تشخیص اینکه چه آزمایشی گرفتن سخت
نبود
ولی باید مطمعن میشدم
با این فکر سمت همون اتاقی که ازش
بیرون اومدن رفتم و با هزار جور
خواهش و التماس و دوز کلک کاری
کردم تا بالاخره بهم گفتن چه آزمایشی
گرفتن
آزمایش بارداری بود اونم با جواب مثبت
پس آورده بودتش تا از صحت حرفاش
مطمعن بشه
چیزهایی که این چندوقت فهمیده بودم
زیادی برام سنگین و غیرقابل هضم
بودن طوری که زیر فشار حقیقت زندگیم
داشتم لِه میشدم
با قامتی شکسته از مرکز پزشکی بیرون
زدم
دستمو به دیوار گرفته و آروم آروم جلو
میرفتم که کسی کنارم ایستاد
و شروع کرد باهام حرف زدن و سوال پیچم کردن
ولی من به قدری حالم بد
بود و اون صحنه از جلوی چشمام کنار
نمیرفت
که اصلا متوجه حرفاش نمیشدم و
فقط درست مثل کسایی که روحی توی
تنشون نیست به زمین خیره شده و راه
میرفتم
با تنه محکمی که بهم کوبیده شد
به خودم اومدم و تلو تلو خوران
چند قدمی به عقب برداشتم
یکدفعه بازوم اسیر دست کسی شد و
مانع از افتادنم شد و به سمتش چرخیدم
این که همون راننده تاکسی بود
– خوبی خانوم ؟؟ چرا هرچی صداتون
میزنم چیزی نمیگید ؟؟
بازوم رو از دستش بیرون کشیدم
و به سختی بغض توی گلوم رو پایین
فرستادم و گفتم :
– هیچی.. فقط بریم
انگار با دیدن حال بدم ، دلش به حالم
سوخته و دنبالم اومده بود سری در تایید
حرفم تکون داد و جلوتر از من سوار
ماشین شد
دنبالش سوار شدم و سرمو به شیشه
ماشین تکیه داده و با روحی خسته به
بیرون خیره شدم سنگینی نگاه ترحم
انگیز راننده روی خودم حس میکردم
ولی برام اهمیتی نداشت
با توقف ماشین جلوی مسافرخونه ، تنها
پول باقی مونده توی کیفم رو سمتش
گرفتم و دودل از دستم گرفت
با قدمای نامتعادل از پله های
مسافرخونه بالا رفتم و بی اهمیت به
نگاه خیره رئیسش وارد اتاقم شدم
میدونستم امیر ازش خواسته من رو
بپاد
و حواسش بهم باشه و همه این نگاها و
زیر نظر داشتنش هم بخاطر همین بود
دیگه هیچ امیدی نداشتم
هیچی ….. واقعا این بار همه چی تموم
شده بود
روی تخت دراز کشیدم و بی روح
به سقف سفید اتاق زُل زدم صحنه
دیدنشون کنارهم مدام توی ذهنم تکرار
میشد
صحنه زیبایی بود
هر دو به قدری شیک و زیبا بودن که
چشم هر بیننده ای رو به خودشون جلب
میکردن قاب سه نفره قشنگی بود
با فکر به اینکه بچه امم هم عین خودم
بود بی اختیار دستم روی شکمم نشست
و غمگین توی خودم جمع شدم
به بچه ی بی گناهی که داشت توی وجودم
رشد میکرد فکر میکردم اون چه گناهی
داشت که درگیر زندگی نکبت بار من
شده بود
هر دفعه که به آراد فرصت میدادم
و میخواستم به خودم بقبولونم که
درموردش اشتباه میکردم هنوز دوستم
داره و منو میخواد
همه چی بهم میریخت و تنها امیدمم از
بین میرفت نمیدونم چقدر توی حال و
هوای بدم بودم
که تقه ای به در اتاق خورد و صدای
نگران امیر به گوشم رسید
– حال خوبه نازی ؟؟
صاحب مسافر خونه چقدر دهن لق
بود معلوم بود حال بدم رو به گوشش
رسوندن
با اینکه دلم ازش گرفته بود
ولی در حال حاظر تنها کسی هم که
داشتم خودش بود و بس
و از طرفی من که میخواستم برم و
تصمیمم رو گرفته بودم و شاید دیگه
هیچ وقت نتونم ببینمش
پس لجبازی رو کنار گذاشتم و بلند شدم
درو به روش باز کردم سرش پایین و
ناراحت مشغول ور رفتن با کفشاش بود
که با صدای باز شدن در سرش رو بلند
کرد با نگرانی نگاهم کرد
– چی شده ؟؟
همه چی دروغ بود !!
فضای کوچیک اتاق و از طرفی چیزایی
که دیده بودم توی ذهنم تکرار میشد
و داشتن خفه ام میکردن
پس با عجله پنجره رو باز کردم و
درحالیکه سرمو ازش بیرون میبردم
نفس عمیقی کشیدم و به تلخی گفتم :
– همه عشق و علاقه اش دروغ بود
از حرفای گیج نامربوطم انگار متوجه
چیزی شده باشه به سمتم قدمی برداشت و
گفت :
– پس بازم ازش نا آمید شدی
دستامو لبه پنجره گذاشتم و محکم
فشردمش
– آره
– از اول میدونستی این اتفاق میفته ولی
بازم خودت رو توی منجلاب غرق کردی
چشمامو با غم بستم
– یهویی افسار دلم از دستم در رفت
پشت سرم ایستاد
– میدونی که من همه جوره پشتتم ؟ ؟
با این حرفش توی اوج نا آمیدی لبخندی
گوشه لبم نشست لبخندی که فقط خودم
تلخیش رو حس میکردم
زیر لب آروم با خودم زمزمه کردم :
– ولی دیره برای همه چی دیگه دیره…
– چیزی گفتی ؟؟
– نه …
متوجه حال بدم شد و با نگرانی پرسید :
– حالت خوبه ؟؟
حقیقت دلم رو به زبون آوردم
– نه !!
– بیا برگردیم خونه
– چه خونه ای دلت خوشه ؟؟
کنارم ایستاد و با اطمینان گفت :
– باهام بیا نمیزارم اون مردک پاشو از
گلیمش درازتر کنه و بیاد سراغت
با یاد آوری چیزایی که دیده بودم
لبم رو زیر دندون فشردم تا بغضم سر باز
نکنه
– لازم نیست چون فکر نکنم اون دیگه
دنبال من بیاد
– بالاخره نمیخوای بگی چی شده ؟؟
برام سخت بود چیزایی که دیده بودم به
به زبون بیارم
– نه اصرار نکن
عصبی مشت محکمش رو وسط دست
دیگه اش کوبید و گفت :
-شیطونه میگه برم سراغش حقشو
بزارم کف دستش ..
– یه بار گفتم بس کن امیر
دستاشو به نشونه تسلیم بالای سرش برد
– باشههه
– دیگه حرف آراد رو پیش من نزن بزار
فراموشش کنم
با تعجب لب زد :
– تو داری این حرفو میزنی ؟؟ باورم
نمیشه
بی اهمیت از کنارش گذشته و لبه تخت
نشستم
– باورت بشه چون همه چی برای من
تموم شده و میخوام از نو شروع کنم
هیجان زده اومد و کنارم پام روی زمین
نشست
– همینه دمت گرم میخوای برگرد سرکار
گذشتت باورت نمیشه یه خونه دیدم از
اون پولدارای مایه دار که راحت میشه
بریم داخلش و کلی پول به جیب بزنیم
و ن..….
نزاشتم بیشتر از این ادامه بده پس توی
حرفش پریدم و گفتم :
– انگار یادت رفته دست از این کارا
برداشتم و در ثانی من حامله ام
نگاهش رو به شکم که جدیدا داشت
خودی نشون میداد و بزرگ میشد دوخت
و گرفته لب زد :
– اووووه حواسم به این فسقل نبود
نگاه ازش گرفتم و بالاخره حرف دلم رو
به زبون آوردم
– میخوام برای همیشه از اینجا برم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
امروز پایان فصل اوله
فصل دوم کی شروع میشه؟؟
پارت فردا هم چون آخرشه احتمالا نازی میزاره میره همون روستاعه که خونه مادربزرگش بود آرادم با اون دختره ازدواج میکنه باید منتظر فصل دوم باشیم هوووف من یکی حوصله فصل دوم ندارم ولی کنجکاوی نمیزاره😂
پایان فصل اوله😔💔بازم باید منتظر فصل دوم باشیم خیلی چرته بخدا
اوووففففف….
دیوونه نشم صلوات
فااااطیییی واقعا فردا پارت آخره؟؟؟؟
خدایا شکررررررررررررت
آره دیگه 😂
میگم فاطی از دست فحش های ملت راحت میشی نفس می کشی نفس ماهم همچنیناا واقعا دیگه به اینجام رسیده بود ولی دستت درد نکنه و ببخشید که با حرفا مون ناراحتت کردیم تخصیر نویسنده … بود بچه ها بیاید رمان آرزوی عروسک اونم باحالع
آره همگی راحت میشیم
♥️♥️♥️♥️♥️
سلام خوبی میشه آیدی تلگرامت و بهم بدی؟! راجب رمان باهات حرف دارم
چرا روند پارت گذاری و جوری ک رمان پیش میره شبیه رمان عشق و تعصب شده🙂💨
ولی الان بیشتر شبیه آخر رمان عروس استاد شده
اونجا که هانا میذاره میره و فصل دوم ادامش…
بد بود
الان صد قسمت هست که ملت رو مسخره کردین همش چرت مینویسین
دقیقا ، همش مشکل به وجود میارید تو رمان بعد انقدر طولش میدین که موضوعات قبلی رو فراموش میکنید حل الان اون زن ته باغ چیشد؟؟ اصلا بابای آراد کو؟ اون دختره که عاشق آراد بود چرا کلا غیب شد؟
خیلی دیگه مسخره شده رمان
راستی اون زن ته باغ که گفتید مادر آراد هست چه طور بود که وقتی آراد نازی را با اون زن دید به هم ریخت و عصبانی شد حالا چرا دور از چشم همه زندگی کنه؟ بابای آراد از این موضوع اطلاع داره ؟ اصلاً آراد می دونه اون زن کیه ؟ چرا اون زن از ناهید و آراد می ترسه
ارواح اومدن همشونو خوردن …
والا نصف شخصیتا یهویی غیب شدن …
واقعا نویسنده هم نویسنده های قدیم
همش همین ؟! این که اتفاقی نیفتاد نازی رفت بیمارستان آراد و اون دختره رو دید ناامید برگشت مسافرخانه
من هروز ساعت 9بلند میشم که فقط اینو بخونم لطفاً پارت بیشتر بزار حداقل دوتا پارت بزارررر
آره.
ولی خداروشکر پارت ها نسبت به قبل بهتر شده ماشالا😂