رمان عشق ممنوعه استاد پارت 174 - رمان دونی

 

نزدیکی های محله بودیم
که یکباره با فکری که به ذهنم رسید خودم رو از بین صندلی ها جلو کشیدم

با دلهره و بدنی که لرزشش دست خودم نبود خطاب به راننده گفتم :

_میتونی برام یکاری بکنی داداش ؟؟

راننده ماشین که مرد لوتی و بامرامی به نظر میرسید دستی به سیبل های پرپشتش کشید و از توی آیینه نیم نگاهی سمتم انداخت

_امر بفرما ابجی ؟؟

نیم نگاهی به پشت سر انداختم
امیر هنوز داشت با موتور دنبال ماشین میومد

با ترس آب دهنم رو صدادار قورت دادم و با لُکنت خطاب بهش گفتم :

_میتونی یه کاری کنی این موتوری که داره پا به پامون میاد گممون کنه ؟؟

با تعجب از آیینه نیم نگاهی به پشت سر انداخت

_همین که سوارتون کرد و گفت که داد….

توی حرفش پریدم :

_آره آره خودشه میخوام گممون کنه

مشکوک پرسید :

_چیزی شده آبجی ؟؟

سری تکون دادم و به دروغ لب زدم :

_آره هیچ نسبتی باهام نداره و میخواد منو به زور با خودش ببره

اخماش دَرهم شد

_واقعا راست میگی آبجی ؟؟

نگاه ازش دزدیدم و با بغض ساختگی لب زدم :

_آره باید از دستش در برم وگرنه معلوم نیست چه بلایی میخواد سرم بیاره

_غلط کرده الان پیاده میشم حالش رو جا میارم

اگه ماشین رو نگه میداشت گند کار درمیومد و نمیتونستم فرار کنم پس قبل اینکه دیر بشه وحشت زده دستمو روی صندلیش گذاشتم و بیشتر سمتش خم شدم

_نه نه اصلا ماشین رو نگه ندار

_ولی نمیشه که آبجی ….

_تو رو خدا فقط برو

با دیدن التماسام با تاسف سری تکون داد

دستش روی دنده ماشین گذاشت
و با یه حرکت درحالیکه جاش مینداخت و پاشو بیشتر روی پدال گاز میفشرد و سرعت ماشین رو بالاتر میبرد خشن زیرلب غرید :

_حیف که نمیزاری وگرنه خوب حالش رو میگرفتم تا بفهمه دنبال ناموس بقیه راه نیفته حالام سفت بچسب که میخوام سرعتمو بالاتر ببرم

اون با حرص غُر میزد
ولی من بی اهمیت به حرفاش دستامو توی هم گره زدم و با دلهره نگاهمو به جاده دوخته بودم

از بین ماشین ها با سرعت لایی میکشید
و من با ترس به در چسبیده بودم و توی دلم خدا خدا میکردم تا همه چی به خیر و خوشی بگذره و بلایی سر بچه ام نیاد

یکدفعه با سرعت از ماشینی جلو زد
که با ترس جیغ بلندی زدم و به در چسبیدم

قلبم توی دهنم میزد
و به غلط کردن افتاده بودم

راننده از توی آیینه نیم نگاهی سمتم انداخت و با ترس پرسید :

_حالت خوبه آبجی ؟؟

آب دهنم رو به سختی قورت دادم حس میکردم گلوم خراش برداشته ودرد میکنه

چون صورتم از درد توی هم فرو رفت
ولی خودم رو نباختم و با صدای ضعیفی لب زدم :

_خوبم فقط برو !!

سری تکون داد :

_چشم فقط نگران شما بودم

هیچ جوابی بهش ندادم
فقط صندلی رو توی دستم چنگ زدم و با صورتی درهم سعی میکردم به تکون خوردن های زیاد ماشین فکر نکنم و ریلکس باشم

چشمامو بسته بودم
و دقیق نمیدونم چقدر توی اون حال بد دست و پا زدم که راننده کلافه دستش روی فرمون ماشین کوبید و بلند گفت :

_لعنتی چقدر کنه اس اصلا ول کن نیست مرتیکه !!

بنده دلم پاره شد سرمو بالا گرفتم
خدایا نکنه هنوز دنبالمون بود

_چی شده ؟!

فرمون رو پیچوند و از اولین میان بُر دور زد

_داره دنبالمون میاد فهمیده قالش گذاشتیم و سعی داره هر طوری شده ماشینمو نگه داره

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راز ماه

    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زندگی سیگاری pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان : «جلد اول» «جلد دوم انتقام آبی» دختری از دیار فقر و سادگی که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه. دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی

  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیلاژ به صورت pdt کامل از ریحانه کیامری

  خلاصه رمان:   سیلاژ «sillag» یه کلمه‌ی فرانسویه به معنی عطر به جا مونده از یه نفر، خاطره‌ای که با یه نفر خاص داشتی یا لحظه‌هایی که با هم تجربه کردین و اون شخص و خاطرات همیشه جلو چشماته و به هیچ اتفاق بهتری اون رو ترجیح نمیدی…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
2 سال قبل

نویسنده محترم سلام عرض شد.
ولی خدایی از خواندن این رمان چه چیزی به دست آوردیم جز هدر دادن وقت.
استادی که مشروب میخوره رابطه با بقیه داره
همه هم که ماشاالله خوشگل و خوشتیپ و پولدار و عمارت دار‌.
لااقل برای خودت میگم وقت میرزاری می‌نویسی یه چیزی بنویس که چندتا نکته مثبت داشته باشه مردم توی زندگی به دردشوندبخوره دعای خیر بهت کنند.
با تشکر

انیسا
انیسا
2 سال قبل

خدا کنه

Anita
Anita
2 سال قبل

درسته که اخرشه ولی انقدر پارت کم میزارین که همین اخرشم تا یک سال دیگه تموم نمیشه ، شورشو در اوردین دیگه

پ ا
پ ا
2 سال قبل

دوباره هیچ اتفاقی نیوفتاد ممنون از نویسنده ک ی ملت و ایسگا کرده بابا تورور خدا حد اقل بین ۳ تا یا ۲ تا پارت ی اتفاقی بیوفته دلمون خوش بشه رومانو دونبال کنیم نمیشه که هر سری بخوره تو ذوقّمون ☹️

زهرا
زهرا
2 سال قبل
پاسخ به  پ ا

شما محتوای این رمان بعد این همه خواندن ببین کلا ابسگا کرده ملت

دیانا
دیانا
2 سال قبل

مگه نازی نمیخواست امیرپیشش بیاد؟
پس چرا میخواد فرار کنه
اصلا چرا گفت به😐حالا فرار کنه😐

منتظر
منتظر
2 سال قبل
پاسخ به  دیانا

لابد میترسه بچه اش ازش بگیره

negar
negar
2 سال قبل

کم بود😐

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x