برای یه ثانیه ازم جدا شد که با نفس نفس
نگاه به اشک نشسته ام رو توی صورتش چرخوندم
دروغ چرا ….
پُر بودم از دلتنگی و حسرت
حسرت لمس کردن دوباره تنش و بو کشیدن حتی عطر تنش
نمیدونم چی تو صورتم دید
که با عجله سرش پایین اومد و قبل از اینکه لباش روی لبهام بشینه شنیدم
زیر لب زمزمه کرد :
-باز داری چه بلایی سرم میاری دختر
نشستن لباش روی لبهام اجازه حرف زدنی بهم نداد آنچنان میبوسید منو و دستش جای جای تنم رو رسد میکرد
که داشت عقب هوشم رو از کار مینداخت
درسته واقعا داشتم از دست میرفتم و کم کم دیونه میشدم
دیوونه میشدم چون خیلی وقته از حسرت نداشتنش میسوختم و فقط از دور تماشاگرش بودم
که چطور جلوی چشمام میره میاد ولی نمیتونم حتی لمسش کنم بینمون دیوار ها فاصله اس
توی ذهنم یه لحظه این فکر که ما برای هم ممنوعه ایم، پررنگ شد و لبام خواست از حرکت و بوسیدنش دست برداره
ولی همین که دستمو روی صورتش گذاشتم تا از خودم جداش کنم و بگم نمیشه و نکن
با لمس پوست صورتش زیر دستم گاز آرومی از لب پایینیم گرفت
توی ذهنم قسمت ممنوعه و حرام بودن این رابطه رو کنار زدم و یه طورایی بر پدر هرچی ممنوعه و حرامه لعنت فرستادم
نه اصلا نمیتونستم بیخیال این مرد بشم حتی اگه خودمم میخواستم
بیخیال هرچی که توی ذهنم میگذشت شدم و سعی کردم روح و تنم رو از حصار همه چی آزاد کنم پس چشامو بستم خودمو به دست آراد سپردم
نمیدونم چند دقیقه ای رو درگیر هم بودیم
که وقتی به خودم اومدم که با نفس نفس سرمو روی سینه برهنه آراد گذاشته و چشامو بستم
آره چشمام رو از شدت آرامشی که داشت به وجودم تزریق میشد بسته بودم
آرامشی که بعد مدتها حسش کرده و به وجودم تزریق شده بود، چند دقیقه ای رو توی اون حالت بودیم
و چیزهای خوبی داشت توی ذهن و فکرم میگذشت که یکدفعه با کنار کشیدن آراد و جدا شدنش ازم به خودم اومدم و توجه ام سمتش جلب شد
برعکس چند دقیقه پیش با سردی ازم جدا شده و پشت بهم دراز کشید موهای آشفته و بهم ریخته توی صورتمو کنار زدم
و گیج لبهام برای گفتن حرفی تکون میخوردن
ولی هیچ چیز جز آوایی نامفهوم از بین لبهام بیرون نمیومد
چرا داشت بهم بی محلی میکرد؟؟
مگه این من نبودم چند دقیقه پیش اونطوری باهم بودیم و رابطه داشتیم؟؟؟
دستم روی بازوی برهنه اش نشست و با دو دلی اسمش رو صدا زدم :
-آراد میشه بگ…..
صدای سردش و چیزی که گفت وادار به سکوتم کرد
-میشه بری بیرون میخوام بخوابم
با این حرفش آنچنان تنم یخ زد
و شوکه شدم که مات مبهوت از نیم رُخ خیره به صورتش شده و پلکم نمیزدم
باور کنم که این الان با من بود؟
نه نه اصلا باور کنم که این آراد چند دقیقه پیشه که اونطور من رو میبوسید
و ابراز دلتنگی میکرد
از شدت حقارت اشک توی چشمام نشست
و لبهام شروع به لرزیدن کردن
لرزش بی امانی که نشات گرفته از قلب دردمندم بود قلبی که داشت زیر فشار لِه میشد و از بین میرفت
دیگه تحمل تحقیر دیگه ای رو نداشتم مقصر خودم بودم که اینطوری خودم رو کوچیک کرده و زیر خوابش شدم..
ملافه رو دورم پیچیدم
وبا اشکایی که حالا تموم صورتم رو پُر کرده بودن با قدمای لرزون و دل شکسته
از اتاقش.. بیرون زدم
با تنی خسته و گرفته وارد اتاقی که این
مدت داخلش میموندم شدم و با قدمای
نامتعادل درست مثل کسایی که روح توی تنشون نیست
به هر طریقی بود
خودم رو به حمام رسوندم و شیر آب
سرد رو باز کردم و زیرش ایستادم
تموم بدنم از شدت سرما و شوک میلرزید
ولی تنها چیزی که میتونست من رو به
حال خودم بیاره همین اب سرد بود
کم کم ملافه خیس از بین دستای لرزونم پایین افتاد برای جلوگیری از افتادنم دستمو به دیوار نمور و سرد گرفتم
دیگه تحمل نداشتم
مدام صحنه های عشقبازی بینمون ،
جلوی چشمام زنده میشد
و همین ها هم داشتن عذابم میداد
صحنه های که برای من پُر بودن از امید
و آرزو ولی برای آرادی که انگار قصد
تلافی کردن داشت
چیزی جز یه تفریح نبودن
تفریحی که میتونست باهاش من رو از پای در بیاره و نابود کنه
برای تنبیه خودم و این دل بی جنبه ام
که به این زودی پیشش وا دادم سعی نداشتم از زیر دوش آب بیرون بیام
آب سردی که داشت نابودم میکرد
یکدفعه با لرزش بیش از حد بدنم یاد تنها امیدم توی این دنیای سیاه افتادم
آره تنها امیدی که برام باقی مونده بود یعنی بچه ام…
بچه بی گناهی که داشت توی وجودم رشد میکرد و من رو به مادری انتخاب کرده بود
با یاد آوریش پلکی زدم که قطره اشکی از گوشه چشمم چکید بی معطلی از زیر دوش خودم رو کنار کشیدم
نه نمیتونستم با بچه ام این کار رو بکنم
اون که گناهی نداشت که من لعنتی باعث شده بودم پاشو توی این دنیای کثیف بزاره
دنیای که چیزی جز دروغ و نیرنگ
نداشت
با وجود لرزش بی امان بدنم از حمام بیرون زده و بی معطلی حوله ای دور
خودم پیچیدم
درحالیکه کلاهش رو سرم میزاشتم روی تخت نشستم و سعی کردم ذهنم رو از آراد و اتفاقای چند دقیقه پیش دور کنم
صدای تَرق تَرق برخورد دندونام توی فضا پیچیده بود و من در تلاش این بودم که بدنم رو گرم کنم
چطور همچین بی دقتی کرده بودم چطور اون رو از یاد برده و فقط به خوده لعنتیم فکر کرده بودم
با هزار بدبختی سشوار رو پیدا کردم
و بعداز اینکه موهامو خشک کردم
روی تخت دراز کشیدم و پتو روی سرم کشیدم و سعی کردم
خودم رو به خواب بزنم
ولی یه حسی مانع میشد
یه حسی که انگار حالم خوب نیست
و تموم بدنم از شدت گرما گُر گرفته
دستمو روی شکم برهنه ام کشیدم
که با حس گرمای بیش از حدش نفسم توی سینه ام حبس شد..
داشت چه بلایی سر بچه ام میومد
نه خدای من….
نکنه بلایی سرش بیاد؟
وحشت تموم وجودمو فرا گرفته بود با بغض زیر لب زمزمه کردم :
-ببخش منو عزیزم
نمیتونستم دکتری چیزی هم برم
میترسیدم کسی متوجه بشه
ولی اینطوری هم نمیشد موند
چون لحظه به لحظه گرمای بدنم داشت بیشتر و بیشتر میشد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا رمان ها انقد شورشو در آوردن… بابا بنال دیگ أه همش نفهمه نفهمه..
مهدیس اینقدر حرررس نخوووووور مطمینم این دوتا خواهر برادر نیستتتتتن به احتمال زیاد آراد پسر اون زن تو باغ پشتیه ست اینا نمیدوننن ماش زودتر بفهمن این دوتا بزن سر خونه زندگیشووون
اره منم مطمئنم مادر آراد همونه
میدونم خواهر برادر نیستننن ولی اون اینجوری فک نمیکنه
خدایی این چه وضعشه؟
یه دوتا خط بیشتر از چیزی کم میشه که نمیزارین؟
داستان هم داره زیادی کش پیدا میکنه💔
دلیل گرم شدن بدنش چیه؟؟
تب! با تن داغ عرق کرده رفته زیر آب یخ. به نظرت نباید تب کنه؟؟
اخخخ اسکللل خیلی خوب شدد یعنی چی تا الانن نرفتنن به دکتررر این ادممم اصلاا مغز ندارههه تو فک میکنی با پدر بچه خواهر برادرییی بعد امکانننن ناقص بودن بچه هستتت و میخوای تاره بچه رو نگه دارییی از اون طرف پول هم ندارییی نگهشش داریییی یه سر بار اون بچه تواز خودتت نمیتونی مراقبت کنی میتونی از یه بچه ی معلول مراقبت کنییی😠😠اینمم کافی نیستت تو حداقل برو دکترررر شایدد معلولیتت داره دیگههه زنیکه ی بی فکر الان تو با اون ناهید چه فرقییی داریی اونمم تو رو به مرگ ترک کرد تو هم یه جوراییی ترکش کردی با این تفاوتت کههه کنارشیی وقتی اون بچه معلول بدنیا بیاددد کنارش بودن تو چه فایده ای دارهه هی سعی کردمم چیزی نگممم ولی این دختر مغز ندارهه اصلااا به اندازه ی معز گنجشک هم مغز نداره
خدااایی بد جااایی تموم شد….😶😑