رمان قایم موشک پارت 8 - رمان دونی

 

 

از ترس در اتاق رو قفل کردم و مثل بدبختا پشت در چنبره زدم.

دیگه کم کم آفتاب داره بیرون میاد و امیر برای بار هزارم از پشت در التماس می‌کنه:

 

– نامسلمون… یه بالشت بده بهم حداقل! پتو هم نمیخواد خبر مرگم. فقط یه بالشت بده.

 

بیشتر خودمو به در فشار می‌دم.

مشکوک جیغ می‌کشم:

 

– برو کنار. پشت در اتاق من چی می‌خوای؟

 

حس کردم سرشو به دیوار کوبید.

شایدم یه جا دیگه‌شو…

ادای گریه کردن در میاره:

 

– خدایا منو سگ کن از دست این هنده جگرخوار نجات بده… اونجوری لااقل جای خواب دارم.

 

دوباره مثل روانیا یه دور دیگه کلید رو توی قفل می‌چرخونم و از سه قفله شدنش که راحت می‌شم، با آرامش می‌گم:

 

– برو رو کاناپه بخواب… من در رو باز نمی‌کنم.

 

اینبار حرصی می‌غره:

 

– اعتماد به سقف… من چه کاری می‌تونم با تو داشته باشم آخه؟ حالا ملت فکر می‌کنن خبرمرگم امشب شب زفافه و دارم تو حجله خودمو می‌پلکونم….

 

نفسش رو با حسرت فوت می‌کنه:

 

– هی روزگار… کی می‌دونه الان دارم التماس می‌کنم یه بالشت بده سرمو بذارم زمین؟

 

 

 

پلکام از خستگی روی هم میاد.

معترض و خواب آلود می‌گم:

 

– امیر سر و صدا نکن خوابم میاد.

 

صدای خنده هیستیرکش و بعد دور شدن قدم هاش به گوشم می‌خوره.

ریز ریز هی داره به اول و آخر خودش بد و بیراه می‌گه…

که حقشه!

می‌خواست نیاد خواستگاری.

روی تخت دراز می‌کشم و چشمام از خستگی روی هم میافته و به دقیقه نمی‌کشه خوابم می‌بره.

 

* * * * * * * *

 

(امیر)

 

غلتی روی کاناپه می‌زنم و کوسن رو تا می‌کنم زیر سرم.

گردنم خشک شده و با هر تکون کوچیک دادم هوا می‌ره.

چشمم از بیخوابی سرخ شده و آفتاب هرلحظه بیشتر بالا میاد و مثل میخ می‌ره توی چشمم…

شک ندارم اگه از دستم بربیاد، دیارا رو تو دیگ آب جوش زنده زنده می‌پزم!

تو ذهنم دارم دیارا رو از تار تار موهاش آویزون می‌کنم که صدای زنگ در بلند می‌شه.

با چشم گرد شده به آیفون زل می‌زنم.

مامان و عمه با کلی سینی پشت در ایستادن…

حس می‌کنم قلبم می‌خواد بایسته!

مثل جت از جا می‌پرم و فریاد می‌کشم:

 

– دیارا پاشو بدبخت شدیم… دیارا پاشو اومدن پاتختی.

 

 

 

هیچ واکنشی نشون نمی‌ده.

با پا می‌رم توی در و کولی بازی درمیارم.

 

– پاشو زن… پاشو الان کلید می‌ندازن میان تو. خفت بارمه ببینن در رو روم قفل کردی شب بدون هیچی رو کاناپه کپیدم!

 

کلید رو توی قفل می‌چرخونه و خواب آلود در رو باز می‌کنه.

چنگی به موهای پریشونش می‌زنه و سرش رو خسته به چهارچوب در تکیه می‌ده.

نامفهوم و کشدار می‌گه:

 

– هوم؟ چیه؟

 

ناباور می‌خندم.

 

– دست خوش ناموسا… خودمو پاره کردم انقدر. اومده می‌گه چیه تازه. پاشو واست کاچی آوردن.

 

یهو چشمش گرد می‌شه.

لپاش گل می‌ندازه و خواب از سرش می پره.

 

با تمسخر به خودم اشاره می‌زنم:

 

– برا یکی چشم گرد کن و سرخ شو که حداقل سرشو دیده باشه. نه من بدبختی که هنوز کت شلوار دامادی تنمه!

 

سرسری به سرتاپاش نگاه می‌کنم.

لباس و شلوار ستی پوشیده.

 

هولش می‌دم بیرون و خودم می‌رم تو اتاق در رو می‌بندم.

 

– برو در رو باز کن تا من یه لباس راحتی بپوشم روز اول آبرومون پرچم نشه…

 

 

 

چند لحظه توی شوک فرو می‌‌ره و بعد مثل ربات برنامه ریزی شده، سمت آیفون می‌ره.

هول سمت کشوی لباسام می‌رم.

رکابی و شلوارک چهار خونه‌ای می‌پوشم و روی تخت شیرجه می‌زنم.

چشممو می‌بندم و چندبار دستمو روی تشک می‌کشم.

 

– هعی دیارا… کوفتت شه… دیشب اینجا کپه مرگتو گذاشتی بعد یه بالشت به من ندادی گردنم خرد شد.

 

دوباره با حسرت آهی می‌کشم.

صدای مامان و عمه توی سالن می‌پیچه.

یکیشون کل می‌کشه و یکی دیگه قربون قد و بالای دیارا می‌ره.

 

پوزخند صداداری می‌زنم و صورتم رو توی بالشت مخفی می‌کنم.

 

– ننه خوش خیال ما رو باش… نمی‌دونه پسرش شب با کت شلوار رو کاناپه خوابیده. حجله که دیگه به یه ورم!

 

صدای خجالت زده‌ی دیارا بلند می‌شه:

 

– وای دستتون درد نکنه… راضی به زحمت نبودم…

 

دندون قروچه می‌رم.

 

– کوفتت شه اون کاچی دیارا. اون مال منه که دیشب از کمر افتادم… رو اون کاناپه‌ شخمی کمرم ترک ورداشت.

 

عمه می‌پرسه:

 

– مامان امیر کجاست؟

 

لبخند حرصی رو لبم می‌شینه.

 

– باز الهی شکر حالا هم یادم افتادن!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان زمستان ابدی به صورت pdf کامل از کوثر شاهینی فر

    خلاصه رمان:     با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه ، لبام به حالت عادی برمی گردن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نوای رؤیا به صورت pdf کامل از حنانه نوری

        خلاصه رمان:   آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولاتِ، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سال ها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما باورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد مردی که ذره ذره قلبش‌ را تصاحب میکند.     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

ببین محشره 😂🤣

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x