رمان ماهرخ پارت 141

4.4
(113)

 

 

 

 

 

شهریار نفسش رفت و وق زده نگاهش به ماهرخ بود…

کم کم رنگ صورتش رو به کبودی رفت و چشمانش سرخ شدند…

 

چنان خشم وجودش را به آتش کشید که ضربان قلبش بالا رفت و زبان به طاق دهانش چسبید…

 

ماهرخ با دیدن صورت کبود مرد ترسید و قدمی عقب رفت…

 

 

شهریار اما داشت دیوانه می شد…

او را طلاق دهد، محال بود…؟!

 

-هیچ می فهمی چی داری میگی…؟!

 

 

بلندی صدایش دست خودش نبود…

عصبانی بود…

 

ماهرخ چشم بست و سعی کرد تن لرزانش را کنترل کند…

-من متوجهم که دارم میگم دیگه مایی بینمون وجود نداره…!!!

 

 

شهریار اخم کرد که دخترک عقب تر رفت و متعجب خیره شهریار شد…

 

نفس های تند شده از سر عصبانیت شهریار برایش تازگی داشتند…

 

نگاه جدی و ترسناک شده مرد از رویش کنار نمی رفت…

 

-چطور جرات می کنی همچین حرفی و بزنی ماهرخ…؟!

 

ماهرخ نگاه کرفت.

طاقت عصبانیتش را نداشت…

قدمی عقب برداشت…

 

-من… من… فقط چیزهایی رو که تجربه کردم رو دارم بازگو می کنم…!!!

 

#پست۶۱۸

 

 

شهریار نتوانست خوددار باشد. چنان حرف های ماهرخ غرور و شخصیتش را خورد کرده بود که دیگر هیج اختیاری روی رفتارش نداشت…

 

-مگه فقط تو تجربه کردی…؟ مگه فقط تو ناراحت بودی؟ مگه اون بچه ای که تو از دستش دادی مال من نبود….؟!

 

 

ماهرخ از صدای بلند شهربار چشم بست و بغض کرد.

حق داشت اما نمی توانست به زندگی ادامه دهد که ان را تمام شده می دید…!!!

 

اشک هایش ریختند…

-درکم کن شهریار… من دیگه اون ماهرخ سابق نمیشم…!!!

 

شهریار حرف در گوشش فرو نمی رفت…

-چی رو اینقدر بزرگ کردی برای خودت، هان…؟! مگه الکیه که بخوای تمومش کنی…؟!

 

 

اشک های ماهرخ چکیدند…

-مگه نمی بینی شهریار…؟ من و ببین…؟! کم مونده دوباره برگردم تیمارستان…؟!

 

 

شهریار فاصله را کم کرد و دو دستش را بند بازوهای دخترک کرد و او را سمت خود کشید…

با طلبکاری نگاهش کرد…

-خوب گوش کن ماهرخ ببین چی میگم… من تو رو به آسونی به دست نیاوردم که به آسونی هم از دستت بدم…دوست دارم و عاشقتم…!!! اگرم می بینی سه ماه ولت کردم اینجا که پیش ماه منیر و دوستات باشی به خاطر این بود که حال و هوا عوض کنی اما… اما اینکه ازم بخوای طلاقت بدم رو باید تو خواب ببینی…!!

 

 

ماهرخ هق زد…

-چرا نمی خوای بفهمی حالم خوب نیست شهریار…

 

شهریار دو طرف صورتش را با دستانش قاب گرفت…

اخم کرد و با جدیت گفت: می دونی همش تقصیر خودمه ولت کردم دور برداشتی و یه برچسب افسرده هم به خودت زدی اما ماهرخ بدون من ازت دست نمی کشم… من زنم و طلاق نمیدم…!!!

 

و میان چشم درشت شده ماهرخ لب روی لبش گذاشت و با دلتنگی و عشق بوسیدش…!!!

 

#پست۶۱۹

 

 

 

-نمیزارم بری ترانه.. امشبم پیش خودمی…!!!

 

ترانه چشم در حدقه چرخاند…

-ول کن تو رو خدا بهزاد… این چند روز همش پیشت بودم…

 

 

بهزاد اخم کرد…

-بیخود من فردا برمی گردم، می خوام زنم شب پیشم باشه…

 

-به خدا که خیلی بیشعوری… کم مونده مهوش لیچار بارم کنه…!!!

 

 

بهزاد دست دور کمرش انداخت و به خودش نزدیکش کرد.

-مهوش خانوم حسود تشریف دارن ولی خب حق داره منم حق دارم… زن آدم باید پیش خودش باشه…!!!

 

 

ترانه سر بالا انداخت…

-اگه راست میگی چرا نمیای خواستگاری…؟!

 

-تو بیا تهرون از همه عالم بدترم اگه فرداش نیام…!!!

 

چشمان ترانه برق زد…

-راست میگی…؟!

 

بهزاد لبش را کوتاه بوسید.

-آره قربونت برم… مثل اینکه شهریار دیگه طاقت نیاورده و می خواد هر طور شده مخ ماهرخ رو بزنه و برگردن… البته اگه خانوم پا بده…!!!

 

 

ترانه گردن کج کرد…

-نبودی ببینی چه حالی داشت بهزاد…؟!  من و مهوش و ماه منیر جون کندیم تا یکم روپا شد… البته رامبد هم گهگداری باهاش حرف می زد اما بیشتر داره با این شرایط کنار میاد…!!!

 

 

بهزاد موهای ریخته شده در صورت ترانه را کنار زد…

-می دونم عزیزم… اما اتفاقیه که افتاده و مطمئن باش همه چیز درست میشه فقط کافیه شهریار یکم سفت و سخت وایسه و امون نده بهش… اونوقت ببین چطور میاد… باید بهش اطمینان بده که پشتش رو خالی نمی کنه…؟!

 

ترانه پر مهر نگاهش کرد…

-خیلی خوبه که دارمت بهزاد…

 

بهزاد نوک بینی اش را بوسید…

-ولی من عاشقتم دختر…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 113

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
1682363596840

دانلود رمان افگار pdf از ف میری 0 (0)

41 دیدگاه
  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۵۵۷۸۲۰

دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و…
IMG 20230129 003542 2342

دانلود رمان تبسم تلخ 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (8)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۸۱۸۴۶۹

دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی…
IMG 20230123 235654 617

دانلود رمان التهاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…      
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان جانان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و…
567567

دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن…
IMG ۲۰۲۱۱۰۰۹ ۲۱۱۶۴۸ scaled

دانلود رمان قصه مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان…
Screenshot 20221015 143117 scaled

دانلود رمان مارتینگل 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کیوی خانم🥝
کیوی خانم🥝
1 ماه قبل

چرا دیگه پارت نمیزارید ؟؟؟!😕😕😕

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x