رمان ماهرخ پارت 148

4.2
(116)

 

 

 

 

-کی مادر…؟!

 

-یه خر گوش دراز… ولش کن ماهی هیچی نداری بخورم…؟!

 

 

سرش را تکان داد…

-بیا تو آشپزخونه برات غذا گرم کنم…!!

 

 

ماه منیر جلوتر سمت آشپزخانه رفت…

ناخودآگاه نگاهی به سرتاسر سالن انداختم و بوی عطر شهریار به دماغم خورد که قلبم ضربان گرفت…!!!

 

 

یک جوری شدم…

آب دهان قورت دادم.

دنبال ماه منیر رفتم…

 

-شهریار اینجا بوده…؟!

 

 

جا خورده سمتم برگشت…

-تو از کجا فهمیدی…؟!

 

 

خواستم بگویم بوی عطرش که زبان به دهن و ضربان تند شده قلبم را نادیده گرفتم…!!!

-هیچی فقط حدس زدم…!!! چطور مگه کاری داشت…؟!

 

 

 

نفسش را بیرون داد…

-چی بگم مادر منم وسط شما دو تا گیر کردم… تو دنبال اونی و اونم دنبال تو… این وسط فقط نمی فهمم جرا طاقچه بالا میزارین…؟!

 

 

لب گزیدم و پشت میز نشستم…

حق داشت و منم دقیقا حالم را نمی فهمیدم…

دل تنگ شده بودم…

 

-نمی خواد گرم کنی… بده بخورم خیلی گشنمه…!!!

 

 

ماه منیر غذایم را جلویم گذاشت و خودش هم پشت میز نشست…

بهم خیره بود که نگاهم را بهش دادم…

ابرو بالا داد…

 

– حالا قشنگ برام تعریف کن ببینم چته…؟! به شهریار مربوطه…؟!

 

#پست۶۴۱

 

 

 

نمی توانستم خودم و احساسم را لو بدهم…

من دقیقا داشتم چه غلطی می کردم که خودم هم نمی فهمیدم…؟!

 

 

نگاهم به غذایم بود و اشتها نداشتم…

نگاه سنگین ماه منیر را حس می کردم…

-نمی خوای حرف بزنی…؟!

 

 

حرف داشتم اما چیزی نبود که بخواهم به کسی بگویم…!!!

 

-چیزی نیست عزیزم… بی خیال…!!!

 

غذا را به جلو هل دادم و از پشت میز بلند شدم…

ماه منیر صدایم زد…

-ماهرخ اون چیزی که مثل خوره افتاده به جونت رو برام تعریف کن…!!!

 

 

روی سرش را بوسیدم…

-حرفی برای گفتن نیست، خودم حلش می کنم…!!

 

 

هوای ویلا برایم سنگین بود.

ترجیح دادم توی حیاط کمی قدم بزنم…

رفتنم به حیاط مصادف شد با داخل امدن دخترها…

 

 

تا مرا دیدند تعحب کردند…

ابروهایم بالا رفت و این نگاهشان زیادی مشکوک بود…

 

 

ترانه در را بست…

-اومدی استقبال…؟!

 

 

-همچین تحفه ای نیستی که بخوام سلسله مراتب برات بجا بیارم…!!!

 

 

ترانه چشم غره رفت…

-دیوث تر از تو تاریخ بشریت نیومده…! انگار خودش چه تحفه ایه…؟!

 

 

سر تکان دادم…

-لابد یه تحفه ای هستم که این یارو مرده اسمش چی بود…؟! آهان سامیار موی دماغم شده…؟!

 

 

مهوش چشم باریک کرد…

-دیدمش… چیزی گفته…؟!

 

-می خواد باهام رفیق شه…!!!

 

#پست۶۴۲

 

 

 

ترانه گفت: مگه کور بوده شهریار رو ندیده…؟!

 

شانه بالا انداختم…

-نمی دونم اما بدرقمه رو اعصابمه… امروز یه مشت زدم تو صورتش… خیلی دارم خودم رو کنترل می کنم اما آدم نیست…!!!

 

 

مهوش اخم کرد…

-محلش نده خودش میره…!!!

 

 

چشم در حدقه چرخاندم…

-این دیوث اگه می خواست بره، می رفت… نه اینکه پاپیچم بشه…؟!

 

 

مهگل سمتم آمد و دستم را گرفت…

-چون از شهریار دوری می کنی…!!!

 

 

اخم کردم…

-من با هیچ کدوم کاری ندارم…!!!

 

 

مهوش از کنارم رد شد…

-شهریار هیچ کدوم نیست که با بقیه قاطیش می کنی… شوهرته چون اسمت تو شناسنامشه…!!!

 

 

بعد هم بدون هیچ حرف اضافی با ترانه داخل ویلا شدند…

 

مهگل پر حرف نگاهم کرد و او هم رفت…

 

من باید دقیقا چه می کردم…؟!

کجای زندگی را بگیرم که بقیه راه را در آرامش باشم…؟!

 

اصلا مگر آرامش هم پیدا می شد…؟!

 

شهریار…؟!

چرا دوباره تمام فکر و ذهنم از این مرد پر شده بود…؟!

من که دیگر او و زندگی با او را نمی خواستم…؟!

 

 

چشم می بندم و سر به آسمان می برم…

خدایا خودت یک راهی جلوی پایم بگذار…!!!

گلرخ کمکم کن…!

 

 

من نه می توانم با او باشم نه می توانم بدون او زندگی کنم…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 116

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان فرار دردسر ساز

رمان فرار دردسر ساز 5 (2)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۷ ۱۶۲۱۴۷۷۳۵

دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی…
Zhest Akasi zir baran

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۰۲۹۰۳۹

دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند 1 (1)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۳ ۲۳۱۴۰۶۳۸۵

دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش
IMG 20240622 231247 222

دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو 5 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل…
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 3.6 (16)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۲۳۵۴۱۴۵۲۰

دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی 5 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (8)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۲۱۲۳۲۹۳۷

دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد ……

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به توچه بی ناموس
به توچه بی ناموس
1 ماه قبل

بابا این چه کاریه بعد از یک هفته یه پارت میزاری اونم انقد کمه که شروع نکرده به آخرش میرسی یا طول پارت هارو بیشتر کنید یا حداقل یک روز درمیان پارت گزاری بشه بعد یه هفته یادت میره پارت قبل چی شده دوباره باید بری یه نگاه به پارت قبلی بندازی تا بفهمی چی به چیه اصلا تنها این رمانه نیست همه رمانا همینن هرچقدرم که میگی انگار نه انگار هیچ کس براش مهم نیست هرکس به فکر نفع خودشه بابا یکی رسیدگی کنه این دیگه چه وضعشه ناموسا

Mahsa
Mahsa
1 ماه قبل

بعد یه هفته همش همین!؟
ده پارت یه بار ماهرخ میگه دیگه شهریارو نمیخوام طلاق میخوام هی با خودش فکر میکنه
داره تکراری میشه دیگه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x