رمان عشق ممنوعه استاد پارت 58

 

بلند شد و همونطوری با بدنی برهنه که فقط و فقط با موهای بلند و پرش پوشیده شده بود به سمتم میومد رو به روم ایستاد و آروم و با ناز گفت :

_بگو گوش میدم

واقعا از من توقع داشت الان حرف بزنم ؟! اونم توی این وضعیتی که جلوم ایستاده ؟؟
دهنم مدام برای گفتن حرفی باز و بسته میشد ولی جز آوایی نامفهوم چیزی از بین لبهام خارج نمیشد

انگار لال شده باشم هیچ حرفی نمیتونستم بزنم ، به خودم که اومدم کلافه دستی به صورتم کشیدم و گفتم :

_اول برو لباست رو بپوش

دستی به موهای پریشون دورش کشید و با لحن خاصی گفت :

_چرا ؟! مگه اینجوری دوست نداری؟؟

پوزخندی گوشه لبم نشست اینطوری که معلوم بود دوست داشت باهام بازی کنه….اوکی منم باهات همبازی میشم ببینم آخرش کی کم میاره

سرمو بالا گرفتم و همونطوری که نگاه خیره ام به تن و بدنش میدوختم با لحنی شهو…تی گفتم :

_خیلی هم دوست دارم ولی به شرطی که بخوام حال کنم و زیر…م باشی نه الان که میخوام دوکلام صحبت کنم

روی مبل با فاصله کنارم نشست و درحالیکه نگاهش رو توی صورتم میچرخوند لبشو آروم گاز گرفت و گفت :

_هووووم اونوقت در چه موردی ؟؟

با اینکه دیدنش توی این موقعیت برام سخت بود مخصوصا وقتی اینطوری پاهاش نیمه باز گذاشته بود و با چشمای خمار نگاهم میکرد

ولی نباید تا زمانی که مشکلم باهاش حل بشه بهش رو میدادم ، پس کلافه نگاه ازش گرفتم و درحالیکه دستی پشت گردنم میکشیدم نفسم رو با فشار بیرون فرستادم و گفتم :

_در مورد خودمون و رفتارای عجیب و غریب تو !!

_رفتارای من ؟؟ عجب !!

از لحن شاکی و متعجبش خنده ام گرفت یه طوری رفتار میکرد انگار نه انگار اونه که عوض شده و الان اینطوری لخت راحت جلوی من نشسته و قصد تحر…یک کردنم رو داره

نه از اول که اونقدر خجالتی بود نه از وضع الانش….اشاره ای به سروضعش کردم و کنایه وار لب زدم :

_یه موردش رو الان یه نگاه به خودت بندازی متوجه میشی و یه مورد دیگه هم پول خواستنت برای هربار لمس تنت

نیم نگاهی به خودش انداخت و‌ بیخیال گفت :

_چیه ؟! مگه صدبار تا حالا اینطوری منو دیدی پس خجالت مخالت چی بکشم ؟؟

یه کمی خودش به سمتم کشید و جدی ادامه داد :

_در ثانی هرکسی هرکاری که میکنه بابتش پول میگیره یا نه ؟؟

چپ چپ نگاهش کردم گفتم :

_آدم بابت دوست داشتن و رابطه ای که خودشم بهش نیاز داره مگه پول میگیره ؟؟

به خودش اشاره ای کرد و گفت :

_من ؟؟؟ دوست داشتن ؟؟

یعنی میخواست بگه علاقه ای بهم نداره و اینا همش فیلمه ؟!

سرمو جلو بردم و درحالیکه نگاه خیره ام رو توی صورتش میچرخوندم روی لبهای درشت و خواستنیش مکثی کردم و با لحن آرومی زمزمه کردم :

_هووووم یعنی میخوای بگی هیچ حسی نسبت به من نداری ؟؟

آب دهنش رو صدادار قورت داد و سکوت کرد

حالا نوبت بازی کردن من باهاش بود وقتی که خودش اینطوری قصد آزار منو داره من چرا بیخیالش بشم و یه کم سر به سرش نزارم تا یاد بگیره دیگه با دُم شیر بازی نکنه

آروم دستمو روی بازوش کشیدم و درحالیکه کم کم بالا میومدم نفسمو توی گردنش خالی کردم و با لذت لبای خیسمو روی پوست گردنش کشیدم که تو خودش جمع شد با دیدن این حرکتش لبخندی کنج لبم نشست

_نمیخوای جوابم بدی ؟؟

با صدای لرزونی حق به جانب گفت :

_توهم زدی آقا من هیچ حسی به تو ندارم و هر رابطه ای با تو داشتم فقط به اجبار بوده و مجبور بودم تحملت کنم تا آقا کوچولوت بخوابه فهمیدی ؟؟

با این حرفش نمیدونم چرا عصبی شدم و به قدری بهم فشار اومد که نگاهمو توی چشمای گستاخش چرخوندم و با حرص لب زدم :

_اگه هیچ حسی نذاشتی پس اونی که بلند آ…ه و نا…له میکرد و ازم بیشتر میخواست لابد عمم بوده؟؟

توی چشمای به خون نشسته ام خیره شد و بدون هیچ تردیدی گفت :

_ اونا هیچ کدومشون واقعی نبودن

دندون قروچه ای کردم و با خشم چیزی بهش گفتم که ناباور نگام کرد

 

” نازلی ”

_اوکی اگ اینطوره پس هرچی میخوای بهت میدم فقط بزار برخلاف دفعه های قبل کامل رابطه داشته باشیم

حرفش مدام تو گوشم زنگ میخورد و ناباور خیره دهنش شده بودم ، یعنی واقعا همچین چیزی ازم میخواست ؟؟

یا اصلا من میتونستم بخاطر منافع و پول همچین چیزی رو بهش بدم و کلا قید همه چیمو بزنم ؟! وقتی‌ دید هیچی نمیگم و سکوت کردم پوزخند صداداری زد و گفت :

_چیه ؟! مگه پول نمیخواستی ؟؟

اشاره ای به پایین تنم کرد و با لحن خاصی ادامه داد :

_گفتم که هرچقدر ارزش داشته باشه میدم

با اینکه برام سخت بود ولی سرمو کج کردم و جدی لب زدم :

_هرچی ؟؟

دستشو روی بالا…تنه ام نوازش وار کشید که نفس تو سینه ام حبس شد ، یکیشون توی مشتش فشرد و با چشمای که شهو…ت ازشون میبارید گفت :

_آره هرچی که بخوای

بخاطر حرکت دستش نمیتونستم ذهنم رو متمرکز کنم و ببینم چیکار باید بکنم با نفس های تحلیل رفته به پشتی مبل تکیه دادم که لبخندی گوشه لبش نشست

و درحالیکه تقریبا روم خم میشد دست دیگه اش روی شکمم نشست و درحالیکه آروم به سمت پایین میبردش چشمای خمارش توی صورتم چرخوند و سوالی پرسید:

_هووووم نگفتی منتظرما

آب دهنم رو قورت دادم و با نفس های بریده به زور گفتم :

_نه نمیتونم بکار…تم رو بهت بدم و آیند….

باقی حرفم با حرکت دورانی دستش روی قسمت پایین…تنه ام قطع شد بی اختیار چشمام روی هم رفت و آ…ه بلندم بود که سکوت اتاق رو شکست

نه من اینو نمیخواستم که اینطوری به سادگی منو توی مشتش بگیره و بازیم بده
دستم روی دستش نشست و خواستم دستشو پس بزنم

_نه نکن

که با حس خیسی زبونش روی گردنم دستم سست و بی حس شد ، با شدت بیشتری به کارش ادامه داد و کنار گوشم با صدای که از زور شهوت میلرزید سوالی پرسید :

_چقدر ؟! زود باش قیمت بگو

_ولم کن

بدون اینکه کوچکترین تکونی بخوره سرش رو بالا گرفت و همونطوری که هنوز دستش روی بدنم بود و به کارش ادامه میداد نگاهش رو توی چشمام چرخوند و جدی لب زد :

_من هنوزم روی حرفم هستم فقط کافیه قیمتت رو بگی !!

چشمام مدام روی هم میفتاد و بی حال و سست شده بودم و به سختی با نفس نفس لب زدم :

_این مورد قیمتی نداره

_مطمعنی ؟؟

دهن باز کردم که باز مخالفت کنم ولی لباش رو با شهو…ت خاصی روی لبهام گذاشت و با عطش شروع کرد به بوسیدنم ، منم توی حال بدم بدون توجه به حرفایی که زده بودم همراهیش کردم

که یکدفعه دستاش دو طرفم گذاشت و به طرف خودش کشیدم اینطوری تقریبا روش افتادم که دستش رو تحر…یک وار روی تنم کشید و به بوسه های خیسش ادامه داد

توی دنیای دیگه ای فرو رفته و انگار مغزم از کار افتاده باشه پاهام دو طرفش روی مبل گذاشتم و درحالیکه دستامو دور گردنش حلقه میکردم چنگی توی موهاش زدم

و به طرف خودم کشیدمش که سرش توی گردنم فرو کرد با حس پایین…تنه باد…کرده اش بین پاهام انگار دیوونه شده باشم بی اراده دستم روی دکمه های پیراهنش نشست و با عجله شروع کردم به باز کردنشون

با دیدن عضله های شکمش نفس تو سینه ام حبس شد دستمو نوازش وار روشون کشیدم و درحالیکه خم میشدم با نفس نفس لبهامو روی تنش کشیدم

که یکدفعه صدای آ…ه مردونه اش توی اتاق پیچید و با صدای دورگه ای از شهو…ت نالید :

_ااااخ داری میکشی منو دختر

با شنیدن صداش انگار تازه به خودم اومدم خشک شده همونطوری ایستادم و لبام روی تنش بی حرکت موند

خدایا من داشتم چیکار میکردم ؟؟
من قصدم چیز دیگه ای بود و میخواستم از این طریق چیزی ازش بکنم ولی الان خودم تو بغلش ولو شدم

تا سرمو بالا گرفتم سرش رو جلو آورد تا ببوستم دستمو روی لبهای گرم و خواستنیش گذاشتم و جلوی چشمای بهت زده اش مانعش شدم

_نکن !!!

دستمو کنار زد و با صدای دورگه ای گفت :

_باز چته ؟؟

یعنی واقعا نمیدونست من چه مرگمه ؟!
چه ساده منو بازی داد و یه طوری تحر…یکم کرد که بی بهونه خودمو به دستش بسپارم و بعدش که خوب استفادشو کرد پشتم بهم بخنده !

درحالیکه سعی میکردم از بغلش جدا بشم و فاصله بگیرم با صورتی درهم گفتم :

_هیچی فقط تمومش کن

هنوز کامل ازش فاصله نگرفته بودم که کمرم رو محکم گرفت و درحالیکه به خودش میچسوندم کلافه گفت :

_کجا ؟؟ شِرو وِر گفتن رو بس میکنی یا نه ؟؟

دستمو روی سینه اش گذاشتم و با تقلا سعی کردم فاصلم رو باهاش حفظ کنم

_ای بابا فکر کن پشیمون شدم

اشاره ای به بین پاهاش کرد و عصبی از پشت دندونای کلید شده اش غرید :

_هه پشیمونی ؟؟ ببین به چه روزی انداختی منو

بیخیال شونه ای بالا انداختم

_به من چه !!

عصبی نگام کرد و با نفس نفس زدن هایی که نشونه حال بدش بود گفت :

_یه بار بهت هشدار میدم بس کنی بازی کردن با دُم شیر رو !!

از این که میخواست حرف حرف خودش باشه و به حرفای من اهمیتی نمیداد عصبی موهای بلندم رو از توی صورتم کناری زدم و گفتم :

_بس نکنم میخوای چیکار کنی اون وقت ؟؟

_اوکی ولی بدون خودت خواستی !!

همونطوری که توی بغلش بودم دستاش رو محکمتر دور کمرم پیچید و درحالیکه بلند میشد با کاری که کرد صدای جیغم بلند شد

روی تخت پرتم کرد و بدون توجه به جیغ و دادهام روم خیمه زد ، همین که دستش به سمت باز کردن کمربندش رفت با لجبازی سرمو تکونی دادم و بلند گفتم :

_ولم کن نمیخوامت میفهمی !!

_الان فهمیدی ؟! اون وقت که داشتی دلبری میکردی فکر اینجاهاش نبودی ؟؟

شلوارش تا نصفه پایین آورد و خواست لباش روی لبام بزاره که نزاشتم و با وجود حال بد خودم ، سرمو کج کردم و با نفس نفس نالیدم :

_یالله پاشو از روی من !!

چونه ام توی دستش گرفت و درحالیکه سرمو به سمت خودش برمیگردوند با چشمای خمار شده از شهو…ت نالید :

_این بازی ها رو بزار برای بعد الان حالم بده اوکی ؟!

با این حرفش فهمیدم که به این سادگی بیخیال من نمیشه پس باید فکرمو به کار مینداختم و حرکت دیگه ای انجام میدادم ولی چیکار میکردم ؟؟

با یادآوری زخمایی که هنوز روی تنم بودن تصمیم گرفتم خودم رو به حال خرابی بزنم و یه طوری وانمود کنم که زخمام درد گرفتن

ابروهام گره خوردن و با صورتی درهم به زور لب زدم :

_آخ آخ مُردم

یکدفعه انگار به خودش اومده باشه با ترس ازم فاصله گرفت و نگاه دقیقش روی بدنم چرخوند ، دستمو به جای زخمام گرفتم که با نگرانی گفت :

_چی شدی ؟؟ کجات درد میکنه

لبمو زیردندون فشردم و به دروغ لب زدم :

_نمیدونم یکدفعه جای زخمام تیر کشید انگار سر باز کردن

با نگرانی از تخت پایین رفت و درحالیکه باعجله از اتاق بیرون میرفت جدی گفت :

_یه لحظه وایسا برم داروهات بیارم

با بیرون رفتنش از اتاق بی معللی بلند شدم و درو قفل کردم و با عجله شروع کردم به لباس پوشیدن
نوووچ اینطوری فایده نداشت این پول بده نیست مگر اینکه تحت فشار باشه

 

” آراد ”

با نگرانی از اتاق بیرون زدم و بعد از پیدا کردن داروهاش برگشتم که وارد اتاق بشم ولی با شنیدن صدای کوبیده شدن در و کلیدی که توی قفل چرخید

پاهام از حرکت ایستاد ، این الان چیکار کرد ؟؟
خودم به در اتاقش رسوندم و سعی کردم بازش کنم ولی هرچی تلاش میکردم بیفایده بود

هه پس قصدش این بوده که منو بازی بده؟!
عصبی داروهای توی دستمو به در کوبیدم و بلند فریاد زدم :

_باز کن این در لعنتی رو

صدای برخورد داروها با کف زمین توی سالن پیچید ولی اون بی اهمیت هیچی نمیگفت و سکوت کرده بود

از اینکه اینطوری من رو مسخره خودش کرده بود آتیش از سروکله ام بیرون میزد و حس میکردم نفسم بالا نمیاد اولین بار بود که همچین رکبی از یه دختر میخورم

خشن تکون محکمی به در دادم و درحالیکه پامو بلند میکردم پ لگد محکمی بهش میکوبیدم از ته دل فریاد زدم :

_نااااااازی به نفعته که بیشتر از این سگم نکنی

بلاخره صدای بی تفاوتش به گوشم رسید

_این در باز نمیشه پس بهتره بیشتر از این جون نکنی و بزاری منم استراحتمو بکنم

خشمم اوج گرفت دستم بالا رفت که باز به در بکوبم ولی با فکر به اینکه فقط دارم خودم رو پیشش خار و ذلیل میکنم پشیمون شده دستم توی هوا مشت شد

با تن صدایی که سعی میکردم بالاتر نره و بیش از این خودم رو رسوا نکنم گفتم :

_اوکی بچرخ تا بچرخیم

فکر میکرد دختر برای من نیست ؟! و یا من کمبود دارم ؟؟ نه اینطور نبود من فقط با دیدن اندامش اختیارم از دستم در میرفت و دوست داشتم باهاش باشم

حسی که قبلا به هیچ دختری نداشتم و فقط با دیدن اون ، این حال بهم دست میداد و به قدری دیونه ام میکرد که برای بودن باهاش لَه لَه میزدم

اوووف لعنت به منی که جدیدا اینقدر بی جنبه شده ام که اینطوری بازیچه دست یه بچه بشم ولی بلدم چطوری آدمش کنم هه فکر میکنه میتونه راحت منو توی مشتش بگیره ؟؟ هنوز منو نشناخته

با فکری که به ذهنم رسیدم گوشی سالن رو برداشتم و شماره محیا رو گرفتم و ازش خواستم زودی خودش رو به خونه ام برسونه

کلافه به طرف بار تو خونه رفتم و قوی ترین مشروبی که میشناختم رو برداشتم و بی معطلی سر کشیدم
سرم داشت از حرکات جدید نازی میترکید و به قدری فشار روم بود که فقط و فقط این مشروب بود که آروممم میکرد و بس !!

همینطوری فارغ از همه جا داشتم فقط میخوردم که در سالن باز شد و جلوی چشمای خمار شده ام محیا وارد شد و با دیدنم به طنازی که جزیی از وجودش بود به سمتم اومد

_سلام آقا چه عجب بعد این همه مدت یاد من افتادی ؟؟

بی توجه به حرفاش نگاهم رو سر تا پاش چرخوندم درست مثل گذشته زیبا و دلفریب بود اون یکی از معدود دوست دخترام بود که برعکس بقیه زمان بیشتری باهاش بودم

و به قدری باهم راحت بودیم که تقریبا تموم مدت دوستیمون باهم اینجا تو خونه من زندگی میکردیم از اینش خوشم میومد که هیچ وقت توی مسائل شخصی من دخالت نمیکرد

یه جورایی شریک جنسی هم به حساب میومدیم شریکی که درست مثل دوستم بود تا یه دختر که معشوقه ام باشه و خودش رو مالک جسم و روح من بدونه !!

با دیدن سکوتم رو به روم ایستاد و درحالیکه لبای قرمزش رو بهم میمالید نگاه دقیقی به سر وضعم انداخت و با شیطنت گفت :

_زدی بالا ؟؟

اینقدری حالم بد بود که این حرفش باعث نشد طبق معمول به شیطنتای مثبت ۱۸ سالش بخندم و عکس العملی نشون بدم

کنارش زدم و درحالیکه روی مبل مینشستم شیشه مشروب کنارم روی میز گذاشتم و با صدای خفه ای گفتم :

_ای یه طورایی دلم هواتو کرده بود

درحالیکه شال روی سرش روی مبل پرت میکرد بلند خندید و دستش به سمت باز کردن دکمه های مانتوش رفت ، خوشم از اینش میومد که بدون اینکه حرفی بزنم میدونست که من چی میخوام

_دیوونه دلت هوای خودم کرده یا یه چیز دیگه ای ؟!

نگام روی تن بلورش که حالا تنها با یه تاپ نیم تنه رو به روم ایستاده بود چرخوندم و با شهو…تی که هنوز داشت وجودم رو میسوزوند به دروغ گفتم :

_معلومه که خودت

با لوندی به سمتم اومد و درحالیکه شیشه مشروب از دستم میگرفت همونطوری که روی مبل نشسته بودم تو بغلم نشست و پاهاش دو طرفم جای داد نگاهش به لبام دوخت و آروم زمزمه کرد :

_امیدورام….چون من بدجوری میخوامت و همیشه دلم میخواست مال من بشی

قبل از اینکه حرفش رو تجزیه تحلیل کنم دستمو دور کمرش گذاشت و درحالیکه لباش روی لبام میذاشت با عطش شروع کرد به بوسیدنم ، عطشی که با دیدن و لمس نازی شروع کرده و هنوز توی وجودم بود

بی اختیار با این حرکت محیا اوج گرفت و باعث شده بود شروع به همکاری باهاش بکنم و تا به خودم بیام روی مبل انداخته بودمش و دستم به سمت پایین کشیدن شلوارش رفت

شلوارش رو از پاش بیرون کشیدم و دستمو نوازش وار روی شو…رتش کشیدم که آ…ه و نا…له اش بالا گرفت و چنگی به موهام زد

و سعی کرد سرمو بالا بگیره روش خیمه زدم و درحالیکه خودمو از روی لباس بین پا…هاش جا میدادم گازی از لبش گرفتم که آ…ه بلندی کشید و گفت :

_عالیه پسر آ…ه همینه !!

اینقدر صداش بلند بود که کل خونه رو برداشته و مطمعنن الانم به گوش نازی رسیده بود ولی برام اهمیتی نداشت

بخاطر مشروبی که خورده بودم سرم به دوران افتاده بود و به هر طریقی دوست داشتم خودمو خالی کنم در همون حال که لباش میبوسیدم چنگی به سی…نه هاش زدم

که چشماش روی هم رفت و لباش نیمه باز موند بیقرار از روش کنار رفتم و پایین رفتم ولی همین که دستم به سمت پایین کشیدن شور…تش رفت

صدای بهت زده نازی باعث شد دستم همونطوری خشک بشه و بی حرکت بمونم

_اینجا چه خبره ؟؟

سرمو بلند کردم که با دیدنش توی قاب در که با چشمای گشاد شده نگاهم میکرد تموم حس و حالم پرید و حرصی نگاهش کردم

مگه همین رو نمیخواست که من رو اونطوری پس زد یا وقتی من رو با اون حال بد پس زد فکر نمیکرد کسی جاش رو بگیره ؟؟

محیا که تازه به خودش اومده بود بدون اینکه حتی بدنش رو بپوشونه یا خجالتی بکشه عصبی نگاهی به نازی انداخت و گفت :

_این کیه آراد ؟؟

پوزخندی به صورت بهت زده نازی زدم و درحالیکه به طرف محیا برمیگشتم خطاب بهش بی تفاوت گفتم :

_شخص مهمی نیست ، برگردیم سر کارمون اوکی؟؟

چشم غره ای به نازی رفت و با همون سروضع روی مبل نشست و دستاش دو طرف صورتم گذاشت و جلوی چشمای نازی لباش روی لبام گذاشت و با عطش شروع کرد به بوسیدنم

از لج نازی که میدونستم هنوز همونجا ایستاده و نگاهم میکنه دستمو پشت گردنش گذاشتم و بوسه هاش رو صدادار جواب دادم ولی اصلا لذتی نمیبردم و فقط و فقط از لج نازی اینکارو میکردم

مشغول بودیم که یکدفعه نازی جلو اومد و جلوی چشمای متعجبم موهای محیا توی چنگش فشرد و کشیدشون که ازم جدا شد و صدای جیغ از سر دردش بود که توی خونه پیچید

نازی عصبی فریاد زد :

_یالله گمشووو ببینم زنیکه

با تموم قدرت موهاش میکشید و محیا با اون همه دَک و پوزش بی قدرت زیر دستش افتاده بود و فقط جیغ میکشید

_آااااخ آااااخ موهامو ول کن

موهاش کشید و عصبی خم شد و کنار گوشش گفت :

_اینجا جای هر…زه بازی نیست پس بلند شو گمشو بیرون تا همینجا خونت رو نریختم

محیا با چشمای اشکی خیرم شد و گفت :

_یه کاری کن آراد

دلم براش سوخت و دهن باز کردم چیزی بار نازی کنم ولی با دیدن حالش و حسودی کردنش خنده ام گرفت و بی اختیار لبخندی کنج لبم نشست

ولی با یادآوری رفتارای چند ساعت پیشش اخمام توی هم گره خورد و عصبی سرش فریاد زدم :

_ولش کن !!

با صدای دادم توی جاش تکونی خورد و با چشمای که آتیش ازشون بیرون میزد بدون اینکه موهاش ول کنه تُخس گفت :

_نمیخااااام باید گمشه ب…..

توی حرفش پریدم و بلند داد زدم :

_تو تعیین تکلیف نمیکنی که کی تو خونه من میمونه و کی باید بره فهمیدی ؟؟

روی کلمه خونه من تاکید کردم تا بفهمه اینجا جایگاهش کجاست با این حرفم دستش دور موهاش شُل شد و با چشمای ناباور نگاهش توی صورتم چرخوند برای ثانیه ای دلم برای نگاه مظلومش لرزید

ولی نه دیگه نباید جلوش کوتاه میومدم و میزاشتم بیشتر از این دور برداره پس اخمامو توی هم کشیدم و بی توجه به نازی بلند شدم

و به طرف محیایی که با حالت زاری روی زمین نشسته بود رفتم و کمکش کردم بلند شه ، توی بغلم کِز کرد و درحالیکه لباش لوس جلو میداد گفت :

_مرسی عشقم که از دست این وحشی نجاتم دادی

نیم نگاهی از گوشه چشم به نازی انداختم تا عکس العملش رو ببینم و از لجش بوسه ای روی شقیقه محیا نشوندم و آروم لب زدم :

_فراموشش کن بریم اتاقم تا دیگه کسی مزاحممون نشه

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سوگند جون
سوگند جون
3 سال قبل

بی نظیر

سوگند جون
سوگند جون
3 سال قبل

خیلی عالی بود

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x