رمان ناسپاس پارت 133 - رمان دونی

 

 

شخصیت که نه…دلیل بعضی رفتارهای سلدا برای من آشنا بود.

گاهی بعضی از دخترایی که تو زندگیم بودن برای اینکه بیشتر بهم نزدیک بشن یا خودشون رو تو دلم جا بدن، سعی میکردن با مسائل جنسی جا پای خودشون رو سفت کنن و هر چه بیشتر تلاش میکردن خودشون رو لوند نشون بدن بیشتر از چشم من میفتادن ولی سلدا جدا نیازی به اینکارها نداشت.

اون همینطوریش هم برای من عزیز و محترم بود.

 

لباسم رو تنم کردم و از اتاق رفتم بیرون.

لم داده بود روی کاناپه و پاهاشو روی هم انداخته بود.

سیگاری از پاکت بیرون کشید و گذاشت لای لبهای سرخ آتیشیش و همزمان فندکش که طرح پرتره مونیکا بلوچی بود رو زیرش گرفت.

به سمتش رفتم و روی تک مبل رو به روش نشستم و بهش خیره شدم و پرسیدم:

 

 

-از من ناراحتی !؟

 

 

اول از سیگارش کام گرفت و بعد دود رو بیرون فرستاد و گفت:

 

 

-نه…من از کسی ناراحت نمیشم من …

 

 

مکث کرد.سیگار وینستون قرمز لای انگشتای سفید و کشیدش بخاطر اون لاک سرخش یه حالت وسوسه انگیز پیدا کرده بود.

خونسردانه ازش کام گرفت و در ادامه گفت:

 

 

-آدما از چشم من که بیفتن دیگه افتادن! واسه من چیزی به نام ناراحتی و قهر وجود نداره…

 

 

لبخند ملیحی روی صورت نشوندم و با صدای آرومی پرسیدم:

 

 

– و منم از چشمت افتادم ؟

 

 

از کنج چشم تماشام کرد و جواب داد:

 

 

-فعلا که نه …

 

 

تو گلو خندیدم و پرسشی گفتم:

 

 

-پس ممکنه که بیفتم

 

 

شونه هاش روبالا و پایین کزد وبا بیرون فرستادن دود سیگارش جواب داد:

 

 

-آره شاید!

 

 

سرم رو به آرومی تکون دادم و بعد خم شدم و یه نخ سیگار از پاکت روی میز چوبی ییرون کشیدم و زیر لب نجوا کردم:

 

 

“شاید…شاید بیفتم”

 

 

نخ سیگاری بین لبهام گذاشتم و با گرفتن آتیش فندک زیر سیگار چند پک عمیق بهش تا آرومتر از قبل بشم و بعد هم سرم رو بالا گرفتم و خطاب به سلدا که هنوز برام یه زندگی مبهم و ناشناخته داشت گفتم:

 

 

-برام حرف میزنی !؟

 

 

لش و خونسرد پرسید:

 

 

-دوست داری درمورد چی بدونی ؟

 

 

دست راستمو لا به لای موهام کشیدم و بعد کنجکاو پرسیدم:

 

 

-اینکه توی این سالها چیکار میکردی؟ کجا بودی…

دلم میخواد در مورد این سالهای زندگیت بدونم!

همونطور که اگه تو بخوای من برات از زندگی خودم تو این سالها حرف میزنم!

 

 

خیره شد به رو به رو و با زدن به لبخند معنی دار گفت:

 

 

-چیزی واسه گفتن نیست…بدبختی که گفتن نداره!

هرروز مثل جهنم میگذشت

هرروز حال بهم زن تر از دیروز!

 

 

مشتاق بودم بیشتر بدونم حتی در مورد روزهایی که اون بهشون لقب روزهای جهنمی داده بود واسه همین گفتم:

 

 

-از همون روزا حرف بزن از بعد از جدا شدن از ما و رفتن با پدرت…

 

 

لبهاش به آرومی وا شدن و دود سیگار غلیظ از دهانش خارج شد.

زبونشو کنج لبش زد و خیره به نقطه ی نامعلومی گفت:

 

 

– من با مصیب هیچ خاطره ی خوبی ندارم.

اون زندگیمو یه گند کشید

اون ثابت کرد یهومدر میتونه قاتل زندگی دخترش باشه!

 

 

کنجکاو پرسیدم:

 

 

-اون زنده اس…

 

 

تک خنده ای رفت و جواب داد:

 

 

-هه! از من و تو هم سالم تره.

وقتی اومد خونه ی شما و دستمو گرفت و باخودش برد حرفهای خوب خوبی تو گوشم میزد اما…

 

 

مکث کرد و با حالت افسرده ای دوباره از سیگارش کام گرفت….

 

 

 

هم عصبانی بودم از خودم و هم نادم.

میدونستم نمیشه گذشته رو از ذهنش محو و پاک کرد.

اون گذاشته همیشه تو ذهن اون باقی می مونه.

نفس عمیقی کشیدم و براش فقط دو گوش شنوا شدم و اون ادامه داد:

 

 

-روزا و شبای من اینجوری گذشت.لا به لای همچین آدمایی…اما از یه جایی بعد دیگه خودم مستقل شدم.

خصوصا از وقتی مرضیه شد زن بابام…

از من خوشش نمیومد عینهو من که از اون خوشم نمیومد.

اونجا بود که مستقل شدم یعنی زور زدم که بشم…مجبور بودم که بشم!

 

 

سرش رو تکون داد و بی هوا گفت:

 

 

-اه! مرور اون روزا تر میزنه به حال و اعصابم!

 

 

دستمو پایین گرفتم وبا تاسف گفتم:

 

 

-من متاسفم که وادارت کردم گذشته ات رو مرور کنی!

 

 

با لبخند دستشو تکون داد و گفت:

 

 

-بیخیال! هیچ مسئله ای نیست! اون گذشته بخشی از زندگی منه نمیشه روشو گل گرفت…میشه ؟!

 

 

کنج لبم رو دادم بالا و گفت:

 

 

-نه! با گذشته فقط میشه کنار اومد!

 

 

سرش رو تکون داد و گفت:

 

 

انگشتشو به شقیقه اش زد و گفت:

 

 

-آره! همیشه همینجا ت می مونه حتی اگه یه پیرزن یا یه پیرمرد بشی

 

 

سیگارو کنار گذاشتم و با بلند شدن از روی مبل به سمتش رفتم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوانه عشق pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :     جوانه عاشقانه و از صمیم قلب امیر رو دوست داره اما امیر هیچ علاقه ای به جوانه نداره و خیلی جوانه رو اذیت میکنه تحقیر میکنه و دل میشکنه…دلش میخواد جوانه خودش تقاضای طلاق بده و از زندگیش خارج بشه جوانه با تمام مشکلات میجنگه و زندگی سختی که با امیر داره رو تحمل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راز ماه

    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x