با دیدنشون کنار هم ، نفسم گرفت و
کیف دستی از بین دستای لرزونم پایین
کف ماشین افتاد راننده که متوجه حال
بدم شد به سمتم برگشت
– حالتون خوبه خانوم ؟؟
از شدت ناراحتی پشت پلکم شروع کرده
بود به تند تند پریدن
– خوبم !!
– ولی رنگ و روتون پریده
بی اهمیت به حرفش ، زبونی روی لبهام
کشیدم و با صدایی که انگار از ته چاه
بیرون میاد گفتم :
– میتونید همین جا منتظر بمونید ؟؟
کرایتون هر چی باشه میدم
انگار یه بوهایی برده و دلش به حالم
سوخته باشه سری در تایید حرفم تکون
داد و گفت :
– چشم آبجی
چرخید و باز پشت فرمون قرار گرفت
دستی به چشمای غم گرفته ام کشیدم تا
بهتر ببینم
خودش بود
از این فاصله هم میتونستم بوی عطر
مارک دارش رو حس کنم دختره جلوش
ایستاد و نمیدونم با لبخند چی بهش
گفت
که نگاه آراد روی شکمش نشست و
با حالت خاصی دختره رو برانداز کرد از
طرز نگاهش حس خفگی بهم دست داد
و بی اختیار دستی روی شکمم کشیدم
چند دقیقه ای مشغول حرف زدن بودن
یکدفعه دختره سوار ماشین آراد شد و
رفتن
– برو دنبالشون
– چشم آبجی !!
سایه به سایشون جلو میرفتیم
از بین صندلی ها خودم رو جلو کشیدم
تا بهتر ماشین آراد رو ببینم
از اینکه کسی به جز من کنارش نشسته
بود
داشت دیوونه ام میکرد با توقف ماشین
جلوی مرکز پزشکی با کنجکاوی نگاهمو
سر در مرکز چرخوندم
یعنی برای چی اینجا اومدن ؟؟
آراد همراه دختره وارد مرکز پزشکی شد
حالا باید چیکار میکردم و چطوری سر از
کارشون درمیاوردم
با لعنتی که زیر لب زمزمه کردم شیشه
ماشین رو پایین کشیدم نمیتونستم
هیچ کاری نکنم و اینجا دست روی دست
بزارم
آره نمیشد
با این فکر به سمت راننده برگشتم و با
گفتن اینکه منتظرم بمونید از ماشین
پیاده شدم و با قدمای بلند وارد مرکز
پزشکی شدم
زیادی شلوغ پلوغ بود
برای پیدا کردنشون چرخی دور خودم
زدم ولی انگار آب شده و به زمین رفتا
باشن
هیچ خبری ازشون نبود هیچی …
از درون خودخوری میکردم و حس بدی
داشتم
نمیدونم چند دقیقه اونجا گیج دور
خودم چرخیده بودم که یکدفعه در یکی
از اتاقا باز شد و آراد درحالیکه نامه
آزمایشی دستش بود ناباور نگاهش
میکرد همراه اون دختره بیرون زد
زودی خودم رو پشت ستون و بین
جمعیت پنهون کردم ولی تموم حواسم
بهشون بود دختره از خوشحالی سر از پا
نمیشناخت
ولی آراد انگار توی این دنیا نیست رنگش
به شدت پریده و گیج میزد
دلم عین سیر سرکه میجوشید
از شدت استرس و اضطراب حال تهوع
گرفته بودم
دستمو جلوی دهنم گذاشتم و به سختی
سعی کردم جلوی عوق زدنم رو بگیرم و
آروم بمونم
هیچ چیزی اینجا عادی نبود
همه چی مشکوک و غیر عادی میزد
همین چیزا داشتن توی فکرم میچرخیدن
و باعث شده بودن که دست پام سست
و بی حس بشه و قدرت سر پا ایستادنو نداشته
باشم
از پشت ستون خم شدم و نیم نگاهی
بهشون انداختم دختره با شوق ذوق
آراد رو نگاه میکرد و چیزی بهش میگفت
ولی آراد هنوز به برگه آزمایش توی
دستش نگاه میکرد و تکون نمیخورد
که یکدفعه.. با حلقه شدن دستش ‘دور بازوی’
آراد
انگار خنجری به قلبم وارد کرده باشن :’)
خشکم زد و دهنم نیمه باز موند
اینجا چه خبر بود ؟؟؟؟؟؟؟
با دستای از زور خشم مشت شده قدمی
جلو گذاشتم تا همه چی رو بهم بریزم
ولی یکدفعه با کاری که دختره کرد
قدم هام از حرکت ایستاد .. ناباور خیره صحنه رو به روم
شدم
روی نوک پاهاش بلند شده و لباشو روی
گونه ی آراد گذاشته و از ته دل
میبوسیدتش یک آن انگار کسی ‘قلبم’ رو
بین دست هاش گرفته و فشار میداد
قلبم تیررررر کشید :`(
با صورتی درهم دستمو روش گذاشتم
و با بغضی که توی گلوم لحظه یه لحظه
بزرگ و بزرگتر میشد به صحنه رمانتیک
رو به روم زُل زدم
درست شنیدید ” رمانتیک ” !!
چنان بهم میمومدن و دختره زیبا و شیک
در حد آراد بود که خشکم زده و قدرت
تکون خوردن رو نداشتم
قاب دونفرشون زیادی قشنگ بود
خیلی بهم میومدن هه بالاخره کسی رو
پیدا کرده بود که از همه لحاظ بهش
میومد
نه منِه بی خانواده ی دزد …
کسی که نصف عمرش رو مثل پسرا
لباس پوشیده و دزدی کرده و به قول
آراد چیزی از زنانگی نمیدونست
غرورم شکست وبالاخره قطره اشکی از
گوشه چشمم چکید و روی گونه ام افتاد
من با بغض و دلی شکسته خیره عاشقانه های
رو به روم شده و پلک هم نمیزدم ولی اونا
بیخیال از همه جا داشتن باهم حرف
میزدن
چیزی که بیشتر از همه شکستم و غرورم
رو جریحه دار کرد این بود که تا ثانیه
آخر منتظر بودم آراد دستش رو پس بزنه
و سرش داد بزنه
ولی اصلا پسش نزد و با همدیگه از سالن
بیرون زدن وسط اون جمعیت تنها و با
دلی شکسته (💔) زیر نگاه سنگین و ترحم برانگیز
مردم ایستاده و اشک میریختم...
برای جلوگیری از افتادنم دست لرزونم
رو به دیوار گرفتم و سعی کردم بغضم
رو فرو بدم و نفسی تازه کنم
برای کنترل کردن احساساتم زیرلب با بغض
زمزمه کردم :
– به خودت بیا نازی تووووو نباید به این زودی ها
کم بیاری
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چه کثافت اراد
ازش نگذر خداااا
ساله ۱۵۰۰:
رمان عشق ممنوعه ی استاد پارت ۱۰۰۰۰۰۰۰۰
و اینطور بود که شاهنامه ی عشق ممنوعه ی استاد نوشته میشه😶
فردا پارت آخره
نههههه
جرررررر
واقعاااا؟؟؟؟؟
پ چرا امروز نگفت آخریه؟
به جون بچه نداشتم اگه آخر سر این زنیکه و آرش واقعا رابطه ای داشته باشن و بچه نازی بعدا بره دنبال ددش و این داستانا نویسنه بهتر که از ایران رفت زحمت کنه وگر نه تا خود اون دنیا با دمپایی دنبالش می کنم تا خفش کنم 😂🤣بابا لامصب با احساسات ما بازی نکن
ینی میخاین بگین این پارتا دیگ پارتای اخره؟!
من ی حدسی هم میزنم اینکه دختره ی دستکاری تو جواب آزمایشا کرده باشه ک خودشو تولشو بندازه گردن آراد
خوب بود
ناموصا این دختره دیگه از کجا در اومد😐
نهههه فهمیدم فصل دو چجورر میشه بچه نازی پسره عاشق دختر اراد ازین دختره میشه دوباره سرنوشت اینارو به هم میرسونه یا برعکس اون دختره پسر اراد عاشق دختر نازی میشه! موافقین؟😆🤣
خاهر برادر متونن ازدواج کنن با هم عایا؟! 😐
حاجی این رمان خیلی سوتی داره …
اگه نازی خر خواهرش باشه که خواهر برادر نمیتونن از هم بچه دار بشن ک ..
دوما مامانش که مامان واقعیش نی مگه زن بابا بهش نمیگف پس اصن نازی خواهرش نی …
بعد اصن خواهرش باشه اگه باباشون مشترک باسه تنی میشن الان اینا ناتنین
در صمن تو یه پارت که داشتن جدا میشدن گفته بود صیغه طلاق لازمه بگم اون خطبه طلاقه نه صیغه
و اینکه بدون آزمایش اصن نداریم که هرکی دلش خواست هر وقتی بره طلاق بده بیاد
خلاصه اینکه کلا چرت و پرته ..
خاهر برادر نیستن اراد با اون دختره رابطه نداشته
😂😂😂😂😂
فصل دومم عشق ممنوعه استاد بچه نازی وقتی بزرگ شد میره دنبال باباش😐
مرسییی این دفه کلی زیاد تر شده بود😍
فاطمه جون چند پارت دیگه موند تقریبا؟!
خیلی داره کش پیدا میکنه
تو رو خدا تا قبل از تابستون تمومش کنین
نمی دونم نویسنده چن روزه پارت میده میگه امروز دیگه پارت اخره😕
دیگه آخراشه
توروخدا بهش بگو جمع کنه داستانو واقعا داره مضخرف میشه
واییییی نازی دیوونه خب برو بهش بگو که بارداری و بهش بگو دیدیشون با هم تا سوءتفاهماا برطرف بشه ای باباااا🙁
خدا آراد را لعنت کنه واقعا اگه اینطور پیش بره ما هایی ک میخنونیم ب شدت ناراحت و افسرده میشیم و
چرا اینقدر کم میزاری 😔
اینقدر متنشون کمه اصن نمیشه اسم پارت روشون گذاشت
دیگه خیلی الکی داره کشش میده نویسنده رمانو تمومش کن دیگه اه😐
توروخدا انقدر کشش ندید رمانو
هوففف بالاخره ی تکونی خورد مرسی خوب بود🤲
نازی گوساله ول میکنه میره تو تنهایی بچه اش رو به دنیا میاره و بزرگ میکنه.
آراد هم این دختره آویزون رو میگیره.
بچه نازی که 18 سالش شد میاد دنبال باباش!!
ولی روش خونخوارانه من برای تمون کردن داستان بهتر بود
کجا کاملشو خوندی لطفا بگو این رمان محبوب منه سه ساله در ب در از این سایت ب اون سایت دنبالشم
مرسی
این نویسنده هم ک جون ما رو در میاره تا بخاد پارت بده
جایی نخوندن که
دارن حدس میزنن
واقعا
واقعا ؟! شما از کجا می دونی
و فک کنم توله صگ نازی هم مثل خودش بره انتقام باباش بگیره با بچه اون دختره ازدواج کنه دوباره همین داستان😊
تا نسل ها بعد این داستان ادامه دارد…..
فااااااااک ب این استراتژی
مگه برا من اعصابم گذاشتن
بدبخت من ک رمان محبوبم اینه
منم همین فکررا کردم ولی فیلم سینمایی نیست که بگه ۱۸ سال بعد البته از این نویسنده چیزی بعید نیست
نه بابا داستان نمیتونه اینجوری بشه چون الان خود داستان برای زمان حال هست نمیتونه ۱۸ سال به اینده بره
ولی یه راهی داره اونم اینه نویسنده تا ۱۸ سال دیگه همین طور این رمان و بنویسه
جررررررر موافق 🥂😐
والا الانشم همینه ..
نویسنده ای که من دیدم تا ۱۸ سال که چه عرض کنم تا ۱۰۰ سال دیگه کش میده این رمانو😐😐
الحق😂
واقعا اگه میخوان تا ۱۸ سال اینو بنویسن
که دیگه این رمان میشه شاهنامه😶
خیلی با حالی 😅😅😅😅😅😅😅
😂🥴