من هاج واج نگاهش کردم و اون پوزخند زنان سمت تخت رفت.این آدم هر نیتی که از زدن این حرف داشت نیت سالمی نبود.اگه میخواست باهام شوخی بکنه که شوخی بدی بود.
اگه میخواست سر به سرم بزاره که بازم شخص بدی رو برای اینکار انتخاب کرد.
از کنارم رد شد و رفت سمت تخت.
چرخیدم سمتش و گفتم:
-بد کردم کتتون رو از اون عروس فراری گرفتم!؟هزارو یک فکر و خیالتون اشتباه بوده…من اینکارو کردم فقط بخاطر اینکه…
حرفمو برید و گفت:
-خب دیگه سخنرانی نکن.
اخم کردم و با لبهای آویزون گفتم:
-این اسمش توضیح برای رفع فکرهای غلط بود!
-توضیحت به درد من نمیخوره!
پسره ی خودخواه و خودشیفته.پشت چشمی نازک کردم و گفتم:
-پس لطفا لباس بپوش و بیا صبحانه بخور…اونجا همه منتظرن تو بیای!
یکم لوسیون به تنش زد و گفت:
-میام ..
با تذکر گفتم:
-یه وقت لخت نیایاااا…منظورم اینجوریه! یه چیزی تنتون کنید و بیاین!
چپ چپ نگاهم کرد و بعد پرسید:
-قبلا شاغل بودی!؟
نمیدونم چرا این سوال رو می پرسید اما خب منم حساسیت به خرج ندادم و جواب دادم:
-آره چطور مگه!؟
با طعنه پرسید:
-لابد معلم دینی عربی بودی!؟
منوجه طعنه و کنایه ی توی کلامش و حتی لحن تمسخر آمیزش شدم.بهم برخورد اما انگار باید با این آدم کنار میومدم در هرصورت گفتم:
-نخیررر!تو گل فروشی کار میکردم به یه سری دلایل شخصی که اصلا نیازی نمیبینم واسه کسی توضیح ببینم اخراجم کردن!
کش و قوسی به بدنش داد و گفت:
-خب حالا توضیح نمیخوام.دراز میکشم بیا منو ماساژ بده!
یا خود خدا! یارو اصلا تو باغ نبود! آخه چه تصوری از اینجا داشت.کم کم داشت باورم میشد اون فکر میکنه همچنان تو خارج از ایران داره وقت میگذرونه….من میگم لختی و پوششت رو رعایت کن اون میگه بیا منو ماساژ بده!
بازم با کلافگی گفتم؛
-واااای….میشه اینقدر منو حرص ندین؟ نه من ماساژورهستم نه اینجا تایلند…بعدشم…محرم و نامحرمی گفتن!
نشست رو تخت و پرسشی گفت:
-ساتو!؟
آهسته جواب دادم:
-بله!؟
خیلی جدی گفت:
-یا میای منو ماساژ میدی یاهم از حقوق این ماهت خبری نیست!
زور زور زور….مردهای ما سالیان سال بود که عادت داشتن به زنها زور بگن.اینم الان در نوع خودش یه زور بود.وقتی به من میگفت یا باید فلان کارو بکنم یاهم باید از خیر حقوقم بگذرم خب میشد زور دیگه.
با صورتی عبوس نگاهش کردم و گفتم:
-چرا این شرط رو میزاری!؟
تو همون حالت نشسته چندتا حرکت کششی انجام داد و بعد جواب داد:
-فرض کن میخوام ک*خول بازیاتو کنار بزاری! محرم و نامحدم دیگه چه شِریه…
باورم نمیشد ادمی که از دل تمدن و مثلا فرهنگ جهان اول اومده باشه همچین حرفی میزنه!با تاسف پرسیدم:
-اینکه من میگم بعضی کارها اشتباهن و راجبشون تذکر میدم شر و ور!؟؟
سرتکون داد و گفت:
-آره هست!
کنج لبمو خم کردم و گفتم:
-فکر میکردم اونوریا بیشتر به عقاید هم احترام میزارن اما ظاهرا اشتباه فکر میکردم
با جدیت گفت:
-سخنرانی نکن انتخاب کن…
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-پس همون یک ماه حقوق رو کم کنید!
اینو گفتم و به سمت در رفتم.وقتی قدم برمیداشتم صداش رو میشنیدم که باخودش میگفت:
“دختره ی کله پوک ”
اهمیت ندادم و از اتاق رفتم بیرون.من آدمی نبودم که بخاطر پول دست به هرکاری بزنم.یه اینبارو از خیر حقوق گرفتن میگذرم تا ببینم بعد خدا چی میخواد!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
قشنگ بود