رمان غرق جنون پارت 22 - رمان دونی

 

 

بالاخره دل کند و رفت و من ماندم و دستِ پُری که قطعا برای مادرم سوال برانگیز میشد و جوابی برایش نداشتم.

 

کمی مقابل در ماندم و به نتیجه ای نرسیدم. قبلا در مواقع حساس ذهنم خوب کار میکرد اما حالا آن تپش های زیبا تمامش را پر کرده بود.

 

با کمترین سر و صدای ممکن وارد خانه شدم به امید اینکه قبل از دیده شدنم، مدارک جرم را به اتاقم منتقل کنم!

 

اما با اولین قدم خداوندگار شانس و اقبال دو دستی بر فرق سرم کوبید!

 

_ گوشیتو چرا جواب نمیدی؟ مگه نگفتم قبل بابات برگرد؟

از حموم که اومد بیرون جوابشو خودت میدی من هیچ کاری… وا اینا چیه تو دستت؟

خرید کردی؟ چه خبره؟

باز دو قرون پول دستت بود نفهمیدی چه خاکی تو سرش بریزی؟!

 

تمام مدت غر زدنش لپهایم را از باد پر کرده بودم و همزمان با اتمام حرفش، همه را بیرون دادم.

 

_ واسه خرج کردن پول خودمم باید جواب پس بدم؟

زحمت کشیدم نقاشی کشیدم فروختم، دلم میخواد بسوزونمشون اصلا…

هیچی ام که واسه دعوا نباشه شماها میگردین، میگردین، میگردین، بالاخره یه چیزی پیدا میکنین!

 

دلیل جبهه گیری ام آن ترسی بود که از مواجهه با پدرم داشتم.

ترس از خودش نه، ترس از حرفهایی که میزد…

 

همان زمزمه های در گوشی اش با مادرم در مورد ازدواج من!

 

عقیده داشت چون یکبار ازدواج کرده ام و به قول خودش شناسنامه ام سیاه است، باید کسی را پیدا کنند که منِ بیوه را گردن بگیرد!

 

عاقبت خوشی در صحبت هایش نمیدیدم و کاش او دیگر عذابم نمیداد…

 

_ توبه توبه، بیا منو بزن خجالت نکش!

کارت گیر بودنی خوب مظلوم میشی، خرت که از پل میگذره مثل سگ پاچه میگیری!

خودت میدونی و بابات!

 

«غرق جنون»

#پارت_۹۰

 

لبهایم را روی هم فشردم تا بیش از این برای خودم جنگ اعصاب درست نکنم.

 

اولین بار نبود، ما معمولا زبان هم را نمی فهمیدیم. صبح هم دلش برایم سوخته بود.

 

خودم را با چیدن خوراکی ها در کشوی کمدم سرگرم کردم و ته دلم انگار رخت میشستند.

 

اصلا برای رو به رو شدن با پدرم و شنیدن حرفهایش آماده نبودم…

اما تقدیرم با بدبختی گره خورده بود انگار…

 

در اتاقم که بی هوا باز شد، دستپاچه خواستم بلند شوم که شکمم به کشوی باز برخورد کرد و نفسم را در جا گرفت.

 

ناله ی بلندی کردم و مقابل کمد به حالت سجده وا رفتم. دستم را روی شکمم فشردم که صدای پدرم بلند شد.

 

_ چیشد دخترم؟ چرا حواست به خودت نیست؟

 

چشمانم عین دو توپ گنده بیرون زد، به یاد نداشتم پدرم آخرین بار کی اینطور با من صحبت کرده بود.

 

از نوع حرف زدنش فهمیدم چاله ای که برایم کنده بزرگ و گشاد است!

 

به سختی سر جایم نشستم و از میان دندان های چفت شده ام جوابش را دادم.

 

_ در یهو باز شد، ترسیدم…

 

_ لابد واسه باز کردن در اتاق دخترمونم باید اجازه بگیریم!

چی تو مغز شما جوونا کردن، الله اعلم!

 

کاش کسی زنگ زدگی مغز خودش را به رویش می آورد. آن مغز عقب مانده ای که مرا بیوه میدانست و همچون کالایی دسته دوم نگاهم میکرد.

 

_ خبر دارم که از حرفای من و مادرت چند و چون ماجرا دستت اومده پس مستقیم میرم سر اصل مطلب.

 

قلبم شروع به بی قراری کرد و در و دیوار سینه ام را شکافت و او بی توجه به حال زارم، سرنوشت شومم را رقم زد.

 

_ یکی از هم خدمتیام، زنش خیلی وقت پیش به رحمت خدا رفته.

دو تا بچه داره که از آب و گل در اومدن، دنبال یه همدم واسه خودشه.

توام که بیوه ای و مورد بهتر از این برات پیدا نمیشه!

 

اوه😢

 

«غرق جنون»

#پارت_۹۱

 

زانوانم را در آغوش کشیده و خیره به نقطه ای نامعلوم، چهره ی همسر آینده ام را تصور میکردم.

 

میخواستم تا چند سال آینده ام را هم کنارش تصور کنم اما ذهنم یاری نمیکرد.

 

ذهنم قفل شده بود در لحظه ای که خواستگار پر و پا قرصم خبر بارداری ام را میشنید!

 

مطمئن بودم جنجالی برپا میشد تماشایی!

پدرم حتما قول دختری بکر و دست نخورده را به هم خدمتی اش داده بود و باوانِ باردار مثل بمب میترکید.

 

گیج بودم و جز تصور کردن بدبختی هایم کاری از دستم بر نمی آمد.

اگر کودکم نبود هزاران راهی که پیش رو داشتم را میرفتم اما یک ثانیه ی دیگر در این خانه ی ویران نمیماندم.

 

حضور او دست و پایم را بسته بود، حتی فکر آواره شدن با نوزادی در آغوشم هم ترسناک بود.

 

اگر خودم بودم شرایط فرق میکرد، اما قول داده بودم برای او بهترین ها را فراهم کنم.

 

_ چرا داری خودتو گول میزنی؟! خودت خوب میدونی تهش چی میشه!

 

صدای پیچیده در مغزم داشت دیوانه ام میکرد.

کاش حداقل او لال میشد و دردی روی دردهایم نمی گذاشت.

کاش آینده را محکم توی صورتم نمی کوبید…

 

آمده بود نشسته بود وسط مغزم و مدام میگفت آوارگی برای هر دویمان بهتر است.

میگفت آینده ی ماندن در این خانه را روشن نمیبیند.

 

میگفت میبیند آن روزی را که مجبورم میکنند کودکم را با دستان خودم به کام مرگ بکشانم تا مبادا همسر آینده ام خم به ابرویش بیاید!

 

میگفت و میگفت و نمیدید حال منِ درمانده را…

 

دست روی شکمم گذاشتم و با بیچارگی پلک هایم را روی هم فشردم.

 

_ چیکار کنم مامانی؟ کاش تو یه راهی جلو پام بذاری…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 106

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینة قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی

  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی مخفیانه‌ی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.6 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Yas
Yas
2 ماه قبل

چرا رمان فئودال و رزهای وحشی رو نمیذارید ؟؟؟؟

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

فاطمه جان از آووکادو پارت نداری ؟
سال بد رو بذار😂😂🙏

لیلا
لیلا
2 ماه قبل

چقدر یه پدر میتونه لجن باشه😶😶

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

خدایا هم خدمتی باباش😤😤

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x