رمان مانلی پارت 51 - رمان دونی

رمان مانلی پارت 51

 

 

 

چند لحظه که گذشت با صدایی که آرام‌تر از قبل به‌نظر می‌رسید گفت: فکر نکن این موضوع واسه من تموم شده آنا… نمی‌خوام اوقات هردومون رو تلخ کنم. بعدا راجع‌بهش حرف می‌زنیم.

 

نفس خسته‌ای کشیدم.

_موافقم منم دیگه از بحث کردن باهات خسته شدم نامی… بگو ببینم مهمونی که می‌‌ریم چه‌جور جاییه؟ قراره چه کسایی رو ملاقات کنیم؟

 

با تمرکز به بیرون خیره شد.

_کسایی که ملاقات می‌کنیم شرکای کاری شرکتمون هستن. یه‌سری از دوستای بابا هم هستن ولی خود بابا نیست. در کل به‌نظر می‌رسه یه مهمونی سیاسی برای آشنا شدن مردای تجارت با همدیگه‌ست!

 

بی‌هوا استرسی به تنم هجوم آورد.

_این یعنی خیلی مهمه؟

 

زیر چشمی نگاهم کرد.

_برای من نه!

تو هم لازم نیست زیاد سخت بگیری. سعی کن خوش بگذرونی جایی نیست که باعث معذب شدنت بشه.

 

لبم را تر کردم و نگاهی به خودم انداختم.

_به‌نظرت مناسب مهمونی امشب هستم؟

 

چند لحظه خیره نگاهم کرد و بعد نفسش را پرصدا بیرون فرستاد.

_همراه نامی شهیاد بی‌شک مناسب‌ترین شخصه این مراسمه!

 

حس شیرینی در دلم موج زد و لبخند کمرنگی زدم.

_قبلا هم با خودت همراه برده بودی؟

 

سرش را به دوطرف تکان داد.

_نه منتظر بودم تو بزرگ شی!

 

چشم‌هایم گرد شد و خندیدم.

_چرا؟ می‌ترسیدی آویزونت شن جناب نامی شهیاد؟

 

نگاه عجیبی به چشم‌هایم انداخت و بالاخره از وقتی که یکدیگر را دیده بودیم چشم‌هایش خندید!

_کم کم داشتم خیال می‌کردم بیمار دوقطبی هستی نامی!

 

ابروهایش بالا پرید و با تعجب نگاهم کرد.

_چطور مگه؟

 

آهی کشیدم.

_یه لحظه شاکی و طلبکاری یه لحظه مهربون و دوست داشتنی، یه لحظه دست دوستی میدی و یه لحظه سر جنگ داری، می‌ترسم سپرم رو در برابرت پایین بیارم!

 

گوشه‌ی لبش را جوید.

_بستگی به خودت داره که من باهات چه‌طور رفتار می‌کنم آنا… لازم نیست جلوی من سپر بگیری دستت من دشمنت نیستم هیچوقت هم بهت آسیبی نمی‌زنم!

 

کمی مکث کرد و با لحنی متفاوت ادامه داد: پس به‌نظرت من مهربون و دوست داشتنی هستم؟

 

چپ چپی نگاهش کردم.

_پررو نشو. گفتم گاهی وقتا.

 

خنده‌اش عمیق‌تر شد و سرش را با تاکید تکان داد.

_پس از نظرت مهربون و دوست داشتنی‌ام!

 

از کله شقی‌اش آهی کشیده و به بیرون خیره شدم.

_دیگه حرفی باهات ندارم. خیلی رو اعصابی نامی!

 

صدای خنده‌اش بلند شد و پایش را روی گاز فشرد.

 

با تاسف سرم را به دوطرف تکان دادم.

واقعا گاهی مانند پسربچه‌ها می‌شد.

 

به در بزرگ و سلطنتی که رسیدیم دوباره استرس به وجودم هجوم آورد.

 

اولین‌بار بود وارد چنین مهمانی‌های رسمی می‌شدم و نمی‌دانستم چرا بین این همه آدم نامی مرا که احتمال گند زدنم حداقل سی درصد بیشتر از دیگر دختران خاندان بود را با خودش آورده بود!

 

•┅┈┈┈┈┅·‹‹🩵❄️››·┅┈┈┈┈┅•

 

 

نفس عمیقی کشیدم و دعا کردم دست و پایم را گم نکنم و گندی به آبروی نامی نزنم.

 

همین‌گونه هم نامی حالت عادی نداشت و برای گرفتن پاچه‌ی من به‌دنبال بهانه می‌گشت وای به حال این که او را دستخوش تمسخر دیگران کنم!

 

نگهبان در پارکینگ را باز کرد و بعد از پارک کردن ماشین هردو پیاده شدیم.

 

بازویش را به سمتم گرفت و اشاره‌ای زد که دستم را دور بازویش بپیچم.

 

سرم را کمی بالا گرفتم و هردو با قدم‌هایی بلند وارد قسمتی از باغ که مراسم برگزار بود شدیم.

 

به محض وارد شدنمان اکثر جمعیت به سمتمان برگشتند و سروصدای بلندشان کم کم تبدیل به پچ پچ شد.

 

نامی بی‌توجه به آن‌ها به سمت مردی میانسال و جذاب که با چشمانی براق به سمتمان می‌آمد به راه افتاد.

 

بازویش را بین دستانم فشردم و تلاش کردم اضطراب را از چهره‌ام پاک کنم.

 

این نگاه‌ها و توجه بیشتر از توان و ظرفیتم بود!

 

به محض رسیدنمان مرد قبل از نامی اول به خوبی مرا برانداز کرد و بعد لبخندی کمرنگ بر لب نشاند.

_سلام آقای شهیاد خیلی خوش اومدین!

 

نامی دستش را جلو برد و سری برای مرد مقابل تکان داد.

_ممنون جناب محرابی!

 

مرد به سمتم چرخید و لبخندش کمرنگ‌تر شد.

_و ایشون نامزدتون هستن؟

 

با شنیدن حرفش نفسم حبس شد و نگاه متعجبی به نامی انداختم که دستش را دور کمرم پیچید.

_بله جناب محرابی. فریا جان نامزدم هستن!

 

مرد سری برایم تکان داد.

_تعریفتون رو شنیده بودم. خوشحالم از نزدیک ملاقاتتون می‌کنم بانو!

 

به‌سختی دهان خشک شده‌ام را باز کردم و تلاش کردم بهت را از صورتم پاک کنم.

_مچکرم جناب محرابی از آشنایی باهاتون خوشوقتم!

 

مرد دستش را جلو گرفت و با احترام گفت: تا سر میز همراهیتون می‌کنم!

 

نامی سری برایش تکان داد و با هم به‌سمت میز به راه افتادیم.

 

از کنار هرگروهی که می‌گذشتیم چنان سر تاپایمان را آنالیز می‌کردند که انگار به‌دنبال چیزی جدید می‌گشتند.

 

بازوی نامی را در دستانم فشردم و روی صندلی نشستم.

 

همین که نامی کنارم جا گرفت محرابی سریع گفت: شرمنده تنهاتون می‌ذارم باید برم به بقیه‌ی مهمون‌ها خوش آمد بگم.

 

نامی دستم را از زیر میز میان دستانش گرفت که باعث شد کمی به خود بلرزم.

_این چه حرفیه بفرمایید جناب بیشتر از این وقتتون رو نمی‌گیرم.

 

به محض فاصله گرفتن محرابی از میز سریع به سمتش برداشتم و ابروهایم را برایش بالا انداختم.

_نامزدت؟ کی گفته می‌تونی منو اینجوری بهشون معرفی کنی؟ مگه نگفتی اینجا همه با عمو عارف در ارتباطن؟ اگه به گوشش برسه می‌دونی چه‌قدر بد می‌شه؟ می‌خوای چه جوابی به عمه اینا بدی؟

 

بعد از این سخنرانی غرا نگاه خونسردی به صورتم انداخت.

_شبیه کسایی هستم که به بقیه جواب پس می‌دن؟

 

اخم‌هایم را درهم کشیدم.

_تو قرار نیست جواب پس بدی. ولی مامان زهره جیگر منو در میاره این وسط پای منم گیره!

 

•┅┈┈┈┈┅·‹‹🩵❄️››·┅┈┈┈┈┅•

 

«یه پارت دلی برا شما 😌🫂♥️»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 116

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان عشق ممنوعه استاد پارت 19
دانلود رمان بوسه با طعم خون

    خلاصه رمان:     شمیم دختر تنهایی که صیغه ی شهریار میشه …. شهریارِ شیطانی که بعد مرگ، زنده ها رو راحت نمیذاره و آتش کینه ای به پا میکنه که دودش فقط چشمهای شمیم رو می سوزونه …. این وسط عشقی که جوونه می زنه و بوسه های طعمه خونی که اسمش شکنجه س ! تقاص پس

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برزخ اما pdf از گیسوی پاییز

  خلاصه رمان :     جلد_اول:آدم_و_حوا         این رمان ادامه ی رمان آدم و حواست درست از لحظه ای که امیرمهدی تصادف می کنه.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

ممنون ندا بانو که امروزم پارت گذاشتی🙏❤

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x