وقتی دید فقط مات و متحیر به دهنش خیرم و هیچی نمیگم تکون محکمی بهم داد و عصبی فریاد کشید :
_با تواااااااااام حواست هست
وحشت زده خودم رو عقب کشیدم و سعی کردم ازش فاصله بگیرم
_تو تو دیو….نه شدی
کلمات رو بریده بریده و با لُکنت به زبون میاوردم درست مثل کسایی که روحی توی بدنشون نیست و شوکه شدن
_دیونه شدم که میگم از بند تنها چیزی که تورو به اون خانواده وصل میکنه رها شو هاااا ؟؟
نمیخواستم بیشتر از این چیزی بشنوم
دستمو روی گوشام گذاشتم و توی خودم جمع شدم
_ساکت شوووو نمیخوام هیچی بشنوم
سمتم اومد و دستمو گرفت و سعی کرد از روی گوشام کنارشون بزنه
_چرا ساکت شم هااا باید به حرفام گوش بدی
چون میخوام از این خریتی که داری میکنی دست برداری
اشکام گلوله گلوله از چشمام پایین میچکیدن
که ناباور فقط نگاهش میکردم باورم نمیشد اینی که تا این حد بی رحم شده امیر باشه
بغض کرده با لبهایی که میلرزیدن به سختی زمزمه کردم :
_چطور دلت میاد بمیره اون خیلی کوچیکه
با این حرفم کلافه چشماش رو بست
و با فکی که از شدت خشم منقبض شده و تموم عضلاتش بیرون زده بودن غرید :
_دلم میاد میدونی چرا ؟؟
پلکی زدم که اشکا با سرعت بیشتری تموم صورتم رو پُر کردن و در جواب حرفش فقط توی سکوت با ترس خیره اش شدم
وقتی دید هیچی نمیگم چشماش رو باز کرد و با ناراحتی ادامه داد :
_چون تو برام باارزش تری و نمیخوام بدبخت بشی
قلبم توی سینه ام فشرده شد
حالش رو درک میکردم از آینده ام میترسید از اینکه چطوری میخوام این بچه رو بزرگ کنم اونم بدون هیچ پول و سرپناهی
بالاخره بغضم شکست
و درحالیکه دستامو دور شکمم حلقه میکردم با درد نالیدم :
_اگه من برات باارزش و مهمم پس بدون اون یه تیکه از وجودمه و من میخوامش
با این حرفم ، درمونده چنگی توی موهای پرپشتش زد و با تموم قدرت کشیدشون فهمیده بود اصلا نمیتونه نظرم رو عوض کنه
بعد از اینکه کلافه چند بار دور خودش چرخید به سمتم اومد و جدی پرسید :
_مطمئنی که هیچوقت پشیمون نمیشی ؟؟
سری به نشونه تایید تکون دادم
_آره مطمئنم !!
یکباره انگار تموم خشمش فروکش کرده باشه لبه تخت نشست و آروم زیرلبزمزمه کرد :
_باشه هرچی خودت می……
باقی جمله اش با باز شدن یهویی در اتاق و داخل شدن پرستار عصبی همراه چندتا نگهبان نصف و نیمه رها شد
نگهبان عصبی سمتش اومد
_ پاشووو آقا
امیر بدون اینکه یک سانتی از جاش تکون بخوره بیخیال گفت :
_جام راحته
نگهبان بالای سرش ایستاد و آروم ضربه ای روی شونه اش کوبید
_گفتممم پاشو باید که بری
با اخمای درهم ، زیر دستش زد
_ای بابا بیخیال ما شو دیگه ….
_نظم بیمارستان رو بهم زدی بعد توقع داری بیخیالت بشم ؟؟
با این حرفش ، امیر چپ چپ نگاهی سمت پرستار انداخت
_دروغ به گوشتون رسوندن جناب
پوزخندی زد و کنایه آمیز گفت :
_هه دروغ ؟! پاشو برو بیرون و ما رو کم اذیت کن پسر
هرچی با امیر بحث و دعوا کردن تا بیرونش کنن نتونستن چون اون پرروتر از این حرفا بود و کوتاه نمیومد
بالاخره تونست تا زمانی که من مرخص بشم قانعشون کنه که پیشم بمونه به شرطی که تموم مدت آروم و ساکت باشه
هنوز بعد از گذشت چندساعت تموم بدنم داشت میلرزید و ناراحت توی فکر فرو رفته بودم و به حرفای امیر فکر میکردم
تموم مدت درگیر مرخص کردن و بردن من از بیمارستان بود و من با ترس منتظر برگشتنش بودم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یا خدا یکی بگه به اراد بره دکتر بفمه که اون نازی بارداره خدا
تو این بدبختی و بیچارگی نازی تازه فکر کنم امیرم عاشقش شده
خیلی چرت شده نویسنده هرکی به دردش بخوره میاره تو پارت ها و ی نظم درستی نداره داستان، مثلا الان ناهید کجاست؟ بابای آراد چرا نمیاد؟ مائده چکار میکنه؟
اریا نمی خواد بیاد سراغ پرستار بچش؟داستان تا قبل رفتن نازی از پیش اراد و انتقام گیریش عالی بود بعدش دیگه قلم نویسنده افتضاح شد و پارت ها هم کم شدن💔
مرسی…ولی این اراد کدوم گوریه؟میتونست به بیمارستانها سر بزنه…سر اون دختره که اسمشو داد براش تحقیق کنن چی اومد ؟ یه کمی هم از فامیل داماد برامون بگو😀🧐🤔
مثل همیشه کم بود
الان اسم این یه تیکه رو گذاشتین پارت؟!؟!؟ دیگه شورشو درآوردین…مسخره بازی شده
خیلی چرته یه دختری که تمام عمر جیب بری کرده و پسرانه زندگی کرده شب تولدآراد رقص چاقو اجرا میکنه و یا وقتی میفهمه حامله ست حس مادریش گل میکنه و یا ناهید اون چند روزی که نازی خونه شون بود وفهمیده بود دخترشه چرا یه سر بهش نمیزد چرا تو این رمانا پسره هم شرکت داره هم استاد دانشگاه است و… این نازی و آراد اینقدر احمق هستند که درک نمیکنند آراد بزرگتره و نمیشه که خواهر برادر باشند؟ مادر واقعی آراد اون زنییه که ته باغ زندگی میکنه دیگه خیلی کش دار شده و جذابیتی نداره
واقعا اون زن ته باغ مادر آراده ؟!😳 پس ماجرا اش چیه چرا باید اون جا باشه و خودش را از همه مخفی کنه از ناهید بترسه از آراد بترسه یعنی خود آراد می دونه اون مادرشه
نه قطعأ نمیدونه چون ناهید بهش گفته بود
هیچ وق ته باغ نری…!
حتی آراد اجازه ورود به نازی نداد /:
خب آخه چرا؟
یعنی الان آراد فکر می کنه ناهید مادرشه ؟ خب وقتی نازی را طلاق داد لابد یه همچین فکری کرده آخه ناهید چرا باید همچین کاری کنه ؟
بیچاره آراد اگه بفهمه حقیقت را بهش نگفتند دوباره یک بار دیگه نابود میشه اون دفعه قلب اش درد گرفته این دفعه چه بشه خدا می دونه هیییییییییییی ،😭😭
خدا لعنت ات کنه ناهید همه را تو دردسر انداختی
بابای آراد چی
از وجود اون زن اطلاع داره
سومولون خودتی؟؟
واقعا شورشو در آوردی من موندم رمان عشق صوری و عشق ممنوعه استاد باهم تا امروز ادامه داشته و الان آیا این آراد گوربه گور شده نمیفهمه خره آخه اون دختره بخت برگشته بالا میاره شکم باد کرده ویار داره بعد آقا نمیفهمه حاملس (کره داره ) والا
چند تا پارت مونده ؟؟
مرسی از این همه اتفاق مهیج اصن😐💔
آراد کجای ؟
مائده چرا نمیگه بیمارستان رفته؟
آخه کی آراد میدونه نازی حامله ی 🙁
؟؟؟؟؟؟؟
همین چرا زود تموم شد😐 خوب بود ولی مرسی ولی کم بود هیچ اتفاقی نیوفتاد