یکی دوباره هم به در زدم ولی بازم چیزی نگفت نگران شدم و به خودم این اجازه رو دادم که برم داخل….
دستگیره رو با احتیاط بالا و پایین کردم و رفتم داخل.
اولین جایی که نگاه کردم تخت خالیش بود.
نبود!؟ مگه میشد نباشه !؟
با اینکه غیر ممکن بود اون هیکل و قدو قواره یه شبه آب رفته باشه اما من دویدم سمت تخت و پتورو کشیدم پایین و چیزی ندیدم جز جای خالی…
امکان نداره از اینجا رفته باشه بیرون بدون اینکه ما متوجه نشده باشیم!
متعجب داشتم تخت خالیش رو نگاه میکردم و به این فکر میکردم که ممکنه کجا رفته باشه که همون موقع خودش از پشت سر گفت:
-زلیخا دست از دامان سامی بردار….
از ترس لرزیدم و به عقب چرخیدم.نیشش به تمسخر باز بود و چیزی هم تنش نبود جز یه حوله کوچیک که فقط دور باسنش پیچونده بودش!
این اصلا چرا اصول رو رعایت نمیکرد به خیالش اروپاست!؟
چشم دوختم به زمین تا چشمم به تنش نیفته و بعد پرسیدم:
-شما حموم بودی!؟ اونقدر صداتون زدم گلوم درد گزفت….
جواب داد:
-تو این قوطی کبریت اینجا نباشم کجا باید باشم ؟
ناشکری میکرد.خیلی ها همینشم نداشتن!همچنان نگاهمو خیره به زمین دوختم و گفتم:
-اومدن برا صبحونه صدات بزنم!
دستی تو موهای پرپشت مشکی رنگ خیسش کشید و پرسید:
-این حمومتون چرا اینقدر تخمی بود!؟ حالم بهم خورد..چرا دوشش اینقدر درب و داغونه؟ چرا فشار آب کم بود!؟
همبنجور پست سرهم سوال میپرسید و یه درصد هم باخودش به این موضوع فکر نمیکرد که بابا اینجا کاخ باکینگهام که نیست! یه خونه ی قدیمی تو محله های پایین شهر…
تو جواب همه ی سوالهاش گفتم:
-ببخشید ولی هتل که نیومدین…
-هتل پیشکشت…اینجا به خونه ی آدمیزاداهم شباهت نداره…
شومه بالا انداختم و گفتم:
-اینجا همینجوریه دیگه! حموم سوئیت منم همینطوره…کاریش نمیشه کرد باید ساخت!
پس حمام بود که جواب نمیداد.خداروشکر! فکر میکردم اتفاقی براش افتاده.
یه نفس راحت کشیدم ولی بعد باخودم گفتم خب که چی!؟ چرا اینقدر نگرانش شدی!؟ اومد سمتم و گفت:
-نه وان داشت نه دوش درست و حسابی نه شیر ببینم…
مکث کرد و بعد آب چکیده روی تیغه ی بینیش رو کنار زد و پرسبد:
-حالا چرا زمینو نگاه میکنی؟ چرا سرتو بالا نمیگیری!؟
با یه کم شرم و خجالت گفتم:
-آخه شما هیچی تنتون نیست!!لختید!
خنده اش گرفت از این حرف من و اصلا هم سعی نکرد این خنده هارو کنترل بکنه.ظاهرا از من حرف خنده داری شنیده بود.حالا اینکه یه نفر به یکی بفهمونه یا بگه که تو لختی و راحت نیستم نگاهت کنم کجاش خنده دار بود!؟
به حرف اومد و پرسید؛
-ک*س*خول مسخولی چیزی هستی تو؟ من کجا لختم!؟ اصل کاری زیر حوله است!
وای خدایاااا….چطور به عنوان یه مرد بالغ میتونست همچین حرفهای بی ادبانه ای بزنه!؟
همچنان سرمو پایین نگه داشتم و گفتم:
-آقای مرصاد دوتا خانم اینجا زندگی میکنن که من فکر میکنم بایدبه حرمت و احترام این دوتا خانم هم که شده یه سری چیزارو رعایت کنید!
دستی به صوررت صاف و صوفش که مورچه روش لیز میخورد و من مطمئن بودم تازه برق انداختش کشید و بعد سیبک گلوش رو خاروند و گفت:
-چی!؟ حرمت دیگه چیه؟ زن همسایه اس!؟
هوووف! مثل اینکه از اذیت کردن و شوخی کردن من لذت میبرد! اخم غلیظی کردم و گفتم:
-اقای مرصاد اینجا ایران …ماهم یه سری خط قرمز داریم همونطور که زشت من با لباس نامناسب اینجا بچرخم برای مرد هم زشت اینجوری تو خونه ای که خانم هست بچرخه!
پوزخندی زد و گفت؛
-سر اینکه تن منو اینجوری ببین کلی دختر به گیس و گیس کشی افتادن بعد تو میگی لخت نگردم و فلان و بهمان!؟از خداتم باشه منو اینجوری ببینی…
دستامو با خشم مشت کردم.یه جوری میگفت از خدام باشه که انگار من پسر ندیده بودم.
آخه چرا این مدلی حرف میزد این تافته ی جدا بافته!
بالاخره سرمو بالا گرفتم و گفتم:
-نه اینجا لاس وگاس نه من از اون دخترایی که بخوام سر شما گیس و گیس کشی بکنم!پس رعایت بکنید لطفا!
باخودشیفتگی لبخندی زد که فکر کنم بیشتر میخواست باهاش میخواست منو یه کوچولو اذیت بکنه و بعدهم گفت:
-عه! جداااا…من که فکر نمیکنم!
پرسشی نگاهش کردم و گفتم:
-چی رو فکر نمیکنی!؟
لبخند پر غروری زد و گفت:
-اینکه از اون دخترا نیستی آخه کم مونده بود واسه چشمک زدنهای اون دختر و کت من تو خیابون با دختره فینال کشتی کج برگزار بکنی…
من هاج واج نگاهش کردم و اون پوزخند زنان سمت تخت رفت….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.