کن

_چیییییییی ؟؟ مگه مغز خر خوردی آخه روانی؟؟

باز داد و فریاداش بالا گرفت ولی من بی اهمیت به حرفاش تماس رو قطع و گوشی رو خاموش کردم

تلفن خاموش رو گوشه طاقچه گذاشتم
و بیخیال به سمت آشپزخونه رفتم میدونستم الان از دستم دیوونه شده و منو به فوحش و ناسزا بسته

ولی اون لحظه هیچی برام اهمیتی نداشت
چون تصمیمم رو گرفته بودم پس باید هر طوری شده برمیگشتم و سر و گوشی آب میدادم وگرنه دق میکردم و میمیردم

دلم دیگه طاقت این دوری رو نداشت
پس باید کاری میکردم اینطوری دست روی دست گذاشتن بی فایده بود

یکدفعه با احساس ضعفی که توی بدنم پیچید در یخچال رو باز کردم و گیج نگاهم رو داخلش چرخوندم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۵ / ۵. شمارش آرا ۲

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
رمان فرار دردسر ساز
رمان فرار دردسر ساز

  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه ای پناه میاره که…   به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۵ /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهان pdf از سپیده شهریور

  خلاصه رمان :   ماهک زنی کم سن و بیوه که در ازدواج قبلی خود توسط شوهرش مورد آزار جنسی قرار گرفته. و حالا مردی به اسم شاهان به زور تهدید میخواد ماهک رو صیغه ی خودش کنه تا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

یعنی باورم نمیشه نازی این قدر خنگه که نفهمه آراد دلیل بودن اش با دخترا اینه که می خواد خودشو خالی کنه و گرنه هیچ حسی به آن ها نداره

معصومه
معصومه
2 سال قبل

چقدر کم

معصومه
معصومه
2 سال قبل

نازی بعدش خودش میره پیش آراد
آراد هم که نگو که استقبال گرمی ازش می‌کنه 🤣
البته با زندانی کردنش تو انباری آوردن مهسا و ….

سارا
سارا
2 سال قبل

عررررررررررررررررررررررررررررر کم بود

Mahi
Mahi
2 سال قبل

کمه ولی مرسی😐💫

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x