رمان فئودال پارت 27 - رمان دونی

 

 

 

 

 

تک خنده‌ای کرد و شانه‌هایش را گرفته روی تخت هل داد:

_ لطفا بخواب افسانه، شاید میراث خونوادگی من واسه تو مهم نباشه، اما برای من مهمه، اجباری نیست اگه میخوای نیای!

 

سپس پشت کرده سریع از اتاق بیرون رفت.

افسانه با چهره‌ای در هم رفته روی تخت نشست و با چندش مشغول تکاندن خاک روی لباس‌هایش شد، موهای شلخته‌اش را با دست سعی کرد مرتب کند:

 

_ اگه میخوام نرم؟ که ننه‌ش بگه عجب عروس بی عرضه‌ای، بهونه دستت نمیدم آقا… آخرش خام من میشی!

 

با پوزخندی از جا پرید و به سمت اتاق خودش رفت:

_ فعلا نوبت اون موش چشم زردته که دمشو کوتاه کنم، که فکر کنم تا الان هم شده!

 

•••

 

جلوی کلبه ایستاد، از اسب پایین پریده افسارش را به دور نرده انداخت، در باز بود و این یعنی، یا گلین آمده یا کس دیگری وارد خانه‌یشان شده!

 

به ارامی داخل رفت و همان ابتدا نگاهش را دور تا دور کلبه چرخاند، قدم بعدی را برداشت و به سکوت کلبه چشم دوخت، کمی زیادی مشکوک به نظر میرسید، گلین قطعا سر و صدایی داشت، شیطنت‌های او بی پایان بودند!

 

قدم دیگر را برداشت و با دیدن تکان‌هایی از گوشه‌ی دیوار اشپزخانه‌ی کوچکشان، اخم در هم کشیده جلو رفت، که با بیرون آمدن مار سیاهی شوکه‌تر از هرچیزی عقب کشید.

 

اما فکری در سرش پیچید که مبادا گلین را نیش زده و در آشپزخانه افتاده باشد. نگران و وحشت زده نام گلین را فریاد زد.

 

 

 

 

 

 

 

_ گلیننن، گلیــن!

 

همانطور به سمت مار قدم برداشت و قبل از پریدن مار به سویش، با پشت سنتی کنار دیوار بدنش را اسیر کرد.

 

_ چیشده، نریمان؟

 

نگاهش بالا آمد و به گلین که با چشمان گشاد، میان در اتاق ایستاده بود خیره شد. نفس عمیقی کشید و یک پا روی پشتی گذاشت. در حرکتی چاقوی روی ظرفشویی را برداشت و در کله‌ی مار اسیر فرو برد.

 

نفس عمیقی کشید و به مار که دمش را تند تند برای نجات خود تکان میداد چشم دوخت، گلین خشک شده و ترسیده همانجا هم ایستاده و دست روی دهانش گذاشته بود.

 

مار را با همان چاقو برداشت و به سمت بیرون رفت، بدن بی‌جانش را بیرون پرت کرد و چاقو را هم همان جلوی در روی پله‌ها انداخت.

 

در باز، مار و اتفاقی که امروز برای افسانه افتاد. گفته بود کسی مار را آورده اما باور نکرد و حالا، کسی آدرس اینجا را یافته و چنین کاری کرده بود. ان هم درست چند ساعت قبل که چنین اتفاقی این چنین برای افسانه رخ داد.

 

امکان نداشت اتفاقی باشد!

 

_ نریمان؟

 

با صدای ترسیده‌ی گلین به سمتش برگشت، پاهای برهنه‌اش را حالا دید، چشمانش برق زد، لباسی نازک و سفید، کوتاه به تن داشت و موهای بورش اطرافش باز و رها بودند.

 

در خانه را بست و به سمتش قدم برداشت.

دست پشت گردنش فرستاده سرش را به سینه چسباند، بینی به موهایش چسباند و عطر دلنشینش را به مشام کشید:

 

_ اون، مار بود؟

 

 

 

 

 

 

 

 

دستانش را به دور بدن دانه انارش محکم کرد:

_ اره سرخابی من…اما دیگه نیست، خب؟ خداروشکر که تو اشپزخونه نبودی!

 

دستانش را به دور کمر نریمان پیچاند:

_ از، از بیرون اومده بود تو اره؟ پنجره باز بود فکر کنم…

 

لبخند کمرنگی به لبش نشست، چقدر افکار افسانه و گلینش فاصله داشتند، او که اصرار داشت کسی توطئه چیده باشد و گلینی که ساده و معصومانه سعی داشت به باز بودن پنجره و جنگل ربطش دهد.

 

روی موهایش را بوسید و دستش را به ارامی به زیر پیراهن کوتاهش فرستاد:

 

_ تو نگران نباش، خب؟ دیگه تموم شد، ولی سعی کن همیشه وقتی میای در و پنجره‌ها رو ببندی، خب؟ من خودم کلید دارم میتونم بیام تو!

 

از لمس دستان نریمان که تنش سست شد، خود را بیشتر به اغوشش فشرد:

_ هوممم، باشه!

 

از لحن اغواگرانه و خمار گلین حیرت کرد، به ارامی خندید و در یک حرکت او را روی دستانش بلند کرد:

 

_ که هوممم، اره؟

 

گلین مستانه خندید و دست به دور گردنش پیچید، گونه‌هایش سرخ‌تر از همیشه شد و سر در گردن نریمان فرو برد.

 

حس موهای گلین روی گردنش، هرم نفس‌هایش، گرمای پوستش، داشت تمام حس‌های مردانه‌اش را فعال میکرد.

به سمت اتاق بردش و روی تخت قرارش داد:

 

_ امروز باید زود برم…میریم باغ خان بزرگ!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گلین با لب‌هایی که بی اراده برچیده شد به چشمان نریمان زل زد، که او را به خنده انداخت، لب به روی لب‌هایش نشاند و بوسید، همانطور روی تخت درازش کرد و پایین پیراهن نازک و سفیدش را بالا زد.

 

لب‌هایش را به روی چانه‌ی گلین کشاند و همانجا لب زد:

 

_ دونه انار سرخ شدی باز، واسه تو وقت دارم قربونت برم…

 

سر به زیر گردنش فرو برد و عمیق بوسید، گوشت تنش را دندان کشید و صدای ناله‌ی گلین برخاست:

 

_ جانم…دردت گرفت؟

 

نمکین و خجالتی خندید و به سختی لب زد:

_ نه…

 

لب‌های نریمان کشیده شد، دوباره حرکتش را تکرار کرد و اینبار بیشتر طولش داد، ناله‌ی گلین بار دیگر که بی اراده برخاست، دست به روی دهانش گذاشت.

مچ ظریفش را گرفت و پایین کشید:

 

_ وقتی لذت میبری میخوام صداتو بشنوم یاقوت، صدات بهم میگه کارمو خوب انجام میدم یا نه!

 

خون به صورتش دوید و شنیدن این حرف‌ها برایش زیادی بود، عادت نداشت و نریمان داشت لوسش میکرد.

 

_ اما نریمان…

 

بی معطلی لب‌هایش را به کام کشید و پیراهنش را کامل بالا زد، گردی سینه‌اش را چنگ زد و سنگینی تنش را رویش رها کرد، کم کم سر پایین برد و چاک سینه و برجستگی‌هایش را به دهان کشید.

 

پیچ و تاب خوردن گلین زیر تنش زیادی لذت‌بخش بود، ناله‌های گاه و بی‌گاهش، دستانی که سعی میکرد کنترلش کند تا مبادا پشت گردن نریمان حلقه شود و به خودش فشارش دهد.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکاران ابدی جلد اول به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه رمان :   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آسی
آسی
9 ماه قبل

پارت جدید کو؟

آنه شرلی
آنه شرلی
9 ماه قبل

چرا دو هفته است پارت نزاشتی🥺☹️

. .........Aramesh
. .........Aramesh
9 ماه قبل

پارت نداریم

نفس
نفس
9 ماه قبل

نمی‌دونم چرا نسبت به گلین حس بد دارم 😒

آسی
آسی
9 ماه قبل

چرا پارت جدید ندادید

mina Alan
mina Alan
10 ماه قبل

امروز پارت ناداریم

نویسنده رمان سقوط
نویسنده رمان سقوط
10 ماه قبل

حس بدی دارم به آینده زندگی نریمان و گلین، داستان جذابیه و امیدوارم بخیر بگذره؛ حتم دارم کار خودِ افسانه‌ست عجب عفریته‌ایه😤

همتا
همتا
10 ماه قبل

خیلی کم بود واسه ی هفته ولی بازم ممنون

mina Alan
mina Alan
10 ماه قبل

عالی بود فاطمه جون

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x