رمان ناسپاس پارت 15 - رمان دونی

 

دست به کمر پوزخندی زد و گفت:

-هه! چیه !؟ یه شبه رفتی کجا دادی که شدی حاتم طایی!؟

دیگه کم کم داشت منو با این چرت و پرتهاش بدجور عصبانی میکرد.چرخیدم سمتش.با برداشتن دو سه گام فاصله ی بینمون رو پر کردم و بعد یقه لباسشو تو مشت گرفتم و همونطور که تکون تکونش میدادم با صدای گوشخراشی گفتم:

-یه بار دیگه گه مفت بخوری پدرتو درمیارم عوضی آشغاااال….دلم نخواست با شفیق عروسی کنم نه به تو نه به هیچکس دیگه ای ربطی نداااااره….حالیته یا حالیت بکنم!؟

داد زد:

-ربط داره چون شوهر من افتاده تو زندون…

-اولا به درک که افتاده دوما اگه شوهرتوئه پدر منم هست..

اونقدر تکونش داده بودم که تموم موهای وز وزیش پخش و پلا شدن روی صورتش.ترسیده بود.پرتش کردم عقب که دستشو تو هوا تکون داد و گفت:

-خب بابا توهم…چته وحشی میشی…برو هر غلطی دلت میخواد بکن…بردنش هموم بازداشتگاه که دفعه قبل هم برده بودنش….که هزهر دفعه تاحالا بردنش و قد شجره نومه بابای بابای باباش پرونده داره

با عصبانیت تف انداختم رو زمین و گفتم:

-جونت درمیومد اینو ازهمون اول میگفتی هان!؟

با انزجار چشم ازش برداشتم و خیلی سریع به راه افتادم و از خونه زدم بیرون. تو راه با یلدا تماس گرفتم و ازش خواستم بیاد جلو کلانتری
اینم بهش توضیح دادم که باید چیکار بکنه و برای چی یاید بیاد کلانتری.
چک رو نقد کردم و پولی که شفیق میخواست روتوی یه پاکت گذاشتن و بعد یه ماشین دربست گرفتم و خودمو رسوندم کلانتری و همزمان زنگ زدم به یلدا تا زودتر خودشو برسونه…
تکیه دادم به دیواد کلانتری و اونقدرمنتظر موندم تا سرو کله اش پیدا شد.
بدو بدو از لب جوی پرید و همزمان سیگار توی دستشو انداخت دور و پیش پیش گفت:

-جون تو اسنپ دیر کرد…

بسته ی توی دستم رو به سمتش گرفتم و گفتم:

-بگیر…برو داخل و تا آزادش نکردی نیا بیرون!

چشمک زد و گفت:

-جوووون…گنج منجی چیزی پیدا کردی!؟

هلش دادم سمت در و گفتم:

-حالا تو برو…یلدا…شده تا شب بمونی بمون اما بدون مصیب نیا بیرون!

-بسته رو سفت گرفت و گفت:

-رو چشمم!

اونقدر اونجا منتظر نشسته بودم که حس کردم کم کم داره زیرپام علف سبز میشه.
دیدم شفیق رو که رفت داخل اما خودمو رو نکردم که آتیشی و جری تر نشه و کار طول نکشه!
بازهم منتظر موندم.اونقدر منتظر موندم تا یالاخره اول شفیق که غرولندکنان درحالی که به من و هفت جد آبادم فحش ناجور میفرستاد بیرون رفت و بعد هم مصیب و یلدا اومدن بیرون…
از خماری به خودش می لرزید و هی گیر داده بود به یلدا و می پرسید:

-خب دخی جون …یه کلممه بگو کی جای من این بدهی رو داده هان!؟ای بابااا…قفل زدن رو دهنت….

شفیق قبل از اینکه سوار ماشینش بشه اومد طرف مصیب و با تکون انگشت اشاره اش تهدیدکنان گقت:

-ببین مصیب…پولو دادی آره ولی تقاص آبروی از دست رفته ام رو باید پس بدی…بالاخره اون دختر ت رو هرجور شده پیدا میکنم و مادر نداشته اشو به عزاش میشونم …

از همون دور پورخندی زدم و با خودم لب زدم:

“تو هیچ گهی نمیتونی بخوری شفیق”
وقتی سوار ماشینش شد و رفت بالاخره از پشت ستون بیرون اومدم و به سمت مصیب رفتم.هنورم داشت از یلدا می پرسید:

-بینم . هنو هم نمیخوای بگی کی بدهی مارو سرفیده!؟ آخ کم پولی نی…

درست پشت سرش ایستادم و بجای یلدا جواب دادم:

-من!

تا صدامو شنید ناباورانه چرخید سمتم.چشمش که بهم افتاد دستشو بالا برد و خواست بزنه تو صورتم که تیکه مواد توی مشتمو بهش نشون دادم و گفتم:

-نگو که دلت واسش تنگ نشده!

چشمش که به مواد افتاد دستش هم پایین اومد.آب دهنشو قورت داد و گفت:

-اینو ازت میگیرم ولی کورخوندی اگه فکر کردی واسه گهی که خوردی راحتت میزارم…

موادو بهش دادم و دست به سینه تماشاش کردم و گفتم:

-تو میخواستی بدهیتو بدی که من دادم پس دیگه چه مرگته!؟ یه چندرقاز بهت میدم.اول برو خودتو بساز بعدهم خرت و پرت بگیر ببر خونه با بچه ها بشین بخور جون بگیری…

چشمش که به اسکناسها افتاد دهنش واموند.دیگه به کل همه چی رو فراموش کرد حتی ماجراهای عروسی رو….
پولارو ازم گرفت و گفت:

-اینهمه پولو از کجا آوردی!؟

پوزخند زدم و در جواب سوالش گفتم:

-تو چیکار به اینکارا داری…پولو بگیرو برو….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تبسم تلخ

    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا نا امید شده. تبسم با فهمیدن این موضوع از حسام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ۲۸ گرم به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

    خلاصه رمان:   راحیل با خانواده عمش زندگی میکنه شوهر عمش بخاطر دزده شدن ۲۸ گرم طلا راحیل قرار بندازه زندان و راحیل مجبور میشه خونش بده اجاره و با وارد شدن شاهرخ خسروانی داستان وارد معمایی میشه که ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سپیده
سپیده
2 سال قبل

بد نیس خوبه

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
2 سال قبل

اولین نفرررررر

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x