رمان غرق جنون پارت 19 - رمان دونی

 

 

لجوجانه سر بالا انداختم و از پس شانه اش عامر را دیدم که روی آن تل خاکی دراز کشید.

 

توصیف حس و حالم موقع دیدن آن صحنه را هیچ کلمه ای در دنیا نمیتوانست گردن بگیرد.

 

احساسی که در نبود عماد به عامر پیدا کرده بودم، نمیدانم چه بود اما دیدن غصه اش جانم را ذره ذره میگرفت.

 

در اینکه او برایم عزیز شده بود که شکی نیست، اما با این فکر مسمومی که راجع به من داشت چه میکردم؟

 

ذهنم خالی بود و هیچ تصوری نداشتم که چطور میشد رابطه ی از هم پاشیده مان را ترمیم کنم.

 

ضربه ی آرامی که به شانه ام خورد نگاهم را از عامر کند. گیج و درمانده به تمنا زل زدم که دندان هایش را بهم فشرد.

 

_ دو ساعته دارم زر میزنم، هیچ معلومه حواست کجاست؟

 

دلیل حواس پرتی ام صادقانه و بی آلایش از میان لبهایم خارج شد.

 

_ پیش عامر…

 

حرص که میخورد خط و خطوط پیشانی اش بیشتر، نوک بینی اش سرخ و رنگ چشمانش تیره تر میشدند.

 

و او حالا داشت از دست منِ داغ دیده ی دیوانه که فکرم هم درست کار نمیکرد حرص میخورد.

 

_ پیش عامر و مرض یه ساعته، گوه خوردی تو!

گمشو راه بیفت بریم دکتر.

قبر اون خدابیامرز همیشه همینجاست تکون نمیخوره، یه وقت دیگه برمیگردیم.

 

لخظه ای کوتاه به عقب برگشت و انگار با دیدن عامر داغ دلش تازه شده باشد، دندان قروچه ای کرد.

 

_ یه وقت که اون مرتیکه ی کسخل نباشه!

 

بار دیگر نگاهم سمت عامر پرواز کرد. شاید هیچکس، حتی خود من هم توانایی درک او را نداشتیم.

 

آب دهانم را بلعیدم و میدانستم با عملی کردن فکری که در سر داشتم، تمنا بعدا پوست از کله ام خواهد کند.

 

«غرق جنون»

#پارت_۸۰

 

عامر هیچکس را نداشت. من با تمام گله و شکایت هایم، باز هم چند نفری را داشتم که در این شرایط همراهم باشند.

 

اما عامر، عامر با رفتن عماد تنهاترین مرد این شهر بود…

 

_ تمن… ببخش ولی باید انجامش بدم.

 

قبل از اینکه فرصت سوال پرسیدن پیدا کند، با یک حرکت از کنارش گذشتم.

 

طوری میدویدم که مطمئن بودم به گرد پایم هم نخواهد رسید. صدا زدن های همراه با فحشش را شنیدم و دیگر برای پشیمانی دیر شده بود.

 

تنها چند قدم با آن یک وجب جا و عامر فاصله داشتم.

با دیدن قاب عکس عماد که کنار سر عامر بود، پاهایم به زمین چسبید.

 

لبخندی که همیشه روی صورتش داشت، هنوز هم مانند روز اول پر بود از شیطنت…

 

قلبم داشت سینه ام را میشکافت و تمامِ من داشت از درد به خودش میپیچید و چقدر سگ جانم که هنوز روی پاهایم هستم…

 

ایستادن تمنا را کنارم حس نکردم، نه تا وقتی که مشت محکمی به کمرم کوبید.

 

_ پتیاره ی خراب، کاش بفهمم چه مرگته باوان.

 

آرام و زیر لب میگفت. شاید هنوز امید داشت قبل از اینکه عامر متوجه بودنمان شود، دممان را روی کولمان گذاشته و فرار کنیم.

 

خیس شدن مژگانم را حس کردم و سمت چپ سینه ام تیر کشید.

نگاه خیسم را به نگاه پر غضب تمنا دوختم.

آخ از مظلومیت صدایم…

 

_ نمیتونم تنهاش بذارم…

 

اشکهایم پس از چندین روز بالاخره فرصتی برای رهایی یافتند. نه به خاطر عماد، نه به خاطر خودم، نه حتی به خاطر طفل یتیمم…

 

به خاطر عامر، برای حسی که میدانستم به عماد داشت و با نبود عماد همه چیزش را از دست رفته میدید.

 

_ میکشتت احمق…

 

چشمانم روی صورت تکیده ی عامر نشست و او ارزش مردن هم داشت. مطمئن تر از قبل پچ زدم:

 

_ مهم نیست، نمیتونم تنهاش بذارم…

 

دختر مهربونم🥹

 

«غرق جنون»

#پارت_۸۱

 

پاهایش از استرس میلرزید اما دیگر حرفی برای قانع کردنم نزد. شاید او هم دلش برای عامر سوخته بود.

 

آرام و بی صدا کنار آن تل خاکی نشستم. کمی بابت واکنشش هراس داشتم و چند ثانیه ای نفس نکشیدم تا واکنشش را ببینم.

 

حتی چشم باز نکرد تا نگاهم کند. بودنم را فهمیده بود اما چشم باز نکرد.

 

نفس حبس شده ام را بیرون دادم و نگاه مرددی به تمنا انداختم. ناراضی به نظر میرسید و دست به سینه نگاهم میکرد.

 

برخلاف تصورم هیچ اتفاق بدی نیفتاد. حالا که ذهنم کمی بازتر شده بود، خاک سرد مزارش تمام حواسم را جمع خود کرد.

 

دست زیر چشمانم کشیدم. لبخند محوی به لبهایم سنجاق کردم. عماد همیشه میگفت خنده هایم دلش را برده…

 

باید برایش میخندیدم، او از اشک و آه متنفر بود.

 

کف دستم را روی خاک های نمدار کشیدم. لرزی به تنم نشست و تمام تلاشم برای خنده از هم پاشید.

 

اشک هایم یکی پس از دیگری استخوان بیرون زده ی گونه ام را نوازش کرده و پایین می ریختند.

 

عمادم گرمایی بود، آن زیر یخ میزد…

هق ریزی زدم و دستانم روی خاک مشت شدند.

 

این خاک نامرد چطور تن برومندش را پس نزد؟

با چه رویی آن بدن رشید را در خود کشید؟

خراب بمانی ای خاک…

 

چیزی در دلم تکان خورد و حتما کودکم هم پدرش را حس میکرد، میکرد دیگر نه؟

 

لبهایم را داخل دهانم کشیدم تا صدای ضجه هایم به گوش عماد نرسد.

مشتی از خاک برداشته و نزدیک شکمم بردم.

 

اشک ها و لبخندم با هم تلاقی پیدا کرده و با عجز و درماندگی لب زدم:

 

_ باباته… حسش میکنی؟

 

_ دستات بوی خون میده، خون داداشم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 134

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی

  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری

  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

همین امروزی که نگران دریا هستیم چی به سرش میاد باید پارت گذاری به موقع نباشه

Mahsa
Mahsa
2 ماه قبل

دریا کی بود؟؟😕

نازی برزگر
نازی برزگر
2 ماه قبل

هنوز عادتشون رو نمیدونی چون منتظری بزارن اخر شب یا فردا میزاره در همین حد لجبازن

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

عامر باید الان همدل باوان باشه بدتر دشمنش شده بیچاره هر دوتا شون

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x