رمان ناسپاس پارت 38 - رمان دونی

 

دستمو به سمتش دراز کردم و قبل از اینکه بیاد سمتم گفتم:

-خودم حلش میکنم مصیب!

مرضیه صداشو انداخت رو سرش و داد زد:

-چی رو حلش میکنی سلیطه؟ بخاطر تو نزدیک بود پسرمو بکشن؟ بخور بخور و بزن و بکوب و تفریحش مال تو بی خانمانی و دربدری و بیچارگیش واسه ما

بی توجه به مرضیه که یه بند داد میزد و نفرین میکرد و فحش میداد،دست بردم توی جیبم و فاکتور و قرارداد مهر شده ی توی جیبم رو بیرون آوردم و با باز کردنش گفتم:

-یه خرده پول و طلا داشتم دادم اضغرشله یکی از خونه هاش رو رهن کردم براتون کرایه اش هم پای خودم…یلدا قبلا یه کار واسم پیدا کرده بود.امروز میرم ببینم چی میشه ..دخل و خرجتون پای خودم! الانم بساطتتونو جمع کنید و برید خونه ی اصغر شله…گفته منتظر می مونه تا بری و کلیدو بده به خودت….نگران خونه هم نباش…دختر تو نیستم اگه بهترشو واست نگیرم…

کاغذهرو گرفت و یه نگاهی بهشون انداخت و گفت:

-سلدا…خونه ی منو بهم‌پس ندی خونتو می ریزم!

-گفتم که…یا پسش میگیرم با بهترشو بهت میدم
.

پوزخند زد و گفت:

-امیدوارم..

ساک رو دنبال خودم کشیدم و تو مسیر اصلی به راه افتادم.اصلا این اتفاقها برام پیش بینی نبود و چون از فتاحی آتوهای وحشتناکی داشتم یک درصد هم گمون نمیبردم بخواد به فکر تلافی بیفته.
پیاده تا سر جاده رفتم و اونقدر منتظر موندم تا یه ماشین اومد.
باید چند روزی رو پیش اون می موندم و ازش میخواستم یه کار برام پیدا کنه…فعلا اوضاع ماالیم افتضاح بود.
هرچی داشتم صرف گشت و گذر کردم و هرچی باقیمونده بود بعلاوه چندتیکه طلایی که داشتم دادم دست اصغر شله واسه اجاره خونه…
حالا هیچی برام نمونده بود جز چندهزارتومن پول و جیبهایی که شپش توشون کله معلق مینداخت…
راننده منو تا همونجایی که میخواستم برد.یعنی خونه اجاره ای یلدا.
کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم.تنها کسی که برام تار سراغ داشت همین یلدا بود و فقط رو اون میتونستم حساب کنم.حتی آخرین بار پیشنهاد کار تو یه رستوران خوب و درجه یک رو داده بود….

کیفمو پرت کردم جلوی در و نشستم رو مبل و شروع کردم جنبوندن پای راستم و جویدن ناخنی که تو سرم فرو نمی رفت کاشته شده اس ونباید اینجوری بین دندونام فشارش بدم!
یلدا برام یه لیوان آب خنک آورد و گفت:

-خب حالا اینقدر حرص نخور! اون فتاحی ای که من می دیدم محال بود به این سادگیا بیخیال بشه…کم پولی ازش نکشیدی!

خم شدم. لیوان آب رو برداشتم و چند قلپ خوردم تا یکم اعصابم آرومتر بشم. پشت دستمو رو لبهای ترم کشیدم و گفتم:

-به موقعه اش یک زهرچشمی ازش بگیرم این فتاحی پدرسوخته رو…روزگارشو سیاه میکنم تاحالیش بشه درافتادن با آدمی که چیزی برای از دست دادن نداره یعنی چی!

لم داد و دستهاشو طرفین رو دسته های مبلی که روش نشسته بود گذاشت و گفت:

-ولی عجب زرنگی هم بودا! حتما میدونست نیستی که شیر شده و همچین کاری کرده!

سر تکون دادم و گفتم:

-آره.میدونست نیستم. یلدا..من اون کاری که قبلا گفته بودی رو میخوام! کار تو رستوران منظورم!

چونه اش رو متفکرانه خاروند و در جواب حرفهام گفت:

-نمیدونم هنوزم بخواد یا نه…ولی میدونی چیه!؟ یارو از اون هیز میز اس….گمونم تورو ببینه حتی اگه نیاز نباشه هم حتما استخدامت میکنه

زد زیر خنده و بعد خم شد و از زیر شیشه ی زیری میز یه کارت بیرون آورد و گرفت سمتم و گفت:

-این کارتش ولی سُلی…چرا خودتو بندازی تو زحمت اینکار!؟ چرا زنگ نمیزنی به همون پسرایی که تو استانبول باهاشون آشنا شدیم؟ یا اونایی که باهوشن رفتیم شمال…یا مثلا اونی که تایلند خونه اش بودیم…

کارت رو از توی دستش بیرون کشیدم و گفتم:

-تو یکی لطفا هیچی نگووو…

پکر نگاهم کرد و پرسید:

-چراااا خب….

عصبانی و باحرص گفتم:

-پسری که تو تایلند با پسرایی که تو استانبول بودن بخاطر ما ما نمیشن بیان تهران ساپورت مالیمون بکنن؟؟؟حرف میزنی آخه؟!

سرش رو خاروند و گفت:

-راس میگیاااا….ولی خب میتونی اینو انجام بدی؟ حوصله اش رو داری!؟

کسل و خسته جواب دادم:

-فعلا که مجبورم

نگاهی به کارت انداختم.خودمم از کارهای اینجوری خسته بودم.عادت کرده بودم به تن دادن و عشق و حال و گرفتن پول…
نمیدونم میتونم از پس اینکار بربیام یانه!

* دو هفته بعد *

مجبور بودم به تحمل و نادیده گرفتن نگاه های هیز صابکار و لبخندهای معنی دار گهگاهیش البته از همون روزی که برای استخدام اومدم دوهزاریم افتاد چه مدل آدم خراب و چشم هیزیه برای همین میگم مجبور بودم به تحمل نگاه های چندشش…
نگاه هایی که از صدتا دودول هم بدتر بودن
گاهی به بهانه های مختلف از کنارم رد میشد تا تنش به تنم بخوره یا دستش جاه هایی از بدنم رو لمس کنه که احتمالا تو ذهن پلید و کثیفش بارها اونارو افتتاح کرده بود!!!حتی فکرش هم مشمئز کننده بود. فکر خوابیدن زیر جسم بد قواره اش !ولی چاره ی دیگه ای نداشتم چون به اینکار اونقدری احتیاج داشتم که برای تنفس به هوا!
اگه به مصیب مواد و اجاره خونه و به بقیه پول نمی رسوندم عین گرگ همدیگرو تیکه پاره میکردن!
یکی دیگه ازقسمتهای گُه زندگی من دقیقا همینجا بود.
اونجا که باید
به دو معتاد احمق مواد می رسوندم و به سه چهارتا توله ی قدو نیم قد غذا !
و من با همین جنسیتی که واسه بعضیا خطاب کردنش فقط با لفظ ضعیفه مقدور بود باید همه ی اینکارارو انجام‌میدادم.
چقدر بدنم از کار کردن خسته بود.این تن فقط طالب رابطه بود و پول درشت نه تمیز کاری و جون کندن!
باید هر جور شده کاری میکردم آخر ماه هشتمون گِرو نُهمون نباشه!
یا لااقل بتونم از پس خواسته های خودم بربیام!

خم شده بودم ودستمال مرطوب و نم دار گوله شده رو برای پاک کردن لکه ها روی میز لعنتی میکشیدم که تو همون اسنا چشمم به اون بچه پولداری که جدیدا با مزاحمتها و سیریش بازی هاش شده بود مایه ی عذاب من، افتاد.
میشناختمش چون یکبار جلوی خونه ی فتاحی دیده بودمش.برای همین از همون لحظه ی اول گمون کردم احتمالا فتاحی فرستادش دنبالم تا بشه موی دماغم!
امثال اون برای خوردن یه صبحانه ی ناقابل به هتل رستورانهای کمتر از شیش ستاره رضایت نمیدادن و من نمیفهمم این یه نمونه اش چرا با اومدن های گاه و بیگاهیش به این رستوران متوسط میخواست اعصاب منو به بازی بگیره.

از در اومد داخل و درست پشت میزی نشست که من مشغول تمیز کردنش بودم.
با غیظ سر بلند کردم و گفتم:

-باز که تو اومدی!؟

خندید و با لحنی شوخ طبعانه گفت:

-کظم غیظ کن دختر کظم غیط…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آوای جنون pdf از نیلوفر رستمی

  خلاصه رمان :       سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفه‌ای از رسته‌ی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخاله‌اش درگیر پرونده‌ی قتلی می‌شود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست ساله‌اش را هم دنبال می‌کند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، شخص چهارم را پیدا می‌کند و در مسیر قصاص کردن او،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mُبiن
mُبiن
2 سال قبل

تموووووم کوروش میبرش خونه به سام زنگ میزنه اونم میاد و چون سام و سلدا یه بار قبلا همدیگه رو دیدن و نشناختن اونجا هم نمیشناسن همدیگه رو تا سلدا خودشو معرفی کنه و اون لحظست که قیافه سام دیدنیه😂😂😂

مسیحا
مسیحا
2 سال قبل

چ خفنه این رمان😐

mُبiن
mُبiن
2 سال قبل
پاسخ به  مسیحا

اصن همتا نداره😐

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x