رمان فئودال پارت 42 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

بی بی آسیه زیر گوش نریمان زمزمه کرد:

 

– پسرم، خانم ارباب یکم ناخوش احوال بودن نمیتونه بره گلین‌و بیاره، خودم برم؟

 

نریمان ابرو بالا انداخت می‌دانست حال مادرش خوب است و فقط لج کرده او مادرش را بهتر از هرکس می‌شناخت.

 

– خودت برو بی بی… حق مادری به گردنم داری!

 

بی بی آسیه لبخند زد، نمیخواست مراسم بهم بخورد، نریمان و گلین هردو برایش عزیز بودند.

سرس را تکان داد و به سمت عمارت پا تند کرد، گلین را در اتاقی که مال نریمان بود آماده کرده بودند.

به اتاق رفت و با گلین که در لباس سرخِ توری مروارید کار شده نشسته بود لبخندی زد.

آرایش چشم هایش را کم کرده بودند، به خودی خود چشم هایش بادامی بود، دیگر نیازی نداشت.

فقط کمی سایه‌ی ماتِ قهوه ای کرده بودند و یک خط چشم باریک باریک کشیده بودند. لب هایش سرخ بود مانند انار!

آرایشگر تور را روی صورتش انداخت، بی بی آسیه آیت الکرسی خواند و از زیبایی دخترک گفت.

صورت معصومش انقدر در آن آرایش می‌درخشید که می‌دانست برازنده ی خان است.

دست سرد و یخ زده ی گلین را گرفت، ابرو درهم کشید.

 

– چرا انقدر سردی گلین؟

 

دخترک که مژه مصنوعی روی پلک هایش سنگینی میکرد کلافه نفسش را بیرون کشید.

 

– میترسم بی بی… استرس دارم.

یه جوری ام خجالت میکشم بیام تو اون جمع

 

بی بی دست های دختر را فشرد.

 

– قوی باش دختر!

تو زنِ خانی باید سرت بالا باشه، هیچوقت سر پایین ننداز که لایق نور چشمی بودن خان باشی.

 

تور قرمز کمی دیدش را خراب کرده بود اما انقدری میدید که زمین نخورد.

 

 

 

 

 

 

 

وارد حیاط عمارت شدند، صدای جیغ و دست زدن ها بالا رفت.

نریمان از جایش بلند شد، محو زیبایی لباس در تن گلین شد، این حجم از زیبایی… باورش نمیشد!

دلبرش انقدر زیبا بود که دلش نمی آمد او را نشان کسی دهد.

مگر می‌شد کسی انقدر دلبر باشد؟

قدم های سنگینش را به سمت عروسش برد، حس میکرد هیچکس آنجا نیست فقط گلین را میدید.

آن تور مزاحم که روی صورتش را پوشانده بود.

روبه رویش ایستاد و لب زد:

 

– دیدی بالاخره شد؟ بالاخره مال من شدی!

 

گلین ریز خندید، صدای خنده اش روح مرد را جلا داد.

 

– بالاخره شد، خان!

 

نریمان دستش را بالا آورد و تور مزاحم را بالا انداخت و بی بی آسیه مرتب کرد تور را.

نریمان مات شده به صورت گلین خیره شد، ابروهایش را اصلاح کرده بود.

مانند فرشته ها بود، از زیبایی اش دهانش باز ماند و نگاهش چشم ها، بینی و لب هایش را میکاوید.

 

– مثل فرشته ها شدی ، دونه ی انارم.

 

بی بی آسیه آرام خندید و گفت:

 

– دست زنت‌و بگیر برین بشینین وقت واسه اینا زیاده !

مردم منتظر شمان!

 

نریمان به خودش امد، دستش عروسش را گرفت و هردو هم‌قدم با یکدیگر به سمت جایگاهشان میرفتند گلین سرش بالا بود، بی بی راست می‌گفت باید قوی بودن را یاد بگیرد.

روی صندلی نشستند، دخترهای جوان آمدند و جلوی عروس و داماد رقصیدند‌

چشم های نریمان و گلین برق میزدند، هردو انگار جایزه ی لاتاری برنده شده اند انقدر که خوشحال بودند‌

لبخند از لب هایشان جدا نمیشد‌

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بالاخره آخرین شب مراسم فرا رسید، عقد کرده بودند.

دیگر داخل شناسنامه هم محرم بودند، وقتی به اسم نریمان داخل شناسنامه اش نگاه میکرد میخواست جیغ بزند.

انگشت های مردانه ی نریمان میان دستش نشست.

 

– حالت خوبه؟

 

لباس سفید محلی پوشیده بود، دسته گلش را روی میز جلویشان گذاشت، آرایشش اینبار اسموکی با با رژلب صورتی.

لبخند کوچکی زد، تمام مهمان ها نگاهشان به آن دو بود.

هردو برازنده ی یکدیگر بودند.

زیبایی عروس چشم هایشان را خیره میکرد و بعضی دخترها دلشان میخواست جای گلین باشند.

 

– خوبم خان.

 

نریمان پلکش را روی هم فشرد.

 

– من برای تو فقط نریمانم، بگو تا دهنت عادت کنه وروجک !

 

گلین خندید و نگاه نریمان ماتِ زیبایی اش شد که باصدای عکاس سرشان را چرخاندند.

 

– عالی بود نریمان خان…

 

نریمان تشکر کرد، انگار همان شکار لحظه ها بود ! بی بی آسیه به سمتشان رفت، تمام زحمت ها روی دوشش بود. جای فیروزه بانو کار ها را جلو میبرد و این از چشم هیچکس دور نمی ماند.

 

– پاشو دست عروست‌و بگیر برقصین پسرم

 

 

نریمان باخنده ” چشم ” گفت. دست گلین را گرفت و به وسط برد، همه با ذوق دست زدند.

افسانه پوزخند زد و در دل برایشان نقشه ها کشید… تلافی میکرد تمام این هارا ! نگاه ترحم انگیز رعیت های اطرافش را!

گلین با ناز رقصید. شب عروسی اش بود و برایش مهم نبود که هزاران چشم رویشان است، اهمیت نداد که فیلمبردار فیلم می‌گیرد.

نریمان دستش را ازهم باز کرده و بشکن زد.

 

 

 

 

 

 

 

روی تخت نشست.

به دستور نریمان همه جا را گلبرگ های قرمز ریخته بودند، روی پا تختی ها شمع گذاشته بودند، مادرش دستمال قرمز میخواست و کسی نمیدانست که او خیلی زودتر گلینش را زن کرده بود

دستش را زیر چانه ی گلین گذاشت… انگار که اولین بارشان باشد، همان هیجان همان استرس در جان هردو نشسته بود.

نریمان با عشق خیره‌ی گلین شد، دخترک زیبایش دلش را هربار میبرد.

گلین سرش را پایین انداخت و لبش را گزید، در آن لباس سفید می‌درخشید.

 

– چرا اونجوری نگام میکنین خان؟

 

نریمان تک خنده ای کرد، این دخترک مگر هنگام عصبانیت یا در اوج لذت او را نریمان صدا بزند وگرنه همیشه برایش خان بود!

 

– بگو نریمان دونه‌ی انارم… برای تو فقط نریمانم نه خان.

 

گلین با خجالت سرش را بلند کرد، هنوز از او خجالت میکشید در حالی که تمام تنش را رصد کرده، هردو تمام یکدیگر را دیده بودند.

 

– نریمان.

 

نریمان آرام خندید.

نامش را تا کنون انقدر زیبا نشنیده بود، انگار صدای دلبرش نامش را زیباتر میکرد.

 

– جانِ نریمان

 

خودش را جلو کشید ، لبش را روی گردن دخترک کشید و زمزمه کرد :

 

– گلین… عمرم… دلم برای عطر تنت تنگ شده بود.

 

زیپ لباس را که پشت بود باز کرد و لباس را کمی پایین کشید و شانه های ظریف و سفیدش را بوسید.

 

– بدنت من‌و هربار مدهوش میکنه.

 

گلین لبش را گزید تا صدایش بیرون نرود.

 

 

 

 

 

 

 

– صدات‌و رها کن!

میدونی که دوست دارم وقتی ناله هات توی گوشم میپیچه!

 

دخترک دستش را درون موهای ژل خورده‌ی نریمان فرو برد، وقتی پوست سینه اش را مکید ناله کرد.

نریمان می‌دانست دخترک کوچکش را چگونه به اوج لذت برساند، لباس گلین را کامل از تنش در اورد، تن بلوری اش مردانگی نریمان را تحریک میکرد.

 

– نریمان…

 

نفس زنان نریمان را صدا زد، نریمان زبانش را روی تن ظریف و سفید دخترک کشید و چشم های خمارش را به گلین سرخ شده دوخت.

 

– جون‌دلم… چیشده؟

 

صدایش دورگه شده بود، نریمان سرتاسر نیاز بود، او غریزه اش را بخاطر گلین زیادی سرکوب کرده بود.

گلین لبش را گزید، حالش از نریمان بهتر نبود، اوهم تشنه لمس شدن و عشق بازی با نریمان بود.

 

– پارچه ی خونی… منکه دختر نیستم!

 

نریمان جذاب خندید، گلین را روی تخت دراز کش کرد و خودش روی تن ظریف و شکننده اش خیمه زد.

فقط یک شورت لامبادای توری پایش بود، حتی سوتین نبسته بود لباسش کاپ داشت.

 

– نگران نباش دستمال‌و بهشون میدیم.

 

پلکش را روی هم بست و نریمان با لب هایش جای جای تن گلین را بوسه زد.

پوست تنش را میمکید و می‌دانست فردا تمام تن نوعروسش کبود می‌شد.

دیگر صدایش را کنترل نمیکرد، صدایش آزادانه می آمد .

گلین پاهایش را بیشتر از هم باز کرد و نریمان دخترانگی کوچک و سفیدش را مکید.

 

– توهم… توهم لباسات‌و دربیار !

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 149

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شوفر جذاب من
دانلود رمان شوفر جذاب من به صورت pdf کامل از الهه_ا

    خلاصه رمان شوفر جذاب من :   _ بابا من نیازی به بادیگارد ندارم! خواستم از خونه بیرون بزنم که بابا با صدای بلندی گفت: _ حق نداری تنها از این خونه بری بیرون… به عنوان راننده و بادیگارت توی این خونه اومده و قرار نیست که تو مخالفت کنی. هر جا که میری و میای باید با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر آهو خانم

  خلاصه رمان :           شوهر آهو خانم نام رمانی اثر علی محمد افغانی است . مضمون اساسی این رمان توصیف وضع اندوه بار زنان ایرانی و نکوهش از آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی شده است. این کتاب جایزه بهترین رمان سال را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
7 ماه قبل

خب چرا پارت بعدی رو نمیذاره

رها
رها
7 ماه قبل

یک خان هیچ وقت اینقدر خودش را برای یک رعیت زاده نمی کشد

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
7 ماه قبل

درود* این یکی نسبتن بهتر از بقیه داستان؛رمانای سبک قدیمی عهده عتیق بود اما الان این هم همونطور که بچه ها گفتن عجیب،غریب شد مژه مصنوعی آرایش اسموکی و••••••• 😐😕😟😧😳😵😨😱

بی نام
بی نام
7 ماه قبل

همسرای مظفر الدین شاه وناصرالدین شاهم این امکنات نداشتن

بی نام
بی نام
7 ماه قبل

میگم این رمان مال دوره خان و خان بازی مژه مصنوعی تو روستا نبوده. فیلمبردار اونطوری نبوده‌
هی ما هم اسکول شدیم

همتا
همتا
7 ماه قبل
پاسخ به  بی نام

دقیقا منم به همین فکر میکردم

نیوشاخاتوون*
نیوشاخاتوون*
7 ماه قبل
پاسخ به  بی نام

محتملن برای زمان قاجار باشه

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x