نزدیکی های محله بودیم
که یکباره با فکری که به ذهنم رسید خودم رو از بین صندلی ها جلو کشیدم
با دلهره و بدنی که لرزشش دست خودم نبود خطاب به راننده گفتم :
_میتونی برام یکاری بکنی داداش ؟؟
راننده ماشین که مرد لوتی و بامرامی به نظر میرسید دستی به سیبل های پرپشتش کشید و از توی آیینه نیم نگاهی سمتم انداخت
_امر بفرما ابجی ؟؟
نیم نگاهی به پشت سر انداختم
امیر هنوز داشت با موتور دنبال ماشین میومد
با ترس آب دهنم رو صدادار قورت دادم و با لُکنت خطاب بهش گفتم :
_میتونی یه کاری کنی این موتوری که داره پا به پامون میاد گممون کنه ؟؟
با تعجب از آیینه نیم نگاهی به پشت سر انداخت
_همین که سوارتون کرد و گفت که داد….
توی حرفش پریدم :
_آره آره خودشه میخوام گممون کنه
مشکوک پرسید :
_چیزی شده آبجی ؟؟
سری تکون دادم و به دروغ لب زدم :
_آره هیچ نسبتی باهام نداره و میخواد منو به زور با خودش ببره
اخماش دَرهم شد
_واقعا راست میگی آبجی ؟؟
نگاه ازش دزدیدم و با بغض ساختگی لب زدم :
_آره باید از دستش در برم وگرنه معلوم نیست چه بلایی میخواد سرم بیاره
_غلط کرده الان پیاده میشم حالش رو جا میارم
اگه ماشین رو نگه میداشت گند کار درمیومد و نمیتونستم فرار کنم پس قبل اینکه دیر بشه وحشت زده دستمو روی صندلیش گذاشتم و بیشتر سمتش خم شدم
_نه نه اصلا ماشین رو نگه ندار
_ولی نمیشه که آبجی ….
_تو رو خدا فقط برو
با دیدن التماسام با تاسف سری تکون داد
دستش روی دنده ماشین گذاشت
و با یه حرکت درحالیکه جاش مینداخت و پاشو بیشتر روی پدال گاز میفشرد و سرعت ماشین رو بالاتر میبرد خشن زیرلب غرید :
_حیف که نمیزاری وگرنه خوب حالش رو میگرفتم تا بفهمه دنبال ناموس بقیه راه نیفته حالام سفت بچسب که میخوام سرعتمو بالاتر ببرم
اون با حرص غُر میزد
ولی من بی اهمیت به حرفاش دستامو توی هم گره زدم و با دلهره نگاهمو به جاده دوخته بودم
از بین ماشین ها با سرعت لایی میکشید
و من با ترس به در چسبیده بودم و توی دلم خدا خدا میکردم تا همه چی به خیر و خوشی بگذره و بلایی سر بچه ام نیاد
یکدفعه با سرعت از ماشینی جلو زد
که با ترس جیغ بلندی زدم و به در چسبیدم
قلبم توی دهنم میزد
و به غلط کردن افتاده بودم
راننده از توی آیینه نیم نگاهی سمتم انداخت و با ترس پرسید :
_حالت خوبه آبجی ؟؟
آب دهنم رو به سختی قورت دادم حس میکردم گلوم خراش برداشته ودرد میکنه
چون صورتم از درد توی هم فرو رفت
ولی خودم رو نباختم و با صدای ضعیفی لب زدم :
_خوبم فقط برو !!
سری تکون داد :
_چشم فقط نگران شما بودم
هیچ جوابی بهش ندادم
فقط صندلی رو توی دستم چنگ زدم و با صورتی درهم سعی میکردم به تکون خوردن های زیاد ماشین فکر نکنم و ریلکس باشم
چشمامو بسته بودم
و دقیق نمیدونم چقدر توی اون حال بد دست و پا زدم که راننده کلافه دستش روی فرمون ماشین کوبید و بلند گفت :
_لعنتی چقدر کنه اس اصلا ول کن نیست مرتیکه !!
بنده دلم پاره شد سرمو بالا گرفتم
خدایا نکنه هنوز دنبالمون بود
_چی شده ؟!
فرمون رو پیچوند و از اولین میان بُر دور زد
_داره دنبالمون میاد فهمیده قالش گذاشتیم و سعی داره هر طوری شده ماشینمو نگه داره
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده محترم سلام عرض شد.
ولی خدایی از خواندن این رمان چه چیزی به دست آوردیم جز هدر دادن وقت.
استادی که مشروب میخوره رابطه با بقیه داره
همه هم که ماشاالله خوشگل و خوشتیپ و پولدار و عمارت دار.
لااقل برای خودت میگم وقت میرزاری مینویسی یه چیزی بنویس که چندتا نکته مثبت داشته باشه مردم توی زندگی به دردشوندبخوره دعای خیر بهت کنند.
با تشکر
فک کنم دیگه آخراشه
خدا کنه
درسته که اخرشه ولی انقدر پارت کم میزارین که همین اخرشم تا یک سال دیگه تموم نمیشه ، شورشو در اوردین دیگه
خو اگه تموم شه فایلش میاد دیگه همشو میزارم
دوباره هیچ اتفاقی نیوفتاد ممنون از نویسنده ک ی ملت و ایسگا کرده بابا تورور خدا حد اقل بین ۳ تا یا ۲ تا پارت ی اتفاقی بیوفته دلمون خوش بشه رومانو دونبال کنیم نمیشه که هر سری بخوره تو ذوقّمون ☹️
شما محتوای این رمان بعد این همه خواندن ببین کلا ابسگا کرده ملت
مگه نازی نمیخواست امیرپیشش بیاد؟
پس چرا میخواد فرار کنه
اصلا چرا گفت به😐حالا فرار کنه😐
لابد میترسه بچه اش ازش بگیره
کم بود😐