– مرسی که هستی داداش!

 

یاسر لپ سرخ گلین را کشید، گلین ابرو هایش را درهم کشید و به یاسر گفت:

 

– نکن… همینجوریشم سرخه ، شبیه دلقکم میکنی !

 

یاسر آرام خندید ، دخترک سفید زیادی زیبا بود. از نظرش کسی زیباتر از خواهرش وجود نداشت.

 

– داداش؟

 

یاسر نگاهش کرد.

 

– جانم؟

 

گلین لبش را روی هم فشرد، موهای طلایی اش را کنار زد .

 

– میخوام تا موقع زایمان اینجا باشم.

 

یاسر اخم کرد ، دلش نمیخواست خواهرش تنها باشد مخصوصاً بااین حالِ بارداری.

 

– غلط کردی که این‌و میخوای!

 

بغض کرد، اولین بار بود که یاسر بااو مخالفت میکرد. همیشه هرچه که میگفت یاسر با مهربانی جوابش را میداد.

 

– اونجوری نکن با صورتت

اگه اخر ماه فشار و درد زایمان داشتی چیکار میکنی؟ این اطراف کسی نیست!

 

گلین لبش را جلو داد ، همیشه با گریه و ناز کردن یاسر را خام میکرد، یاسر هم نقطه ضعفش همین حالت های خواهرش بود.

 

– باشه، خودم هرروز بهت سر میزنم.

 

خودش را در آغوش یاسر انداخت، خیلی دلش می‌خواست اینجا باشد تا ببیند نریمان چقدر برای داشتنش زحمت میکشد.

باید او را میبخشید بخاطر خودش و پسرش… اما به این آسانی ها نه!

دیگر نمیگذاشت کسی او را عذاب دهد.

 

فئـــْودآٰل|•🍃

#پارت333

 

 

 

 

 

– اون هرزه ی بی‌بته کجاست؟

 

فیروزه بانو دست پسرش را گرفت و سعی کرد آرامش کند.

 

– آروم باش پسر !

هرچی که هست زنته، ناموسته اسم تو روشه!

 

نریمان‌ فریاد کشید، گلین او را دوست نداشت.

گلینش حامله بود ، وقتی او را بیرون‌میکرد زنش حامله بود و نفهمید.

رهایش کرده بود ، گلین… رهایش کرده بود

باورش نمیشد عذاب میکشید.

دستش را از دست مادرش بیرون کشید.

 

– زنمه؟

گلین چی؟ اونم زنم نبود ها؟

 

فیروزه پلک روی هم بست، پسرش انقدر عصبی بود که نمی‌توانست خودش را کنترل کند.

صورتش از خشم قرمز شده بود و‌پره های بینی اش باز و بسته میشدند.

 

– اون دختر حامله ست مامان…

حامله بود ، پسر من توی شکمشه… حامله بوده و من اون‌و بیرون کردم !

 

فیروزه شوکه نگاهش کرد ، وارث… وارث آنها بدنیا می آمد؟

 

– یعنی چی حامله بوده ؟

 

نریمان با عصبانیت روی سینه اش کوبید، دلش می‌خواست زمین و زمان را بهم بریزد.

 

– آره از من بی وجود حامله بوده، خودش تنها گذرونده این دوران‌و.

به لطف افسانه زنِ من دیگه بهم برنمیگرده !

 

فیروزه بانو اخم کرد ، برنمیگشت؟ مگر دست خودش بود وقتی نوه اش در شکمش است

 

– مگه ما میذاریم نوه‌مون… وارث خاندانمون پیشمون نباشه؟! غلط کرده دست خودش نیست !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 112

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه
فاطمه
11 ساعت قبل

پارت هات رو طولانی کن تا مخاطب جذب کنی نه دفع چون رمانت خیلی خیلی قشنگه من خیلی دوسش دازن

رضا
رضا
1 روز قبل

واقعا همین دو خط شد پارت هفتگی🤔🤔
خیییییییییلی بی شعوری
این دو خط برا پارت روزانه هم کمه اون وقت بعد ی هفته اینو گذاشتی چقد باید مخاطب برات بی ارزش باشه ک این جوری رفتار کنی

فاطمه
فاطمه
پاسخ به  رضا
1 روز قبل

واقعا چقدر به نویسنده فشار میاد هفته ای چند خط مینویسه خب همینم ننویس تو زحمت میافتی🤨

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x