رمان مانلی پارت 43 - رمان دونی

رمان مانلی پارت 43

#پارت_43

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

(پارت جدید تقدیم نگاهتون  ببخشید دیر شد،

نبودم کلا ☺️🙋🏻‍♀️)

تا وقتی به سمت صندوق‌دار برود مدام به عقب می‌چرخید و مرا چک می‌کرد.

 

انگار چشمش ترسیده بود.

 

بدون کو‌چک‌ترین مخالفتی منتظرش ماندم.

 

دلم می‌خواست حرف بزنیم تا هدفش را از این کارها و حرف‌هایی که بین او و احسان رد و بدل شده بود را بفهمم.

 

نگاهی به خودم انداختم، مگر در من چه رفتار شنیعی دیده بود که تصمیم داشت درستم کند؟

 

یا چرا خیال می‌کرد اگر کمی کوتاه بیاید و به من احترام بگذارد سوارش می‌شوم؟

 

اصلا او در زندگی من چه نقشی داشت که چنین رفتاری از خودش نشان می‌داد و کاملا مدعی بود؟!

 

بعد از چندسال ‌بی‌هوا جلوی راهم سبز شده بود و مرا به مهمانی که دلم نمی‌خواست می‌برد و تلاش می‌کرد رفتارم را تغییر دهد.

 

انگار ویترین بودم که می‌خواست خراب کند و دوباره بچیندش!

 

به سمتم که آمد بلند شدم و کنارش به سوی ماشین به راه افتادم.

 

همین که سوار شدیم سریع گفتم: لطفا منو ببر خونه… کیف و کفش ست برای این لباس دارم به گردنبند هم نیاز ندارم. خیلی خسته‌ام.

 

با تعجب نگاهم کرد.

_ما که تازه اومدیم چه‌طور انقدر خسته شدی؟ بذار…

 

میان حرفش پریدم.

_لطفا منو ببر خونه پسر عمه!

 

انگار فهمید چیزی این میان درست نیست دستی به صورتش کشید و ماشین را به سمت خانه به راه انداخت.

 

بعد از چند دقیقه بالاخره طاقت نیاورد و شروع به حرف زدن کرد.

_حالا می‌خوای بهم بگی چیشده؟ بازی جدیدته؟ کم ‌کم دارم عصبانی می‌شم مانلی.

 

اخم‌هایم را درهم کشیدم و زیر چشمی نگاهش کردم.

 

حالا باید لحن طلبکارش را هم تحمل می‌کردم!

_بازی جدید؟ اصلا احتمال نمیدی شاید خودت یه کاری کرده باشی که باعث ناراحتیم شده؟

 

پوفی کشید و نگاهش را به بیرون دوخت.

_خب بگو ببینم من چیکار کردم که به خانوم برخورده؟

 

لب‌هایم را به‌هم فشردم و سریع گفتم: وقتی داشتی با احسان حرف می‌زدی حرفاتون رو شنیدم.

 

اخمی روی صورتش نشست.

_گوش وایساده بودی؟

 

انگشتم را به سمتش گرفتم.

_بیخودی منو متهم نکن. الان بحث حرفای بین تو و احسانه نه گوش وایسادن من!

 

به تلخی نگاهش کردم.

_خوب شد فهمیدم چه نظر و دیدگاهی راجع‌به من داری و نقشه داری منو بکوبی از نو بسازی. پس بگو آتش بس دادنت واسه چی بود!

 

نچی کرد و میان حرف‌هایم پرید.

_بس کن مانلی من منظورم این نبود ببین وقتی گوش وامیستی حرفا رو هم نصف و نیمه می‌فهمی دیگه!

 

سرم را تکان دادم و به بیرون نگاه کردم.

_باور کن اصلا واسه‌م مهم نیست منظورت چی بوده… فقط یه سوال داشتم من تورو مجبور کردم بیای دم دانشگاه دنبالم؟

 

کلافه نگاهم کرد.

_گوش کن مانلی…

 

دستم را بالا گرفتم.

_نه جواب منو بده… من تورو مجبور کردم؟

 

نفس تندی کشید.

_نه نکردی!

 

دستی به صورتم کشیدم.

_من مجبورت کردم منو با خودت ببری مهمونی؟

 

فکش منقبض شد و با اخم غلیظی به بیرون خیره شد.

_نه!‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎

به سمتش چرخیدم و به نیم‌رخ عصبی‌اش نگاه کردم.

_من مجبورت کردم بعد از این همه سال وسط زندگیم سبز بشی و منو مجبور به کارایی بکنی که دلم نمی‌خواست انجامشون بدم؟

 

لبم را گزیدم و ادامه دادم: من مجبورت کردم رفتارایی که از نظرت زشت و غیرقابل تحمله رو تحمل کنی؟

 

با دستانش فشاری به فرمان ماشین آورد.

 

تا به الان به سختی آرام مانده بودم.

 

هررفتاری را تحمل می‌کردم به‌جز توهین به خودم و شخصیتم!

_اشتباه می‌کنی عزیزِ من!

کسی منو مجبور به این کارها نکرده اصلا همه‌ی این چیزها وظیفمه ولی من دیر به انجامش رسیدم!

 

سریع سرم را به دوطرف تکان دادم و عصبی خروشیدم.

_هیچکدوم از این کارها وظیفه‌ت نیست نامی من و تو مجبور نیستیم رفتارای همدیگه رو تحمل کنیم. تو هم می‌تونی برگردی بری همون‌جایی که این همه سال بودی… پیش همونایی که به‌خاطرشون سال تا سال جواب پیامای منو نمی‌دادی. من خیلی وقته تورو توی زندگیم نمی‌خوام!

 

حرف‌هایی که یک لحظه هم قصد بیانش را نداشتم بی‌هوا از دهانم بیرون پریده بود.

 

نگاه بهت زده‌اش باعث شد به خودم بیایم.

 

بند را آب داده بودم و دلیل تمام دلخوری‌ها و کینه‌ی این چندوقتم را لو داده بودم!

 

لب‌هایش چندبار باز و بسته شد و بالاخره بعد از چند لحظه به حرف آمد.

_چی داری می‌گی مانلی من نمی‌فهمم!

من جایی نرفته بودم فقط به خواست بزرگ‌ترها کمی ازت فاصله گرفتم همین!

 

سوالی و پرتنش نگاهم کرد.

_در ضمن من به‌خاطر کیا جواب پیام تورو نمی‌دادم؟ چرا داری هذیون می‌گی دختر؟

 

دست به سینه نشستم و به رو به رو خیره شدم.

_مهم نیست!

 

ناگهان صدایش بالا رفت.

_مهم نیست که هربار با جنگ و دعوا بحث گذشته رو پیش می‌کشی؟

 

پوفی کشید و ادامه داد: حتما واسه‌ت مهمه، یه چیزی ته دلت مونده که انقدر عصبی می‌شی. بگو حرف بزن مانلی این مزخرفات رو کی توی سر تو کرده؟

 

چانه‌ام لرزید ولی حرفی نزدم و هم‌چنان نگاهم را به بیرون دوختم.

 

راست می‌گفت این گِله‌ها روی دلم چرک کرده بود.

 

آن‌وقت‌ها برای نبودنش زیاد گریه می‌کردم.

 

قرار نبود با برگشتنش با آغوش باز از او پذیرایی کنم یا تنهایی‌هایم را از یاد ببرم!

 

دستان گرمش محکم دور دستم پیچیده شد.

_آنا؟ با من حرف بزن این فکرها رو کی تو سر تو انداخته؟ کی گفته من تورو ولت کردم یا کسی باعث شده دیگه جواب پیام‌هات رو ندم؟

 

گلویم را به سختی صاف کردم.

_اون موقع‌ها نریمان باهام شوخی می‌کرد. می‌گفت حتما دوست دختر داری که دیگه به من اهمیت نمی‌دی… می‌گفت رفتی چسبیدی به او بالاییا دیگه ماهارو آدم حساب نمی‌کنی!

یادته که چه‌قدر بهت وابسته بودم هرچی بهت پیام می‌دادم یا می‌خواستم ببینمت جوابم رو نمی‌دادی… منم حرفاش رو باور می‌کردم و می‌شستم گریه می‌کردم!

 

نگاه عصبی و ناباورش مدام بین من و جاده می‌چرخید.

 

آخرش طاقت نیاورد و ماشین را گوشه‌ی خیابان پارک کرد.

_من دهن این نریمان رو می‌…

 

مکث کرد و دندان‌هایش را به‌هم فشرد.

_دیگه چه مزخرفاتی تو گوشت خوند؟

اصلا تو چرا باور کردی؟

 

شانه‌ای بالا انداختم.

_وقتی خودت نیومدی که توضیح بدی. یکی دیگه به جات توضیح می‌ده و من فقط یه بچه بودم که احساساتم آسیب دیده بود ازم چه انتظاری داشتی؟

 

‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو

    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان عشق افسانه ای..کاری با کسی ندارم از کل دنیا تنها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بیراه عشق

    خلاصه رمان :       سها دختری خجالتی و منزوی که با وعده و خوشی ازدواج می‌کنه تا بهترین عروس دنیا بشه و فکر می‌کنه شوهرش بهترین انتخابه اما همون شب عروسی تمام آرزو های سهای قصه ما نابود میشه … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد اول به صورت pdf کامل از سلاله

        خلاصه رمان :   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره… اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون رو چجوری مینویسه؟؟  

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

من دیگ گوه بخورم رمان انلاین بخونم اون از حورا اون دلارای اون از… اینم از مانلی بخدا به گوه خوردن افتادم جای حساس تموم میکنن میرن تا یه سال دیگ

𝑬𝒍𝒊𝒊
𝑬𝒍𝒊𝒊
1 سال قبل

رمان خیلی خوبیه
فقط میشه روزای پارت گذاری رو بگی!؟
ی روز در میونه یا نه؟

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

خواهش میکنم ندایی جونم اشکال نداره
مثل همیشه عالیییی

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x