رمان ناسپاس پارت 135 - رمان دونی

 

 

 

به زور چند تیکه از اون استیک خوردم.شاید برای اینکه دیگه بهانه ای برای به اجبار نگه داشتن من در کنار خودش نداشته باشه.

دلم میخواست زودتر پناه ببرم به خواب.

عین بچه ای که دنبالش هستن و فکر میکنه اگه بره زیرپتو همه چیز امن و امان پیش میره.

نویان اما همچنان حین اینکه با اشتها غذا میخورد پرسید:

 

 

-به خانوادت چیگفتی !؟

 

 

سرمو بالا گرفتم و اون به محض اینکه سنگینی نگاه های منو روی خودش حس کرد، حرفشو واضحتر به زبون آورد:

 

 

-در مورد اینکه کجا میری کنجکاو نشدن !؟

 

 

لبهامو روی هم مالیدم و جواب دادم:

 

 

-بهشون گفتم یه کار شبانه روزیه…مراقبت از یه سالمند به صورت بیست و چهارساعته!

 

 

وقتی این جواب رو دادم شروع کرد خندیدن.

خنده هایی که دلیلشون خیلی برای من روشن و واضح نبود.

بهش خیره موندن تا وقتی که ناگهان اون خنده هارو به پایان رسوند و گفت:

 

 

-جواب اشتباهی بهشون دادی! درستش اینکه میگفتی با دوست پسرت زندگی میکنی…

 

 

من اصلا منظورش رو متوجه نشدم برای همین با حالتی جاخورده پرسیدم:

 

 

-چی !؟

 

 

تیکه از استیک رو جدا کرد و درحالی که اون رو با چنگال دهن خودش میگذاشت گفت:

 

 

-این از دروغ هاییه که به زودی لو میره

حقیقت بهتر بود!

 

 

لبخندی روی صورت رنگ پریده ام نشست.

و حقیقت این بود که من دوست دخترش بودن !؟

کنج لبم بالا رفت و صدام به آرومی از دهانم بیرون اومد:

 

 

-حقیقت؟ حقیقت چیه؟

 

 

خیلی خونسرد گفت:

 

 

-همونیه که بهت گفتم. اینکه بگی کنار دوست پسرتی و داری با اون زندگی میکنی بهتر از اینکه که بگی داری از یه سالمند مراقبت میکنی!

 

 

گمونم داشت شوخی میکرد و من اصلا تمایلی به شنیدن اون شوخی های عذاب آور نداشتم.

دستمال سفید تا شده رو برداشتم و به آرومی روی کنج لبم فشار دادم ودرنهایت با کنار گذاشتنش گفتم:

 

 

-ممنون بابت شام…

 

 

 

با گفتن این حرف از روی صندلی بلند شدم اما اون خیلی جدی گفت:

 

 

-یادم نمیاد بهت اجازه ی بلند شدن از روی صندلی داده باشم!

 

 

این یعنی بشین.یعنی بشین و بازم حرفهای منو گوش کن و زجر بکش.

به صورتش نگاه کردم و گفتم:

 

 

-من خستمه! میخوام برم بخوابم!

 

 

دستمال سفیدی که به شکل زیبایی تا شده بود رو از کنار بشقابش برداشت و بعد با حالتی متاسف نچ نچ کرد و در نهایت گفت:

 

 

-این خوب نیست…این اصلا خوب نیست که تو بخوای خستگی هات رو برای من بیاری! یعنی…به مذاق من خوش نیومده اینکه کنار دیگران خوشحال باشی.

روی خوبت رو برای اونها ببری و روی بدت رو برای من بیاری…

به نظرم…

 

 

مکث کرد.سرش رو به آرومی جنبوندم و بعد در ادامه گفت:

 

 

-بهتره نری…آره…آره!

 

 

جاخورده پرسیدم:

 

 

-نرم !؟

 

 

خونسرد جواب داد:

 

 

-آره.. بهتره از این به بعد نری! من اصلا نمیخوام تو خستگی هات رو برام بیاری

 

 

این حرفها رنگ از رخ من پروند.

از ترس اینکه دیگه اجازه نده برم خونه پیش مادرم، خیلی سریع گفتم:

 

 

-نه نه! من…من خسته نیستم…من…من اصلا خسته نیستم!

اصلا دوباره میشینم و میخورم…

 

 

فورا و از ترس اینکه حرفشو عملی کنه دوباره نشستم رو صندلی و به اجبار شروع به خوردن زیتونهای توی ظرف کردم.

چون این حرفهارو زدم و دوباره نشستم، پوزخندی زد و دستمال رو پرت کرد روی میز.

 

 

 

 

 

دستمال رو پرت کرد روی میز و از روی صندلی بلند شد و روی برگردوند و به راه افتاد.

زیتون رو رها کردم و از روی صندلی بلند شدم و به سمتش رفتم و پرسیدم:

 

 

-جمعه ها مال منه! نباید زیر حرفت بزنی…

 

 

بهم اهمیت نداد و قدم زنان راه افتاد.

انگار داشتم با دیوار حرف میزدم. دویدم تا بهش نزدیک تر بشم.

سکوتش چه معنی ای میداد؟!

یعنی واقعا نمیخواست دیگه به من اجازه بده جمعه هارو برم خونه پیش مادرم ؟

دستشو روی نرده ها گذاشت و سر حوصله پله هارو آروم آروم بالا رفت.

تمام دلخوشی من همون جمعه ها بود و اگه اون رو هم ازم میگرفت دیگه هیچ دلخوشی ای نداشتم.

پشت سرش بالا رفتم و پرسیدم:

 

 

-جواب منو میدی…من دیگه نمیتونم برم!؟

 

 

بدون اینکه برگرده جواب داد:

 

 

-آره! سنجیدم و دیدم که آره! اونجا نری بهتره…تو همینجوریشم با من بدی اونجا که میری بدتر میشی

پس نرفتنت بهتر از رفتنته

 

 

ناخوداگاه پیرهنش رو از پشت چنگ زدم و گفتم:

 

 

-تو نمیتونی با من اینکارو بکنی

 

 

ایستاد و دیگه پله هارو بالا نرفت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان شاه خشت
دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز

  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.5 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تموم شهر خوابیدن

    خلاصه رمان:       درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار می‌كند، پس از مراجعه ی پدری جوان همراه با پسرچهارساله اش كه به اوتيسم مبتلا است، درگير شخصيت عجيب و پرخاشگر او می‌شود. كسری بهراد از نظر پرتو كتابی است قطور كه به هيچ كدام از زبان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه بیت
دانلود رمان شاه بیت به صورت pdf کامل از عادله حسینی

    خلاصه رمان شاه بیت :   شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده ، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سایه
سایه
1 سال قبل

واقعا دیگه حالم از هرچی رمان انلاینه بهم میخوره…این چه طرز پارت گذاریه اخه

هلنا
هلنا
1 سال قبل

پارت جدید؟

ویکی
ویکی
1 سال قبل

قصد نداری پارت جدید بزاری؟

هلنا
هلنا
1 سال قبل

حاجی دیگه پارت نداریم.؟

M...
M...
2 سال قبل

بسه دیگه رفتارای ساتو دیگ رو مخع خوب نیستم و فلان و چنان عه

هلنا
هلنا
2 سال قبل

مرسی بعده سال ها داره جذاب می شه

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x