” نازی ”
روی تخت دراز کشیده و با حال بد دستمو روی شکمم کشیدم نمیدونم امروز چه مرگم شده بود که همش حال تهوع داشتم
طوری که این حال بد امونم رو بریده بود
به قدری خسته بودم که قطره اشکی از گوشه چشمم چکید
شانس آوردم آراد به چیزی شک نکرد
چون با این وضعیتی که بینمون پیش اومده بود اصلا دوست نداشتم از وجود بچه توی شکمم خبر دار شه
چون اصلا به نفعم نبود
میترسیدم با فهمیدن این موضوع اینجا پیش خودش زندانیم کنه و وقتی بچه ام به دنیا اومد ازم بگیرتش
آره ازم بگیرتش
و از خونه زندگیش بیرونم کنه
چون مطمعن بودم ازم بیزاره
و فقط از روی حرص و خشمش من رو اینجا نگه داشته تا اذیتم کنه
ترس این رو داشتم که بچه ام رو از دستم بگیره برای همین نمیخواستم از وجودش باخبر شه
باید تا زمانی که بتونم از اینجا فرار کنم تحمل میکردم و چیزی رو بروز نمیدادم وگرنه کلاهم پس معرکه بود
روی تخت به پهلو چرخیدم
و دستمو زیر سرم تکیه دادم و جنین وار توی خودم جمع شدم
همیشه منتظر این موقعیت بودم که زهرم رو بهشون بریزم و یه روز همه واقعیت رو برملا کنم ولی الان چرا خوشحال نبودم
آره خوشحال نبوده و یه طورایی داشتم عذاب میکشیدم طوری که دوست داشتم ازشون دور بشم و دیگه هیچ وقت به چشم نبینمشون
مخصوصا اون زن رو
اون زن که هنوز که هنوزه سعی داشت با دروغ سَرهَم کردن من رو بازی بده و از خودش دفاع کنه
اینقدر توی اون حال بد بودم
و به چیزایی مختلفی فکر کردم که چشمام گرم شد و به خواب عمیقی فرو رفتم
یکدفعه با نوازش دستی روی موهام به سختی لای پلکای بهم چسبیده ام رو باز کردم
که چشمم خورد به خدمتکار آراد یعنی مائده
مائده ای که مدتی که آراد مجبورم کرد خدمتکار باشم برام عین دوست و همدم میموند و همه جوره هوامو داشت
با دیدن چشمای بازم دست رو برداشت
نگاهش رو توی صورتم چرخوند و با مهربونی گفت :
_حالت خوبه ؟
خسته پلکی زدم
و به سختی و با کمکش به تاج تخت تکیه دادم
_بد نیستم
خم شد و از روی پاتختی سینی غذا رو برداشت
_آقا گفت برات غذا بیارم
نگاهمو روی غذاهای رنگاوارنگ چرخوندم
_نمیخوام میل ندارم
_ولی باید بخوری
قاشق رو پر کرد و جلوی دهنم آورد و در همون حال ادامه داد :
_رنگ و روی خودت رو توی آیینه دیدی ؟؟ دهنت رو باز کن ببینم
به اجبار و به خاطر بچه تو شکمم دهنم رو باز کردم و با وجود تلخی دهنم غذا رو خوردم
حالم بد بود
ولی مجبور بودم یه چیزی بخورم تا زنده بمونم
بعد از اینکه نصف غذام رو خوردم
دستمو جلوی قاشق توی دست مائده گذاشتم و بدون هیچ مقدمه چینی یهویی گفتم :
_کمکم کن از اینجا برم
با ترس نگاهم کرد و لب زد :
_چی ؟؟
نفس عمیقی کشیدم و باز حرفمو تکرار کردم
_گفتم کمکم کن تا از اینجا برم
وحشت زده قاشق توی دستشو توی سینی گذاشت
_ولی آقا بفهمن زندم نمیزارن
با اطمینان گفتم :
_نترس نمیفهمه !!
_چطوری آخه مگه میشه ؟؟
باید میرفتم هر طوری شده
حتی به قیمت خراب کردن تموم چیزای که یه روزی برام ارزش داشتن
_آره میشه نترس
منتظر بودم بگه کمکت میکنم و روم حساب کن
ولی یکدفعه با دست و پایی که لرزششون مشهود بود شروع کرد به جمع کردن وسایلی که آورده بود
و یکدفعه توی سکوت از کنارم بلند شد
و خواست از اتاق خارج بشه که ناباور صداش زدم :
_کجا مائده ؟؟ جوابمو ندادی
با ترس ایستاد
ولی بدون اینکه به سمتم برگرده لرزون گفت :
_ببخشم ولی نمیتونم همچین ریکسی رو به جون بخرم
_ولی آخه ی…..
دستپاچه توی حرفم پرید :
_شرمندم بخدا ولی نمیتونم
و بدون اینکه مهلت حرف زدنی بهم بده
با عجله از اتاق بیرون زد و درو بهم کوبید
پوووف کلافه ای کشیدم
اینم از این …از طرفی بدبخت حقم داشت بترسه و نخواد کمکم کنه
عصبی موهامو که دورم آزادنه پخش شده بودن و چنگ زدم دلم میخواست از ته بزنمشون
دیگه تحملشون رو نداشتم مخصوصا الان که توی بد موقعیتی بودم و همش اعصابم بهم ریخته بود
با دیدن قیچی کوچیک روی میز آرایش
توی یه تصمیم آنی بلند شدم
و با عجله به سمتش رفتم
دستام میلرزید
ولی انگار با خودم و زمین و زمان قهر کرده بودم و میخواستم حرصم رو سر یه چیزی خالی کنم
قیچی رو برداشتم
چشمامو بستم و با حالی خراب قیچی رو بینشون گذاشتم
همین که میخواستم ازشون دل بکنم و کارو یکسره کنم در اتاق باز شد و صدای خشمگین آراد خط انداخت روی اعصابم
_داری چه غلطی میکنی ؟
_به تو مربوط نیست
با چند قدم بلند خودش رو بهم رسوند
و قبل از اینکه کاری بکنم قیچی رو از دستم گرفت و گوشه اتاق پرتش کرد
و صدای فریاد بلندش بود که سکوت اتاق رو شکست
_دیووونه شدی هااا ؟؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چقدر خوب شده که هر روز پارت میزاری🙂
سلام ، چطوری باید رمان تو سایت بزاریم؟
میشه راهنمایی کنید.
ممنون
سلام تل نصب کن بیا تو کانال ب مدیر بگو نویسنده ت کنه
وایییی پارت خیلی کمه ، فاطمه خانم تروخدا طولانی تر کن پارتو
وای فاطمه جونم فقط همین یک باره پارت بعدیش رو هم بزار الان لطفا
ریکس!🤔😆
😂🥲