رمان ماهرخ پارت 109 - رمان دونی

گ

 

 

 

مهراد یک مریض روانی سادیسمی بود که هنوز هم با دیدن ماهرخ دوست دارد او را اذیت کند که نه او و نه شهریار هرگز نمی گذارند تا او کوچکترین اذیت و آزاری را به ماهرخ داشته باشد…

 

 

انگشت روی لب های خندان گلرخ کشید…

– من مراقب دخترت هستم… بهت قول دادم دختر…. نمیزارم مهراد اذیتش کنه…!

 

 

دل تنگی واژه خانه خرابی بودکه بد روی قلبت سنگینی می کرد.

او چگونه این همه سال بدون آنها سر کرده و دم نزده بود….

 

دوبار سخت نفس کشید…

مهراد را به زندان می انداخت. انقدر مدرک داشت تا حتی حکم اعدامش را بدهند اما می خواست شهریار به ان مدارک دست پیدا کند و او وظیفه داشت تا مثل تمام این سال ها مراقب فرزندانش باشد…!

 

 

****

 

 

ماه منیر چشم غره ای به ماهرخ رفت.

-ببین من خام هیچ حرف و رفتاری نمیشم و از حرفمم کوتاه نمیام… تا اخر هفته میریم ویلا…!

 

 

ماهرخ چشمکی زد: من که حرفی نزدم ماه منیر فقط میگم شهریار گناه داره…!

 

-نه خیر به نظرم مقصر تموم این اتفاقات اونه چون زودتر از اینا باید عقدت می کرد…!

 

ماهرخ کلافه چشم بست…

– وای خدا چقدر این عقد براتون مهمه…. دور و زمونه عوض شده ملت میرن هم خونه میشن بدون هیچ شرع و قانونی و در کنار اون فقط نیازشون رو رفع می کنن… بعدش هم وقتی دیدن تفاهم ندارن از هم جدا میشن…!

 

 

چشمان ماه منیر گشاد شد.

دستی روی گونه اش زد: خاک تو سرم این حرفا چیه دختر، حیا کن…!

 

ماهرخ خندید: ماه منیر مثلا این چند سال خارج بودیا… این چیزا که اونجا عادیه…!

 

 

دوباره زن دست پشت دست خودش زد…

– وای آخرالزمان شده… درسته اونجا بودم اما هیچ وقت خودم رو، اعتقاداتم رو فراموش نکردم… من مسلمونم مادر، بالاخره خدا و پیغمبر حالیمه…!

 

 

ماهرخ ابرویی بالا انداخت: نه ماه منیر جون دوره شما اونجوری که میگی مد بود و دوره ما همخونه ای مد شده… حالا اونی هم که معتقده با یه صیغه کارش رو راه میندازه ولی خب من و شهریار داستانمون فرق داره…!

 

 

ماه منیر اخم کرد: هیچ فرقی نداره… شهریار اشتباه کرد اما اشکال نداره من کاری می کنم تا به غلط کردن بیفته… مگه دختر از سر راه آوردیم… من هم حاج عزیز و هم اون پسرش و آدم می کنم…! ارزش دختر من صیغه شدن نبوده و نیست… باید برات عروسی بگیره وگرنه محاله دیگه اجازه بدم حتی ببینتت…!

 

 

 

 

دخترک ناباورانه گفت: واقعا دلت میاد شهریار و بچزونی…؟!

 

ماه منیر سری تکان داد: قرار نیست دخترم رو مفت بدم… برای گلرخ نتونستم اما برای تو می تونم و اگر هم بخواد پررویی کنه مطمئن باش با خودم می برمت پیش دخترم…

 

 

ابروهای ماهرخ بالا رفت.

چقدر این تعلق خاطر به مزاجش خوش آمد.

احساس مهم بودن سرتا پایش را گرفته بود.

اینکه یکی تو را دوست داشته باشد و برایش مهم باشی، زیباست.

همینطور که بودن ماه منیر هم زیبا بود…!

 

 

سر روی پای زن گذاشت…

-ماه منیر من شهریار رو دوست دارم، اون برام همه کاری کرده و می کنه… حتی بارها ازم خواسته که عقدمون رو دائمی کنم منتهی من قبول نکردم…!

 

 

زن دستی به سرش کشید: کار خوبی نکردی…! اما کاری که تو نتونستی رو من انجام میدم… تو فقط به حرف من گوش کن…

 

 

ماهرخ حرفی نزد و با سکوتش رضایتش را اعلام کرد که همه چیز را به عهده ماه منیر بگذارد.

 

*

 

 

دلش یک جور غریبی بود و دلتنگ…

شهریارو رها کردنش را در خود نمی دید اما خب حرف های ماه منیر هم درست بود…

از اینکه نمی دانست چه باید بکند از خودش عصبانی بود.

یک طرف پای دلش وسط بود و طرف دیگر منطقش…!

 

 

باید با دوستانش مشورت می کرد اما متاسفانه می دانست که مهوش موافق حرف های ماه منیر است و ترانه مخالف…!

 

 

بهترین راهش ان بود که بگذارد این بار یک بزرگتر برایش تصمیم بگیرد… هرچه باشد ماه منیر صلاحش را می خواهد هرچند که دلش پیش شهریار باشد…!

 

 

روی تخت دراز کشید و بالشت شهریار هم طرف خود کشید و سرش را درون ان فرو کرد… با تمام وجود عمیق بو کشید و عطر مرد را به ریه هایش داد.

 

دل تنگ شد.

شهریار بلد بود با محبتش او را رام کند…

مردی آرام و مغرور خیلی خالصانه در حقش مهربانی می کرد حتی حین رابطه های پر شور و داغی که شهریار از هیچ چیزی کم نمی گذاشت…!

 

 

 

 

 

شهریار اخم کرده نگاهش به ماه منیر بود…

– عمه خانوم فکر نمی کنین، دارین زیادی تند میرین…؟!

 

 

ماه منیر آرام و جدی گفت: تا آخر هفته محرمیتتون تموم میشه و اون موقع من و ماهرخ میریم ویلا…!

 

 

شهریار با حرص چشم بست و زیر لب زمزمه کرد: عمه حانوم کوتاه بیا این که بخوای جدایی بین من و زنم بندازی اصلا فکر خوبی نیستا…!

 

 

-اتفاقا دارم کار بدی رو که تو کردی رو درست می کنم… به جای اینکه دخترم رو عقد کنی و براش هم عروسی بگیری، رفتی فقط صیغش کردی…!

 

 

شهریار خودش را جلو کشید: شرایطمون فرق می کرد، اون دختر اونقدر اون موقع عصبانی بود که حتی نمی خواست بیاد تا همون صیغه رو بخونیم…!

 

 

-خب کار درست همون بوده اما تو مجبورش کردی و تهدید به اینکه اگر نیاد اون دوست پفیوزت نمیاد مهگل رو عمل کنه… اصلا همچین چیزی با عقل جور درمیاد وقتی اون دخترم از خون و ریشه خودمونه…؟!

 

 

شهریار نگاه کوتاهی کرد و سپس نفسش را سخت بیرون داد.

– شما از هیچی خبر نداری…؟!

 

-بگو که بدونم…!

 

-اینجا جاش نیست چون ماهرخ یه وقت می شنوه و…

 

ماه منیر وسط حرفش آمد: ماهرخ پیش دوستاشه، خونه نیست…!

 

شهریار جاخورده اخم کرد: بهم نگفت…!

 

-قرار نیست هرجحیزی رو بدونی اما خب اونی رو هم گذاشتی مثلا مراقبش باشه باید بهت خبر می داد…!

 

 

بلافاصله گوشیش را از جیب کتش بیرون کشید و با دیدن چند تماس از دست رفته از نصرت و دوتا هم از ماهرخ کلافه چشم بست…

قفل گوشی را باز کرد و با دیدن پیامک از طرف نصرت ان را باز کرد: سلام اقا… خانوم با دوستاشون اومدن کافی شاپ….

 

 

گوشی را باز قفل کرد و زنگ زدن به ماهرخ را هم به بعد موکول کرد.

نگاهش را به ماه منیر داد…

– عمه خانوم چی شده که شمشیر رو از رو بستی…؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال و گذشته ی مبهمش را بهم گره و آینده اش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان با هم در پاریس

  خلاصه رمان:     داستانی رنگی. اما نه آبی و صورتی و… قصه ای سراسر از سیاهی وسفیدی. پسری که اسم و رسمش مخفیه و لقبش رباته. داستانی که از بوی خونی که در گذشته اتفاق افتاده؛ سر چشمه می گیره. پسری که اومده تا عاشق کنه.اومده تا پیروز شه و ببره. دختری که سر گرم دنیای عجیب خودشه.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی

  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص چهارم را پیدا می‌کند و در مسیر قصاص کردن او،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

چه باحاله ماه منیر

بانو
بانو
1 سال قبل

خوشم اومد از عمه خانوم👌

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x