رمان عشق ممنوعه استاد پارت 47 - رمان دونی

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 47

 

 

داخل حمام گذاشتم که دستم رو به دیوار گرفتم و از درد باز صورتم درهم شد ، منتظر بودم بیرون بره ولی با دیدنش که داشت پیراهنش رو‌ از تنش بیرون میاورد با تعحب لب زدم :

_داری چیکار میکنی ؟؟

همونطوری که خم شده بود و شلوارش رو از پاش بیرون میکشید جدی گفت :

_توقع داری با این حالت تنها بفرستمت حموم ؟!

_من هیچیم نیست میتونم ح…..

بلند شد حالا تنها با یه لباس زیر جلوم ایستاده بود انگشت اشاره اش روی لبم گذاشت و آروم زمزمه کرد :

_هیس….همین که گفتم

زورگویی توی دلم خطاب بهش گفتم ، من که خجالت میکشیدم جلوی اون حمام کنم باید هر طوری شده بیرونش میکردم دستش رو‌ پس زدم

_نمیشه باید ب…..

یکدفعه جلوی چشمام سیاهی رفت و نزدیک بود زمین بخورم که دستاش دور کمرم پیچید و عصبی گفت :

_اههههههه مگه نمیبینی حالت چطوریه ؟! پس کم لج بازی کن در ضمن من قبلا همه جاتو دیدم پس نمیخواد خجالت بکشی

و جلوی چشمای گشاد شده ام دستش به سمت باز کردن دکمه های لباسم اومد و بعد از باز کردنش بدون نگاه کردن به بالا تنه ام پیراهنم رو توی سبد گوشه حمام انداخت

ولی همین که دستش به سمت کمر شلوارم اومد با یادآوری وضعیتی که الان داشتم و احتمالا همه جام خو…نی بود دستش رو چنگ زدم و تقریبا نالیدم :

_نه !!

بی اهمیت بهم با یه حرکت شلوارم پایین کشید که بی اختیار جیغ خفه‌ای کشیدم با دیدن حالم تو گلو خندید و گفت :

_به نفعته آروم باشی اگه نمیخوای بقیه فکرای ناجور دربارمون بکنن که توی حموم دارن سک…س میکنن

دندونام روی هم سابیدم

_حیف حال ندارم وگرنه میدونستم چه بلایی سرت بیارم

با یادآوری لباس ز…یر کثیفم پاهام بهم چسبوندم که خداروشکر بلند شد و بدون اینکه نگاهی به‌ پایین بندازه دوش آب گرم رو باز کرد و بدون درآوردن لباس زیرام زیر دوش بردم و شروع کرد به شستن تنم

بعد از اینکه حمامم کرد بدون اینکه خحالتی چیزی بکشه یکدفعه تنها چیز باقی مونده تنش که همون شر…تش بود بیرون آورد که حرصی چشمام بستم حوله ای تنش کرد و درحالیکه تو گلو میخندید گفت :

_همینجا منتظرم باش تا برات لباس بیارم

لعنتی زیرلب زمزمه کردم که طولی نکشید تقه ای به در زد و یه دست لباس همراه با پد بهداشتی به سمتم گرفت از خجالت عرق‌سردی روی پیشونیم نشست
ای خدا پد از کجا آورده بود ؟!

یکدفعه وسایل رو از دستش بیرون کشیدم بی معطلی در رو‌ بستم و با نفس نفس بهش تکیه زدم ، بعد از اینکه لباس ها رو به هر سختی که بود تنم کردم آروم لای در رو باز کردم و نیم نگاهی به بیرون انداختم

با ندیدنش توی اتاق شجاعت پیدا کردم و بیرون زدم ، با دیدن موهای خیسم توی آیینه تصمیم گرفتم خشکشون کنم و برم بیرون ببینم چه خبره !!

پس بی معطلی با حوله دستم نَم موهام رو گرفتم و بعد از اینکه شونه کشیدمشون درحالیکه آزادانه دورم رهاشون میکردم از اتاق بیرون زدم ولی همین که پایین رسیدم با ندیدن کسی توی سالن با تعجب زیرلب زمزمه کردم :

_یعنی کجا رفتن ؟؟؟

سر و صداشون از حیاط میومد در سالن رو باز کردم و بیرون رفتم مردا مشغول کباب کردن بودن و زنا هم دور هم جمع نشسته بودن و حرف میزدن و میخندیدن

هیچ کس متوجه من نشده بودن و تقریبا هرکسی سرش به کار خودش مشغول بود که یکدفعه یکی از پسرا که به نظرم نگاه هیزی داشت با دیدنم سر جاش ایستاد و ناباور بلند گفت :

_واو چه موهای قشنگی !!!

با حرفش سر همه به سمتم چرخید و آرادی که مشغول باد زدن کباب ها بود با دیدنم دستش همونطوری بی حرکت روی هوا موند

چند ثانیه ناباور نگاهم کرد که پسره حتی اسمش نمیدونستم چیه به سمتم قدم تند کرد و درحالیکه میخواست به موهای بلندم دست بزنه گفت :

_اولین باره همچین چیزی میبینم انگار م…..

هنوز موهام لمس نکرده بود که آراد نمیدونم چطور خودش رو بهمون رسوند و عصبی خطاب بهش گفت :

_اگه نمیخوای فَکِت بیاد پایین دستت رو بکش امیر

پسره کلافه دستش رو‌ پایین انداخت و گفت :

_اهههههه فکر نمیکردم تا این حد اُمُل باشی آراد

آراد بی اهمیت به حرفش دستم رو گرفت و عصبی داخل خونه کشوندم ، واه این چشه ؟! اینطوری دیونه بازی درمیاره

_ولم کن دستم شکست

کشون کشون از پله ها بالا بردم و عصبی داخل اتاق پرتم کرد و در و بست یکدفعه با دادی که زد حس کردم گوشام سوت کشید

_این چه وضعیه اومدی پایین هااااا ؟!

وضع ؟! مگه وضعم چشه ؟!
نیم نگاهی به سر تا پای خودم انداختم لباسام که پوشیده بودن یعنی باور کنم فقط به خاطر موهای بازم اینطوری داشت داد میکشید ؟؟

وقتی من رو شوک زده دید که هیچی نمیگم جلو اومد و درحالیکه پشتم می ایستاد خشن شروع کرد به بستن موهام و در اون حال عصبی گفت :

_دوست ندارم کسی موهای بلندت رو ببینه بار‌آخرته که میبینم موهات اینطوری باز میزاری و میای جلوی مردا فهمیدی ؟!

چیزی نگفتم که سرش کنار گوشم آورد و خشن غرید :

_گفتم فهمیدی هااااا ؟؟

هنوزم از رفتارش شوک زده بودم پس بی اختیار سری تکون دادم که موهام رو یه طورایی چند لایه بالای سرم بست

وقتی کارش تموم شد بازوهام گرفت و به طرف خودش برم گردوند

_حالا خوب شدی

با دیدن چشماش که برخلاف چند‌ دقیقه پیش آروم بودن و برق میزدن ، زبونی روی لبهام کشیدم و گیج سوالی پرسیدم :

_یعنی باور کنم تو چند دقیقه پیش فقط به خاطر موهام اونطوری داد و بیداد میکردی ؟!

_میخوای عصبی نباشم وقتی اون مردک کم مونده بود بره تو حلقت ؟!

دست به سینه جلوش ایستادم

_خودم میتونم از خودم دفاع کنم آقا بالا سر نخواستم

خم شد چونه ام رو گرفت و درحالیکه سرمو بالا میگرفت نگاهش رو به چشمام دوخت و حرصی گفت :

_چه بخوای چه نخوای من آقا بالا سرتم گرفتی که ؟؟! آقات…… پس حواست باشه دست از پا خطا نکنی

زیر دستش زدم

_هه آقای منی ؟! انگار حواست نیست من خودم یه پا مردم واسه خودم

برای ثانیه ای حس کردم توی اوج عصبانیت چشماش خندید و بدون اینکه دیگه باهام کلکل کنه دستش رو نوازش وار روی گونه ام کشید و به شوخی گفت :

_هی مرد حواست باشه پسرای پایین یه مشت گرگن پس دیگه اینجوری جلوشون نیا

مسخ چشمای خواستنیش شده بودم و انگار جادوم کرده باشه نمیتونستم تکون بخورم و کم مونده بود بپرم جلو اون لبای قلوییش رو بوسم که روی نوک بینی ام زد و با تمسخر گفت :

_بپا غرق نشی !!

به خودم اومدم و دستپاچه عقب کشیدم و با نفس نفس نگاهمو به اطراف چرخوندم و برای اینکه از این مخمسه فرار کنم الکی گفتم :

_هاااا باشه باشه حواسم به اون پسرا هس

تو گلو خندید و درحالیکه از اتاق بیرون میرفت بلند گفت :

_باشه فهمیدم قشنگ حواست به همه چی هست و توی دنیا دیگه ای سیر نمیکنی حالا بیا بریم غذا بخوریم !!

با بیرون رفتنش از اتاق حرصی از سوتی که پیشش دادم چرخی زدم و عصبی لگد محکمی به صندلی کنار زدم که با صدای بدی چپه شد و زیرلب زمزمه وار نالیدم :

_اههههههه چرا اینقدر بی جنبه ای آخه تو دختر !!!

اول نمیخواستم باز بیرون برم ولی با پیچیدن بوی کباب توی خونه و بلند شدن صدای قاروقور شکمم نفهمیدم چطوری خودم رو به حیاط رسوندم و درست مثل بچه های مظلوم گوشه ای ایستادم و خیره آراد شدم

چون توی این جمع فقط اون بود که میتونست به داد این شکم من برسه از بچگی تنها چیزی که نمیتونستم مقابلش مقاومت کنم فقط و فقط شکمم بود و بس !!

آراد که تقریبا دور از جمع سرگرم کباب کردن برای همه بود سیخ های آماده شده رو‌ سمت یکی از مردا گرفت و ازش خواست بقیه سیخ ها رو بهش بده که روی آتیش بزاره

که برای ثانیه ای نگاهش به من افتاد و نمیدونم چی دید و صورتم چطور بود که لبخندی گوشه لبش نشست و با دست بهم اشاره کرد که پیشش برم

با عجله به سمتش رفتم و با دهنی که آبش راه افتاده بود کنارش ایستادم و خیره کباب های آب داری که روی آتیش بودن شدم

_کدوم قسمتش رو‌ دوست داری بخوری ؟!

آب دهنم رو قورت دادم و بدون اینکه نگاه از کباب ها بگیرم زیر لب زمزمه وار لب زدم :

_ بال

_اوکی برو بشین تا برات بیارم

ولی من انگار گوشام کر شده باشن بدون اینکه یه سانت هم از جام تکون بخورم همونجا ایستادم

آراد بادبزن رو جلوی صورتم تکونی داد و با خنده گفت :

_با تو بودم ها بندانگشتی !!

باز به من گفت بندانگشتی….بدون اینکه یادم باشه کجا هستیم مشتم توی شکم عین سنگش کوبیدم و حرصی جیغ زدم :

_صد بار بهت گفتم اسم روی من نزار

ولی اون بدون اینکه خم به ابروش بیاره اصلا انگار نه انگار زدمش بلند خندید و درحالیکه دستش دورم حلقه میکرد توی آغوشش فشردم

_دوست دارم روی‌ عشقم اسم بزارم حرفیه ؟!

هنوز از بغل یهوییش شوک زده بودم که با شنیدن عشقم از دهنش گیج سرمو بالا گرفتم و گفتم :

_هااا عشقت ؟!

چشم غره ای بهم رفت و عصبی با چشم ابرو به پشت سرش اشاره ای کرد نیم نگاهی به پشتش انداختم که با دیدن چند جفت چشم کنجکاو که ما رو زیر نظر داشتن تازه فهمیدم چه خبره !!!

برای جمع کردن گندی که زده بودم خودم رو لوس کردم و درحالیکه لبامو جلو میدادم با ناز گفتم :

_عشقم دیگه اینطوری نگو تو رو خدا

یکدفعه جلوی چشمای متعجبم خم شد و آنچنان بوسه ای روی لبهام زد که بقیه اوووووه کشیدن و من از خجالت نزدیک بود آب بشم برم داخل زمین

_نمیگی ناز میکنی من میخورمت خوشکله

با حس گُر گرفتن گونه هام از توی بغلش بیرون اومدم که امیر کنایه وار گفت :

_هوووی آراد بسه هرچی عشق بازی کردی کبابا سوخت !!

مهسا با حرص چشم غره ای به من رفت و عصبی داخل خونه شد و درو بهم کوبید ولی آراد با لبخندی که روی لبهاش جا خوش کرده بود یه سیخ بال کباب شده به سمتم گرفت و گفت :

_بگیر بخور فقط حواست به دستت باشه نسوزی

هنوز گرمای لباش رو‌ حس میکردم و آنچنان گیج میزدم که هیچ عکس العملی به حرفش نشون ندادم ، دستش جلوی صورتم تکونی داد و جدی گفت :

_هوووی دختر با تو بودما !!

به خودم اومدم و دستپاچه خواستم سیخ رو از دستش بگیرم که قسمت داغش رو گرفتم یکدفعه با سوزش شدید کف دستم آخ بلندی گفتم و سیخ رو داخل سینی که اونجا بود پرت کردم

آراد که مشغول درآوردن بقیه گوشت ها بود با دیدن حالم نگران دستمو گرفت و درحالیکه با دقت نگاهش میکرد گفت :

_چیکار کردی با خودت

از سوزش شدید دستم لبم رو زیر دندون فشردم و با صدای مرتعشی لب زدم :

_هی…هیچی نیست

چشم غره ای بهم رفت و بلند خطاب به یکی از پسرای جمع که از اول آدم آروم و کم حرفی به نظر میرسید گفت :

_میلاد زحمت درآوردن باقی کباب ها با تو

_اوکی داداش

بازوم و‌ گرفت و‌ دنبال خودش کشیدم

_بیا بریم

وارد اتاق که شدیم با عجله وارد حمام شد و دستمو زیر آب سرد گرفت ، سوزشش کمتر شد و‌ نفسم رو آه مانند بیرون فرستادم

_همینجا وایسا تا بیام

سری تکون دادم که بیرون رفت ، با درد نگاهی به کف دستم که پوستش به قرمزی میزد انداختم و عصبی زیر لب زمزمه وار نالیدم :

_بخاطر یه بوس آنچنان تو هپروت رفتی که ببین چه بلایی سر خودت آوردی دختره خنگ

آراد با جعبه ای توی دستش برگشت و درحالیکه کنارم می نشست با اخمای درهم گفت :

_دستت رو‌ بیار جلو ببینم !!

دستم رو سمتش گرفتم که پمادی که نمیدونم چی بود رو با دقت روش مالید و بعد از اتمام کارش گفت :

_بزار همینجوری چند ساعت روی دستت بمونه تا اثر کنه

نگاه ازش دزدیدم

_ممنون

با تعجب ابرویی بالا انداخت

_این تویی که تشکر میکنی عجیبه !!!

پسره بیشعور لیاقت نداری ازت تشکر کنم ، چشم غره ای بهش رفتم و از حمام خارج شدم که دنبالم اومد و با خنده گفت :

_نه کم کم داری متحول میشی بهت امیدوار شدم

روی تخت دراز کشیدم و عصبی گفتم :

_میری رد کارت یا نه ؟!

خندید و درحالیکه سرش رو با تاسف به اطراف تکون میداد از اتاق خارج شد ، بعد مدت ها خواستیم به غذایی درست حسابی بخوریم هااا که اونم زهرمون شد

سرمو روی بالشت گذاشت دستم که سوزش شدیدی داشت رو نگاهی انداختم و با درد به پهلو چرخیدم ، که طولی نکشید در اتاق باز شد و با دیدن آراد و چیزی که دستش بود بی اختیار لبخندی روی لبهام نشست

با دیدن حالم زد زیر خنده و‌ درحالیکه به طرفم میومد گفت :

_چه خوشش هم اومده !!

روی تخت نشستم و درحالیکه نمیتونستم نگاه خیره ام رو از کباب های توی سینی توی دستش بگیرم گفتم :

_برای من آوردی ؟!

نیم نگاهی به لبهای آویزونم انداخت و با خباثت لب گفت :

_نه !!

آب دهنم رو قورت دادم که کنارم روی تخت نشست و بی اهمیت بهم شروع کرد به خوردن ، گازی به رون توی دستش زد ولی همین که سرش بالا گرفت با دیدن صورت آویزون من

بال کباب شده ای برداشت و جلوی دهنم گرفت ، بی معطلی گازی ازش گرفتم و خواستم از دستش بگیرم که سرش رو به اطراف تکونی داد و جدی گفت :

_نوووووچ اگه میخوای بخوری باید همینجوری و از دست من بخوری

با چندش صورتم رو ازش برگردوندم و گفتم :

_اهههه اینقدر بدم از این سوسول بازی ها میاد اصلا نخواستیم بابا

عقب رفتم و با ترش رویی‌ به تاج تخت تکیه دادم ، چند ثانیه شوک زده نگام کرد و بعد در‌ کمال ناباوریم گازی به بال دهنی من زد و درحالیکه دولوپی مشغول خوردن میشد گفت :

_اوکی هر جور مایلی !!

لعنتی آنچنان با آب و تاب و ولع میخورد که ناخواسته خیره دهنش شده بودم و فقط آب راه افتاده دهنم رو قورت میدادم

نمیدونم قیافه ام چه شکلی بود که سینی جلوم گذاشت و درحالیکه خودش رو به سمتم میکشید گفت :

_اونطوری نگام نکن اوکی خودت بخور البته اگه با اون دست سوخته ات میتونی

با ناز چشم غره ای بهش رفتم و زیرلب گفتم :

_نمیخورم دیگه !!

خیر سرم میخواستم برای اولین بار توی زندگیم ناز و‌عشوه بیام یکدفعه شکمم آنچنان صدای بدی داد و غاروقورش بالا گرفت

که آراد لقمه به دست خشکش زد و یکدفعه زد زیرخنده و درحالیکه با تاسف سرش رو به اطراف تکون میداد خطاب بهم گفت :

_بخور بخور که یه کم دیگه بمونی میترسم از دست بری

حرصی مشت آرومی روی شکمم کوبیدم ، حالا نمیشد صدا ندی تا این یابو بهم نخنده ؟!
وقتی دیدم کلاس گزاشتن بی فایده اس تعارف کنار گذاشتم و شروع کردم به یه دستی غذا خوردن ، غذا که تموم شد خواستم لیوانی آب از آراد بگیرم که در اتاق بدون اجازه باز شد و مهسا با نیش باز داخل شد آراد عصبی اخماش توی هم کشید و بلند گفت :

_اینجا مگه تویله اس بدون در زدن میای داخل هااااا ؟!

نیشش جمع شد و با ناراحتی گفت :

_من رو بگو اومدم خبر اومدن دوستت رو بهت بدم

_دوستم ؟!

مهسا با شوق و‌ ذوق دستاش بهم کوبید و اسم کسی رو آورد که با شنیدنش حس کردم روح از تنم پرید و یخ زدم ، ای خدا این اینجا چه غلطی میکرد ؟؟!

_آریا دیگه….مگه نمیدونستی عمو اونم دعوت کرده ؟!

با ترس آب دهنم رو صدادار قورت دادم که آراد با نگرانی نگاهش رو توی صورتم چرخوند … خدایا اگه به درصد من رو اینجا میدید گند کار در میومد و اون وقت باید چه خاکی تو سرم میریختم ؟؟!

آراد دستپاچه سینی غذا رو به سمت مهسا گرفت و گفت :

_ اوکی تو برو ماهم بعد اینکه لباسمون رو عوض کردیم میایم

مهسا عصبی نگاهی به سینی توی دستش انداخت

_نوکر خونت نیستم ها آراد

آراد که از شدت عصبانیت معلوم بود حالش خوب نیست عصبی سینی رو از دستش بیرون کشید و از پشت دندونای چفت شده اش بلند غرید :

_هِری حالا از اتاقم گمشو بیرون

مهسا اشک توی چشماش حلقه زد و با بغض گفت:

_چطور جرات میکنی جلوی این دهاتی اینطوری با من صحبت میکنی‌ ؟!

آراد کلافه چنگی به موهاش زد و‌ پشت بهش به سمت پنجره رفت

_مهسا فقط گمشو بیرون که اصلا حوصله ندارم

مهسا که من رو باعث و بانی همه اتفاقا میدونست چشم غره ای بهم رفت و‌ عصبی زیرلب زمزمه کرد :

_میدونم چه بلایی سرت بیارم دختره هرزه

از اتاق بیرون رفت و‌ درو محکم بهم کوبید دیوونه ای زیرلب زمزمه کردم

بلند شدم و‌ درحالیکه بیقرار شروع کرده بودم به راه رفتن عصبی خطاب بهش گفتم :

_این عوضی اینجا چیکار میکنه ؟؟!

چیزی نگفت که به طرفش رفتم

_ با توام چیکار کنیم هااا ؟! اگه من ببینه بی بر و برگرد خونم رو میریزه میدونی که خیلی وقته بخاطر پرونده دنبالمه

عصبی به سمتم برگشت و بلند گفت :

_اهههههه یه دقیقه ساکت باش فکر کنم ببینم باید چیکار کنیم

با استرس شروع کردم به جویدن ناخون هام که بعد از چند دقیقه آرادی که عمیقا توی فکر بود صدام زد و گفت :

_تنها راه اینه که بریم پایین پیششون

_چی دیونه شدی ؟؟؟!!

این به سرش زده و دیونه شده باید تا دیر نشده در برم با این فکر به طرف پنجره رفتم و درحالیکه بازش میکردم تقریبا خودم رو ازش آویزون کردم و نگاهمو به پایین دوختم تا ارتفاع رو بسنجم

_چیکار میخوای بکنی !!!

بی اهمیت به سوالش خواستم از پنجره پایین برم که یقه ام رو گرفت و از پشت سر کشید

جیغ خفه ای کشیدم و با ترس شروع کردم به دست و پا زدن

_ولم کن روانی !!

دستش رو دور کمرم حلقه کرد و حرصی کنار گوشم زمزمه کرد :

_فکر میکنی راحت میتونی در بری ؟! مطمعن باش دور خونه پر از آدماشه و اینجا رو زیر نظر دارن

دست از تقلا کردن کشیدم و با نفس نفس نالیدم :

_باشه تو فقط ولم کن من خودم میدونم چطوری باید فرار کنم

همونطوری که توی بغلش قفلم کرده بود عقب عقب رفت وسط اتاق روی زمین گذاشتم و روبه روم ایستاد

_نمیشه گیر میفتی اون وقت منم نیستم که به دادت برسم

عصبی چنگی به موهام زدم و زیرلب زمزمه کردم :

_تو خودت منبع همه بلاهایی که سر من میادی

چشم غره ای بهم رفت :

_شنیدم چی گفتی ها

روی تخت نشستم و نگاهم رو به زمین دوختم

_به درک گفتمم که بشنوی !!

لگدی به پام کوبید و خشن گفت :

_زبونت رو کوتاه کن بچه …..در ضمن هیچ راه خلاصی از آریا نیست مگه اینکه تموم مدت توی اتاق بمونی که اونم امکان پذیر نیست

با فکری که به ذهنم رسید هیجان زده گفتم :

_برو بگو کار مهمی برام پیش اومده و باید زودی برگردم

پوزخندی گوشه لبش نشست

_فکر میکنی آریایی که سر موضوع تو هنوز به من مشکوکه و‌ دنبالمه با این حرفم مشکوک نمیشه که چرا تا اون اومده من میخوام برم ؟!

عصبی دستی به چشمام کشیدم

_پس میگی چه غلطی بکنیم هاااا

خشن گفت :

_خودمم نمیدونم

با این حرفش عصبی‌ خودم روی تخت پرت کردم و مشت محکمی داخل بالشت کنارم کوبیدم با دیدن حالم کنارم نشست و با لحن دلگرم کننده ای ادامه داد :

_حالا بزار برم پایین ببینم اوضاع از چه قراره شاید یه راه حلی پیدا کردم فقط به هیچ وجه از اتاق بیرون نری

سری تکون دادم و بی حوصله لب زدم :

_باشه نمیرم

بلند شد و خواست از اتاق بیرون بره که تقه ای به در اتاق خورد و با شنیدن صدای کسی که مدام آراد رو صدا میکرد حس کردم روح از تنم پرید و قبض روح شدم

با وحشت نگاهم رو به آراد دوختم و‌ ناباور آروم پرسیدم :

_آریاس ؟!

آراد با استرس انگشت رو به نشونه سکوت روی لبهاش فشار داد

_هیس !!

با دیدن این حرکتش دستمو روی دهنم گذاشتم و با ترس نگاهمو به در اتاق دوختم که با کشیده شدن دستم به خودم اومدم

تا به خودم بیام داخل حمام هُلم داد و درو به روم بست ، کل این اتفاقا توی کمتر از چند دقیقه اتفاق افتاد و من به قدری دست و پام گم کرده بودم که نمیدونستم باید چیکار کنم

یکدفعه با صدای باز شدن در اتاق و پشت بندش صدای حرصی آراد با اضطراب گوشم رو به در چسبوندم تا بهتر بشنوم

_در رو از جاش کندی خواب بودم

صدای خونسرد آریا به گوشم رسید که گفت :

_تو و این ساعت خواب ؟؟؟ عجیبه

آراد خمیازه بلند بالایی کشید و گفت :

_هر کی یه عادت هایی داره که بالاخره یه روزی تغییر میکنن حالا چی شده یاد رفیق قدیمیت افتادی ؟!

_بده به یادتم ؟!

آراد کنایه آمیز صداش زد و گفت :

_حرفت رو بزن آریا و کم من رو بازی بده

_واقعیتش فقط بخاطر تو به این مسافرت اومدم و الانم برای همین تا پایین ندیدمت و گفتن بالایی اومدم سراغت

_بخاطر من ؟! چرا

آریا با کنجکاوی گفت :

_میخواستم بیام و با چشمای خودم ببینم که‌……

صدای قدمایی که برمیداشت نشون از نزدیک شدنس به در حمام بود با ترس عقب عقب رفتم که پام نمیدونم به چی گیر کرد و بی اختیار پخش زمین شدم

صدای نابهنجار برخوردم با کف زمین خیس سکوت حمام رو شکست و از درد لبم رو زیر دندون فشردم تا صدای آخم بالا نگیره

آریا حرفش رو‌ نیمه تمام گذاشت و‌ با لحن مشکوکی پرسید :

_کسی توی حمامته ؟!

دستش روی دستگیره حمام نشست و‌ با تکون خوردن دستیگره چشمام با ترس بستم و گوشه حمام کِز کردم

یه کم دیگه مونده بود در باز بشه و منو ببینه که صدای حرصی آراد به گوشم رسید :

_میشه دست از این کارآگاه بازیت برداری و حرفت رو بزنی ؟؟

دست آریا روی دستگیره خشک شد و گفت :

_اووووه نمیدونستم تا این حد مشتاق حرفای منی

آراد کلافه گفت :

_بیا بشین درست و حسابی حرف بزنیم ببینم چه مرگته !!

با این حرفش آریا از در حمام فاصله گرفت که نفسم رو با فشار بیرون فرستادم و دستم روی سینه ام که به شدت بالا پایین میشد گذاشتم ، بالاخره تونست نظرش رو‌ به خودش جلب کنه و این لعنتی رو از حمام دور کنه

_حرف که زیاده ولی مهمترینش اینه که فکر نکنی پرونده رو ندارم میتونی راحت نفس بکشی و بیخیالت شدم

آراد بی اهمیت لب زد :

_همین !!!

چنان این حرف رو با لحن بی تفاوت و سردی گفت که آریا عصبی غرید :

_همین ؟! کم پاتو توی کفش من بکن آراد وگرنه بد میبینی

_هه من یا تویی که میدونستی من اینجام ولی بازم‌ دعوت بابام قبول کردی و پاشدی اومدی

آریا با تمسخر خندید و حرفی زد که حس کردم برای ثانیه ای نفسم گرفت و دستام شروع کردن به لرزیدن

_درست حدس زدی ولی بخاطر تو نه بخاطر نامزدت اومدم !!

این از کجا قضیه نامزدی سوری ما رو‌ میدونست که بخاطر اینکه سر از کار آراد دربیاره تا اینجا اومده ؟!

یعنی به یه چیزایی عجیب مشکوکه !!
با فکر رویارویی با این دیونه لرزی به تنم نشست و برای اولین بار توی زندگیم کم آوردم اونم وقتی یاد شکنجه های سک…سیش و اینکه میخواست دست و پام به تخت ببنده و اون بلاها رو سرم بیاره میفتادم

آراد با تعجب پرسید :

_بخاطر نامزد من ؟!

آریا با لحن مرموزی گفت :

_آره دیدن کسی که بابات باهاش مخالفه خالی از لطف نیست اصلا میدونی چیه ؟؟! خیلی دوست دارم ببینم کیه که اینجور دل تو رو برده

دستامو روی گوشام گذاشتم و برای اینکه بیش از این صدای نحسش به گوشم نرسه خم شدم و یه جورای توی خودم جمع شدم ، از لحن حرف زدنش معلوم بود از وجود من خبر داره پس به هیچ وجه نمیتونستم از دستش در برم

پس بالاخره من رو پیدا کرد !!
بی اختیار همش صحنه هایی که قصد داشت بهم تجا…وز کنه جلوی چشمام نقش میبست و انگار توی دنیای دیگه ای فرو رفته باشم غرق فکر و خیال شدم

اصلا متوجه اطرافم نبودم و نمیدونم چقدر توی این حال بودم که با نشستن دست کسی روی شونه ام به خودم اومد و درحالیکه هین بلندی میگفتم وحشت زده چشمام گرد شد و خودم رو به دیوار حمام چسبوندم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی

    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر شکل می‌گیرد. احساس و عشقی که می‌تواند مرهم برای زخم‌های

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از عشق برایم بگو pdf از baran_amad

  خلاصه رمان :   جلد دوم ( جلد اول یکبار نگاهم کن)       نقش ماکان تو این داستان پر رنگ تر باشه و یه جورایی ارشیا و ترنج کم کم می رن تو حاشیه و ماکان و چند شخصیت جدید وارد ماجرا می شن که کلی میشه گفت یجور عشق ماکان رو نشون میده! به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه بیت
دانلود رمان شاه بیت به صورت pdf کامل از عادله حسینی

    خلاصه رمان شاه بیت :   شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده ، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جنون آغوشت

  خلاصه رمان :     زندگی دختری سیزده ساله که به اجبار به مردی به اسم حاج حمید فروخته می‌شه و بزرگ می‌شه و نقشه‌هایی می‌کشه که به رسوایی می‌رسه… و برای حاج حمید یک جنون می‌شه…   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x