رمان ماهرخ پارت 62 - رمان دونی

 

 

 

شهریار هم از کوره در رفت ولی باز سعی در کنترل خودش داشت.

-مواظب تن صدات باش ماهرخ…!

 

 

-تو داری علنا از خواهرات طرفداری می کنی شهریار چطور می تونی از من بخوای که ساکت باشم…؟!

 

 

– من میگم اگه تو هم توهین کنی، پس فرقت با اونا چیه…؟!

 

 

ماهرخ از حرص خندید: شهریار لطفا من و با اون دوتا غارنشین احمق مقایسه نکن…!

 

 

-توهین نکن ماهرخ…!!!

 

ماهرخ پر خشم و عصبانیت داد زد: توهین…؟! اون شهناز عوضی که ازش طرفداری میکنی جوری من و هل داد که شاید مرده بودم… آسیب دیدم شهریار اما تو هیچ طرفداری از من، زنت نکردی…!

 

 

-تو از کجا می دونی…؟!

 

-همین که اینجایی برای اثبات حرفهام کافیه…!

 

 

-من بخاطر پدرم اینجام و تنبیهی که میگی رو هم از شهناز گرفتم ولی به روش خودم…!

 

 

ماهرخ میان عصبانیت، یک دفعه با نگاهی کنجکاو و بامزه گفت: چطوری…؟!

 

 

شهریار کتش را برداشت.

-پایین میری لطفا لباست و عوض کن و اون شال رو هم سرت بنداز…

 

ماهرخ جوابی نداد و رفتنش را نگاه کرد.

 

-به همین خیال باش تا به حرفت گوش بدم… ولی حالا که اینقدر طرف اون دوتا عجوزه رو می گیری کاری می کنم تا بیشتر حرص بخوری…

 

 

سپس از لج شهریار و حرف هایش، آرایشش را زیاد کرد و سمت کمد رفت و با برداشتن کوتاهترین پالتو و شلوار برای بیرون رفتن آماده شد…

 

 

 

 

 

-خیلی خری ماهرخ…!

 

ماهرخ چشم و ابرویی آمد…

– تقصیر خودشه… مجبورم کرد برم خونه اون پیرمرد…!!!

 

 

ترانه نوچی کرد: خب شاید واقعا راست بگه که باباش مریضه…!!!

 

-اون پیرمرد از من و تو سالم تره ترانه…!

 

– گمشو هرچی میگم یه چیز دیگه میگی…!!! اصلا هرکاری دوست داری بکن و شهریارم بعدا از خجالتت درمیاد…!

 

 

-فعلا که در جنگیم…!!! خب تو از خودتون بگین با بهزاد چیکار می کنی…؟!

 

 

ترانه با حرص گفت: هیچی منم مثل تو گیر یه آدم از خود راضی افتادم… یه روز به موهام، یه روز به مانتوم، یه روز به آرایشم… خلاصه به همه چی گیر میده و الانم باهاش قهر کردم و هرچی زنگم میزنه جوابش نمیدم…!!!

 

 

ماهرخ بلند زیر خنده زد…

– همشون سرو ته یه کرباسن…! همین حق به جانبی بودنشون آدم رو حرص میده…!!!

 

 

ترانه نگاه پرحرف و کشداری به ماهرخ کرد.

ماهرخ ابرویی بالا انداخت.

 

– چیه…؟!

 

ترانه زبانی روی لبش کشید…

– میخوام بهزاد و دق بدم…!!!

 

 

چشمان ماهرخ هم برق زد.

پیشنهادهای ترانه همیشه عالی بودند…

 

– چیکار می خوای بکنی که دقیقا منم همون رو سر شهریار بیارم…!!!

 

 

ترانه نگاه شررباری بهش کرد: ببین ممکنه تنبیه سختی هم در انتظارت باشه…!

 

– چی تو کلته…؟!

 

ترانه خندید: می خوام همچین یکم رگ غیرتشون رو بالا بیارم…!

 

 

– خیلی عوضی هستی…!!!

 

-نه عوضی تر از اون بهزاد بیشعور…

 

– حاجی ما رو از قلم انداختی…!!!

 

 

-پایه مهمونی هستی اونم از نوع مختلطش…؟!

 

 

 

 

اخرین طرح را هم رد کرد و با عصبانیتی که سعی در کنترلش داشت، گفت: من دارم پول میدم به تو و تیمت که این طرح ها رو برام بزنی…؟! اینا رو که یه بجه ده ساله هم بلده بکشه…!!!

 

 

مرد عرق روی پیشانی اش را پاک کرد…

– جناب شهسواری می دونم ولی خب بچه ها همه تلاششون رو کردن…!

 

 

شهریار پوزخند زد و رو به مرد طراحش گفت: من چیزی که نمی بینم تلاشه…!!! نهایت تا یه هفته بهتون وقت میدم تا اون چیزی رو که من میخوام آماده کنین در غیر این صورت خودت و تیمت اخراحین…!!!

 

 

مرد دست پاچه شد: ولی حاج اقا…؟!

 

شهریار با عصبانیت صدایش را بالا برد: همین که گفتم… من پول یامفت به تو و اون تیم مفت خورت نمیدم که بخواین سر من و شیره بمالین…!!!

 

– ولی ما…

 

-هیچ توجیهی قبول نیست، بفرمایید آقا…!!!

 

مرد طراحش که رفت، با عصبانیت سمت پنحره دوست داشتنی اتاقش رفت.

از ماهرخ شاکی بود.

از تیم طراحی و اجرایی بدتر عصبانی بود.

 

 

باید به طور جدی با ماهرخ صحبت می کرد.

دخترک دیوانه داشت با کارهایش دیوانه اش می کرد و چه بد که زود زود دلش برایش تنگ می شد…

 

 

گوشی اش را برداشت تا به ماهرخ زنگ بزند اما گوشی اش زودتر زنگ خورد.

نصرت بود.

 

 

اخم درهم کشید و جواب داد…

– بگو نصرت…

 

نصرت لب داخل دهانش کشید…

-ماهرخ خانوم دارن میرن بیرون…!!!

 

 

جاخورد.

صحبتی نبود که بیرون برود یا اصلا کلاس نداشت.

شک نداشت که بعد از ان بحث و جدلی که داشتند، بیرون زده…!!

 

 

– نصرت مراقبش باش… فقط لطف کن هرجایی رفت یه چندتایی عکس برام بگیر و بفرست…!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس به صورت pdf کامل از مهسا زهیری

    خلاصه رمان ماهی دو اقیانوس :   یک ماه از وقایع جلد اول گذشته و عمران که با حقایق تلخ و کوبنده‌ای در مورد تولد و هویت و گذشته‌اش مواجه شده، با خشم غیرقابل کنترل، خودش رو گوشه‌ای پنهان کرده و «عشق» رو مقصر همه‌ی مصیبت‌های خودش و بقیه می‌بینه. با سر رسیدن مردی که مرکز همه‌ی اتفاقاته،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tiny 6561
Tiny 6561
1 سال قبل

ببخشید من یه نموره گیج شدم از اول رمان تا اینجا سه دفعه خواندم ولی آخر نفهمید مادر ماهرخ نسبتش با شهریار چی بوده که الان دخترش شده زن این آقا ،🤨🤨🤨

پالتو کوتاهِ ماهرخ
پالتو کوتاهِ ماهرخ
1 سال قبل

کارِ شهریارم اشتباهِ دیگه!!! یعنی چی که بپا گذاشته برا ماهرخ😑 هر بلایی ماهرخ سرش بیاره کمه… فکر کرده همه رو می‌تونه زیرِ سلطه خودش قرار بده🙄 مردیکه مزخرف‌…!

Mobina Solite
Mobina Solite
1 سال قبل

نوموخوام کوتاهه تا میام بخونم تموم میشه🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺 بلند کن لطفا رمان رو

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x